....روزهاي جمعه
🔸مدرس افغانی در حدود سال ۱۳۰۴ خورشیدی رهسپار حوزه علميه نجف شد. پس از تحمل مشكلات و سختيهاي بسيار و خستگي طاقت فرسا با پاي پياده به نجف ميرسد.
.
🔸و با كمال فقر و تهي دستي به دنبال مدرسه و درس به اين جا و آن جا سر ميزند، اما موفق به پيدا كردن خوابگاه و مدرسه نميشود. شبها را در صحن اميرالمومنين (عليه السلام) به صبح میرساند و روزها را به درس و مباحثه و فراگيري دانش ميگذراند.
.
🔸وي مدتها به جاي كفش، مقوايي را با نخ به پاهايش بسته براي نظافت خود و شستشوي لباسهايش روزهاي جمعه به پانزده كيلومتري نجف رفته در نهر فرات به شستشوي خود و تنها لباسي كه بر تن داشت ميپرداخت و پس از خشك شدن لباسها و استحمام، به حوزه بر ميگشت.
.
🔸مدتي را به اين منوال سپري كرد تا اين كه روزي پس از توسل و دعا در حرم اميرالمومنين (عليه السلام) از سوي بيت حضرت آيت الله سيد ابوالحسن اصفهاني دعوت ميشود(که خود داستانی دارد) و پس از تفقد، شهريهاي برايش مقرر ميشود و به اين ترتيب بهبودي نسبي در وضعیت اقتصادی وي حاصل ميشود.
کانال سیره علما @sireolama
🔸آیت الله شیخ مجتبی تهرانی(ره) می فرمودند: برای کسانی که به شما بد کردند بیشتر دعا کنید؛ این کار رنگی از الوهیت دارد، چراکه ما به خدا بد می کنیم و او به ما خوبی می کند.
@sireolama
...هیچی نگفت
🔸ذکر خاطره ای توسط مرحوم آیت الله شیخ جواد کربلایی(ره)
.
🔸آقای بروجردی در قم ظهرهای ماه رمضان نماز می خواندند. من هم یک ماه رمضان را در قم بودم، این حرف مال پنجاه سال قبل است.
بعد از نماز آقای بروجردی آمدم شیخان فاتحه ای بخوانم. یک وقت دیدم سر قبر آقای آمیرزا جواد آقای ملکی ام.
.
🔸نشستم و سوره مبارکه "عم یتسائلون" را خواندم و فاتحه و چند تا "قل هو الله" و چند تا "انا انزلناه" خواندم و همه را هدیه کردم ثوابش را به مرحوم میرازا جواد آقا ملکی؛ ایشان خیلی مهم بود!
.
🔸آمدم تو خانه، تا خوابیدم، آمد به خواب من، حالا من تو خواب خیلی حرفها از ایشان سوال کردم و خواب را هم می دانستم که دارم خواب ایشان را می بینم، این چنین خوابی کم پیدا می شود. به ایشان گفتم که آقای آشیخ جواد ملکی! شما رفتی و تو عالم آخرتی و راه را به دست آوردی؛ یک راهی که میانبر باشد و زود مرا به مقصد برساند چیه؟
.
🔸هیچی نگفت؛ دستش را گذاشت روی سرش، گفت: این را بده، می رسی! یعنی از خودت دست بردار! هیچی نمی خواهد از خودت بگویی! و هیچی برای خودت تهیه نکن. این را بده می رسی!
کانال سیره علما @sireolama
🔸تصویر دستخط و آیت الله حاج آقا نصرالله شاه آبادی رضوان الله تعالی علیه در حرم امام رضا سلام الله علیه _ توضیح دستخط در ادامه خواهد آمد... @sireolama
سیره علما
🔸تصویر دستخط و آیت الله حاج آقا نصرالله شاه آبادی رضوان الله تعالی علیه در حرم امام رضا سلام الله ع
....علامت هاى ريز
🔸رازى كه در واپسين روزهاى عمر پدرم آن را بيان كردند.
.
🔸از ايشان(آیت الله حاج آقا نصرالله شاه آبادی) سال ها قبل قضيه اى را شنيده بودم كه گمان مي كردم خواب ديده اند، در روزهاى پايانى عمر شريفشان كه در آى سى يو بودند و بدليل گذاشتن لوله تنفسى در گلو نمی توانستند صحبت كنند، حقيقت آن قضيه را جويا شدم و پرسيدم خواب بود؟ اشاره كردند كه در بيدارى بوده. عرض كردم: مكاشفه بوده؟ پلكهاى چشم را به نشانه تاييد برهم گذاشتند.
.
🔸اما اصل واقعه: فرموده بودند كه در يكى از تشرفاتم به حرم امام رضا علیه السلام متوجه شدم حضرت نشسته اند و مردم بدورشان هستند و حضرت به همه توجه دارند و به تقاضاهايشان گوش مي دهند، من هم خود را بحضرت رسانده دستبوسى نمودم.
.
🔸حضرت ازجيب مباركشان كارتى درآوردند و بمن دادند يك طرف كارت علامت هاى ريز زيادى بود و طرف ديگر جمله اى با امضاى حضرت بود. در همان موقع متوجه شدم اين علامتها تعداد تشرفاتم به حرم حضرت رضا علیه السلام مي باشد.
.
🔸واما طرف ديگر كه به امضاى حضرت بود،
اين جمله نوشته شده بود:
.
(برات آزادى از آتش
خسروى دين رضا)
.
🔸نكته اينكه درهمان بيمارستان كاغذى به ايشان دادم كه بنويسند و بزحمت همين جمله رانوشتند.
به نقل از فرزندشان حجه الاسلام محمدرضا شاه آبادی
کانال سیره علما @sireolama
....حاج آقا اینجا کاباره است.
.
🔸ماجرای کافی و آقا جلال
(صاحب کاباره بزرگ در عظیمیه کرج)
مرحوم کافی میفرماید: «پارسال خدا یک توفیق به من داد. من خیلی شرمنده خدا هستم، خیلی زیاد. من یک وقتی فکرش را کردم، دیدم خدا بیش از سهم من چیزی به من داده. اینقدر سهم ما نمیشد. به جهتی که من پارسال ۱۰ روز در کرج منبر میرفتم. یک روز در کرج میرفتیم جلوی یک جایی، دیدیم خیلی مردم میروند آنجا. گفتیم اینجا کجاست؟ گفتند حاج آقا اینجا کاباره است. من هم یک جوری هستم در برنامه تبلیغیام که اینقدر یاس و ناامیدی در قاموس لغتم نیست. من گفتم صاحب اینجا کیست؟
.
🔸گفتند یک جوانی است، سی چهل سالش هم بیشتر نیست. ۷۰۰۰ متر زمین بود، یک استخر بزرگ داشت و هر روز اونجا بساط گناه و معصیت خدا برپا بود.
.
🔸گفتم: میشود ما این صاحبش را ببینیم؟ گفتند: نه حاج آقا، یک طوری هست.
.
🔸من هم دلم درد میکند برای این کارها. هر چه فکر کردم که چطور با این صاحب کاباره تماس بگیریم، دیدم یک بچه هیئتی را سراغش بفرستیم با این رفیق نیست. یکی از این داشهای کرج را من دیدم. گفت: حاج آقا سلام علیکم، امری داشتید؟ گفتم: سلام علیکم، آره بیا اینجا ببینم. گفتم: شما با این صاحب کاباره رفیق هستی؟ گفت: آره. گفتم: آنجا هم رفتی؟ گفت: خیلی. گفتم: ما یک کار داشتیم. گفت: چیست؟ گفتم: فقط میخواهم این (صاحب کاباره) را دو ساعت به من برسانی. گفت: کجا بیاد؟ گفتم: من فردا یک خرده زودتر، از تهران میآیم کرج. یک ساعت میآیم خانه تو.
.
🔸آمدیم و نشستیم و حرف زدیم و شوخی کردیم. بعد گفتم فلانی روزی چقدر اینجا (کاباره) درآمد داری؟ گفت: خدا میرساند. گفتم: کاباره و عرق و شراب، خدا میرساند؟! گفت: روزی هفت هشت (هزار) تومان در میآید. گفتم: هفت هشت هزار تومان فروشه؟ گفت: نه؛ روزی هفت هشت هزار تومان درآمد هست. گفتم: هفت هشت هزار تومان چیزی نیست، هفتاد هشتاد هزار تومان چیزی نیست، هفتصد هشتصد هزار تومان چیزی نیست، هفت هشت میلیون تومان در روز چیزی نیست، هفتاد هشتاد میلیون تومان در روز چیزی نیست، هفتصد هشتصد میلیون تومان در روز چیزی نیست، هفت هشت میلیارد تومان در روز برای تو چیزی نیست.
.
🔸گفت: چطور؟ گفتم: با این چوبی که خدا بناست در قیامت به تو بزند این پولها چیزی نیست. گفت: چه چوبی؟ گفتم: آقای عزیز، قرآن میگوید حرامه، امام میگوید حرامه، دین میگوید حرامه، اطباء دنیا دارند داد میزنند میگویند استعمال مشروبات الکلی هزارتا ضرر داره؟
.
🔸هر چه از قرآن و روایات و نصایح بلد بودم گفتم، دیدم هر کاری کردم در این صاحب کاباره اثری نکرد. یک دفعه همینطور که با این حرف میزدم، زبانم با او (صاحب کاباره) حرف میزد این دلم را فرستادم درب خانه خدا.
.
🔸گفتم خدایا! میدانم میخواهی به من بفهمانی، بگویی حاج کافی حرفهایت را بزن، ببین اگر من اثر در آن نگذارم هیچ عرضهای نداری...
.
🔸گفتم خدایا! اثری بگذار این صاحب کاباره منقلب بشود. به حقّ حق قسم، تا این توجه قلبی را به ذات مقدس حق پیدا کردم و به خداالتماس کردم کمکم کن، دو کلمه به صاحب کاباره گفتم، یک دفعه دیدم یک دفعه عوض شد و حالش منقلب شد و گفت: حاج آقا چکار بکنم؟ گفتم داداش، درب کاباره را ببند. گفت: یک گرفتاری دارم، هفتاد هزار تومان قرض (بدهی) دارم، دست یکی از رباخورهای کرج هست.
@sireolama
🔸گفتم: تو که گفتی روزی هفت هشت هزار تومان درآمد داریم. گفت: تا یک چیزی جمع میشود سر میز قمار مینشینم و میبازم. همیشه بدهکارم. گفتم: حالا میگویی چکار کنیم؟ گفت: اگر شما میتوانی هفتاد هزار تومان یک جایی برای من قرض بکن، مجانی نمیخواهم، خانه هم دارم رهن میدهم. گفتم: دو ساله من هفتاد هزار تومان پول قرض میکنم به تو میدهم. گفت چهار ساله. گفتم چهار ساله. گفتیم بسمالله. به امام حسین علیه السلام قسم، یک ریالش را جایی سراغ نداشتم اما با خودم گفتم خدایا ما روی میخ تو میپریم تا روی عرش. یقین دارم اگر برای تو (خدا) هست درست میکنی. اگر هم که توی بازی هستم بگذار در تهیه پول بمانم. این دیگر مربوط به نیت است...ادامه در @sireolama
سیره علما
....حاج آقا اینجا کاباره است. . 🔸ماجرای کافی و آقا جلال (صاحب کاباره بزرگ در عظیمیه کرج) مرحوم کا
🔸برای اینکه این (صاحب کاباره) سرد نشود شب در شهر کرج یک منبری داشتم این را با خودم برداشتم بردم آنجا. رفتیم آنجا و بالای منبر مطرح کردم و یک خرده تشویقش کردم که باز، صبح پشیمان نشود.
.
🔸به مردم گفتم که قرار شده ایشان (صاحب کاباره) همچین جوانمردی بکند و کاباره را ببندد و ما هم قرار هست یک خدمت مختصری به او بکنیم. وقتی از بالای منبر آمدیم پایین، یک بنده خدایی مال کرج هست شهرسازی داره آنجا، ما را کشید کنار، گفت حاج آقا نمیخواهد تهران از کسی پول قرض کنی من یک چک مینویسم هفتاد هزار تومان به تو میدهم.
.
🔸اگر کسی برای خدا قدم بردارد خدا به حال خود نمیگذاردش. گفتم: جلال جان (صاحب کاباره) کی درب کاباره را میبندی؟ گفت: حاج آقا هر وقت هفتاد هزار تومان را دادید. گفتم: اگر همین الان چکش را به تو بدهم؟ گفت: همین الان میبندم.
.
🔸سه چهار تا ماشین سواری برداشتیم رفتیم درب کاباره. رفتیم آنجا، ده پانزده تا شاگرد داشت. یک وقت اینها با تعجب دیدند که حاج کافی آمده کاباره. گفتیم بریم جلو. پسره (جلال) را انداختیم جلو. جلال یک وقت جلوی شاگردهایش داد زد. جگرم را حال آورد.
.
🔸گفت: به فرمان ولی عصر(عج)، کاباره تعطیل است. اینها (شاگردها) به خیالشان که این مست کرده دارد یک چیزی همینطوری میگوید. یک دفعه اینها دیدن که آقا جلال، واقعاً آقا جلال شده. من گفتم که جلال جان، چهار پنج هزار نفر ناهار تهیه ببین برای روز جمعه.
.
🔸من در مهدیه اعلام میکنم و همه رفیقها با ماشین میآییم اینجا، داخل صف میایستیم هر نفر ده تومان به تو میدهیم ناهار میخوریم که خیال نکنی چهار تا عرقخور که رفت مذهبیها مُردهاند.
.
🔸فقط انسان خوب درست نکنید این خوب را هم نگه بدارید. فقط توبهکن درست نکنید این توبهکن را جمع و جورش بکنید.
.
🔸یک ناهاری درست کرد و از مهدیه رفقا را برداشتیم رفتیم. در باغ ۷۰۰۰ متری که بلندگو میگذاشتند و جمعهها بزن بکوب و رقص بود، ما هم همان بلندگوها را گذاشتیم و اول اذان ظهر اذان گفتیم و یک نماز جماعت سه چهار هزار نفری خواندیم بعد هم ناهار را، خود من هم ده تومان دادم که کسی توقع نکند.
.
🔸همه ناهارها را خوردند، با میل هم پولهایشان را دادند. بعد هم به جلال گفته بودم که دویست سیصد تا لنگ تهیه کند.
.
🔸همه هفته جمعهها یک مشت اراذل و اوباش در این استخرها میرفتند این هفته بچه مذهبیها میخواهند شنا کنند جگرهایشان حال بیاد. شنا کردند و دو نفر از وعاظ تهران هم دعوت کرده بودم منبر رفتند.
.
🔸حاج علامه مداح هم گفتیم آمد یک قصیدهای خواند و غوغایی شد. علما خبردار شدند یک مشت آمدند، منبریها آمدند ...
.
🔸جلال ماه رمضان امسال آمد خانه ما. گفت حاج آقا، گفتم بله، گفت من امسال کارهایم را کردهام میخواهم بروم مکه...»
@sireolama
10.66M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸داستان توبه جلال صاحب کاباره ای در کرج توسط مرحوم کافی(ره) که خودشان تعریف می کنند.
@sireolama
5.95M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸آیت الله شیخ غلامرضا مولانا بروجردی رضوان الله تعالی علیه: بالاخره اینقدر گناه کردم همه چیزم، حفظم، از بین رفت.
@sireolama