#شهید_حسن_مولایی
شهادت : ۱۸ خـرداد ۱۳۶۰
محل شهادت : ذوالفقاریه
میخواستيم
خانوادگی برويم سوريه
بليط گرفتيم ، گفت :
«من هفتاد تومان بدهکارم ،
تا بدهیام رو ندم زيارت نمیرم.»
اگر دو تا غذا سر سفره بود
ناراحت می شد. میگفت :
« مامان ، يه غذا بسه »
ساده می خورد ، بيشتر روزها
غذاش يڪ نان بربری و
دو تا سيب زمينی آب پز بود.
تُو مغازه سيم کشی کار میکرد
سر ظهر يڪی دو ساعت
برای ناهار و خواب میآمد خانه
آخر ماه ڪه می شد ،
حقوق ساعتهای استراحتشو حساب میکرد
و به صاحب مغازه پس می داد ...
✍ به نقل از #مادر_شهید
🆔👇
@sire_o_sh
#شهید_جهاد_مغنیه
🍃یک هفته قبل از #شهادتش از سوریه به خانه آمد. پنجشنبه شب بود، نصف شب دیدم صدای ناله گریه #جهاد می آید. رفتم در اتاقش از همان لای در نگاه کردم، دیدم جهاد سر #سجاده مشغول دعا و گریه است و دارد با #امام_زمان صحبت میکند. دلم لرزید ولی نخواستم مزاحمش شوم. وانمود کردم که چیزی ندیده ام.
.
🍃صبح موقعی که جهاد میخواست برود موقع خداحافظی نتوانستم طاقت بیاورم از او پرسیدم پسرم دیشب چی میگفتی؟ چرا اینقدر بی قراری میکردی؟چیشده؟ جهاد خواست طفره برود برای همین به روی خودش نیاورد و بحث را عوض کرد من بخاطر دلهره ای که داشتم اینبار با جدیت بیشتری پرسیدم و سوالاتمو با جدیت تکرار کردم. گفت: چیزی نیست مادر داشتم نماز میخواندم .
دیگر دیدم اینطوری پاسخ داد نخواستم بیشتر از این پافشاری کنم و ادامه بدهم گفتم باشه پسرم!
مرا بوسید و بغل کرد و رفت...
.
🍃یکشنبه شب فهمیدم آن شب به #خداوند و امام زمان چه گفته و بینشان چه گذشته! و آن لحن پر #التماس برای چه بوده است !.
راوی: #مادر_شهید
🌺به مناسبت سالروز شهادت #شهید_جهاد_مغنیه
🆔️👇👇👇
@sire_o_sh