#روایتگری
💠 تواضع و فروتنی عباس باور نکردنی بود. همیشه عادت داشت، وقتی من وارد اتاق میشدم، بلند میشد و به قامت میایستاد.
یک روز وقتی وارد شدم روی زانویش ایستاد. ترسیدم، گفتم: عباس چیزی شده، پاهایت چطورند؟ خندید و گفت: «نه شما بد عادت شدهاید؟ من همیشه جلوی تو بلند میشوم. امروز خستهام.به زانو ایستادم». میدانستم اگر سالم بود بلند میشد و میایستاد. اصرار کردم که بگوید چه ناراحتی دارد. بعد از اصرار زیاد من گفت: چند روزی بود که پاهایم را از #پوتین در نیاورده بودم. انگشتان پاهایم پوسیده است. نمیتوانم روی پاهایم بایستم.
🎙راوی: همسر سردار #شهید_عباس_کریمی
📕 کتاب همسرداری سرداران شهید
➕ به کانال زندگی به سبک شهدا بپیوندید👇
🆔 @sireshohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
🔻وعده حق امام رضا (ع)
یه نوجوان 16 ساله بود از محلههای پایینشهر تهران. چون بابا نداشت خیلی بد تربیت شده بود... خودش میگفت: گناهی نشد که من انجام ندم... تا اینکه یه نوار روضه حضرت زهرا سلامالله علیها زیر و رویش کرد...
بلند شد اومد جبهه
یه روز به فرمانده مون گفت: من از بچگی حرم امام رضا علیهالسلام نرفتم.
میترسم شهید بشم و حرم آقا رو نبینم
یک 48 ساعته به من مرخصی بدین برم حرم امام رضا علیهالسلام زیارت کنم و برگردم
اجازه گرفت و رفت مشهد
دو ساعت توی حرم زیارت کرد و برگشت جبهه
توی وصیتنامهاش نوشته بود:
در راه برگشت از حرم امام رضا علیهالسلام، توی ماشین خواب حضرت رو دیدم
آقا بهم فرمود: حمید! اگر همینطور ادامه بدهی خودم میام میبرمت...
یه قبری برای خودش اطراف پادگان کنده بود
نیمه شبا تا سحر میخوابید داخل قبر
گریه میکرد و میگفت: یا امام رضا علیهالسلام منتظر وعدهام
آقا جان چشم به راهم نذار...
توی وصیتنامه ساعت شهادت، روز شهادت و مکان شهادتش رو هم نوشته بود
شهید که شد، دیدیم حرفاش درست بوده
دقیقاً توی روز، ساعت و مکانی شهیـد شد که تو وصیتنامهاش نوشته بود...🌷🌷🌷
🎙راوی: همرزم شهید، حاج مهدی سلحشور
#شهید_حمید_محمودی
➕ به کانال زندگی به سبک شهدا بپیوندید👇
🆔 @sireshohada
زندگی به سبک شهدا
🖼| خردسالترین شهید استان بوشهر 🔗 #شهید_حسین_صافی ➕ به کانال زندگی به سبک شهدا بپیوندید👇 🆔 @sires
#روایتگری
نامش حسین بود؛
اهل شهرستان جَم؛ استان بوشهر.
در دوازدهمین بهار عمرش دست پدر را میگیرد،
به محل اعزام میبرد تا رضایت دهد برای رفتن حسین؛
عملیات بیت المقدس حسین را به آرزویش رساند.
شب عملیات گفتند حسین نیا.
حسین گفت:«من برای سقایی شما میآیم.»
حسین تیربارچی را به هلاکت رساند تا گردانِ در محاصره را نجات دهد.
رزمندهای آب خواست؛ حسین آب آورد؛
سر حسین بالا آمد.
خمپارهای...
اینگونه بود که حسین، حسینی شد...
🔗 #شهید_حسین_صافی
➕ به کانال زندگی به سبک شهدا بپیوندید👇
🆔 @sireshohada
#روایتگری
✅ تا نشستیم روی موتور ، گفت روضه بخون.
🔺 هر چه بهانه آوردم زیر بار نرفت. قسمم داد ، حسین ، من چند شب دیگه مهمون امام حسین هستم. می خوام به آقا بگم همه جا برات گریه کردم.توی سنگر ، حسینیه ، پشت خاکریز ، پشت ماشین. فقط مونده روی موتور گریه کنم.
🔻 همان جا پشت موتور ، سلام دادم به امام حسین ع با یک خط شعر و روضه کوتاهی که خواندم صدای گریه اش بلند شد. از گریه اش به گریه افتادم . روضه تمام شد ولی گریه حسین بند نیامد. رسیدیم به اردوگاه شهدای تخریب ، هنوز داشت گریه می کرد. چند شب بعد مهمان امام حسین ع شد ، همان طور که گفته بود.
#شهید_حسین_نیکو_صحبت
🎙 راوی : حاج حسین کاجی
منبع: خط عاشقی 1، خاطرات عشق شهدا به امام حسین و روضه های کربلا، حسین کاجی، انتشارات حماسه یاران
➕ به کانال زندگی به سبک شهدا بپیوندید👇
🆔 @sireshohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
نمیدونستم هر وقت میخواد بره مدرسه
وضو میگیره؛
چند بار هم دیدم توی حیاط
مشغول وضو گرفتنه.
بهش گفتم: مگه الان وقت نمازه
که داری وضو میگیری؟!
گفت: «مادر جون، مدرسه عبادتگاهه!
بهتره انسان [وقتی] میخواد بره مدرسه،
وضو داشته باشه.»
🔗 #شهید_رضا_عامری
📕 دوران طلایی، صفحه ۵۴
➕ زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @sireshohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
✅ هوای زیارت امام رضا (ع) داشتم.
🔺 هر چه اصرار کردم با هم برویم مشهد، قبول نکرد و گفت: خیلی دوست دارم بیام، ولی همون سفر قبلی هم که قسمت شد خدا رو شکر. این بار قصد کردم برم کربلا ، زیارت امام حسین (ع). وقتی شهید شد هنوز یاد حرفش بودم.
🔻غصه ام بود که نتوانست برود کربلا، اما وقتی وصیت نامه اش را دیدم، دلم آرام گرفت. توی وصیت نامه اش نوشته بود موفق نشدم قبر شش گوشه را زیارت کنم؛ اما توفیق نصیبم شد که خود آقا اباعبدالله علیه السلام را زیارت کنم.
#شهید_سید_زین_العابدین_نبوی
➕ زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @sireshohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
🌷 خستگی نداشت. میگفت من حاضرم تو کوه با همهتون مسابقه بذارم، هر کدوم خسته شدین، بعدی ادامه بده...
اینقدر بدن آمادهای داشت که تو جبهه گذاشتنش بیسیمچی. بیسیمچی (شهید) پور احمد...
اصلاً دنبال شناخته شدن و شهرت نبود. به این اصل خیلی اعتقاد داشت که آگه واقعاً کاری رو برای خود خدا بکنی، خودش عزیزت می کنه. آخرش هم همین خصلتش باعث شد تا عکس شهادتش اینطور معروف بشه.🌷
#شهید_امیر_حاج_امینی
➕ کانال زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @sireshohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃✼═══┅┄
#روایتگری
🔆 یاد آن روز به خیر ... همه میخندیدند
🔻 بخشی از حاشیههای حضور رهبر انقلاب در منزل #شهید_شهریاری
فرقی نمیکند استاد دانشگاه باشد یا خانهدار؛ به هر کسی بگویند میهمانی که وارد خانهاش میشود، #رهبر است، دست و پایش را گم میکند. با اینکه خانه را به خاطر همین میهمانها تر و تمیز کرده و میوه و شیرینی را هم آماده، اما باز هم انگار حس میکند چیزی کم است.
همسر دکتر مجید شهریاری هم از این قاعده مستثنی نیست. هرچند چهره بسیار آرامی دارد، اما از وقتی خبر را شنیده مرتب این طرف و آن طرف میرود؛ با همان عصایی که به خاطر ماجرای ترور مجبور شده در دست بگیرد. اولین چیزی هم که درست میکند، #قاب_عکس استاد شهریاری و چند نفر از همکارانش است: «اگه قراره این فیلم رو جایی پخش کنید، بذارید این قاب رو بردارم. چون عکس یکی دیگه از دانشمندان هم توش هست.» حواسش هست که مبادا خاطره تلخ خودش، برای کس دیگری تکرار شود. اما توی قاب، دکتر دارد میخندد؛ مثل بقیه اطرافیانش که با او عکس یادگاری گرفتهاند. گوشه قاب هم نوشته: «یاد آن روز به خیر... همه میخندیدند.» عکس برای بهار همین امسال است.
رهبر که وارد میشود، پسر دکتر به استقبالش میرود. همسر دکتر اما، کنار مادر و دختر شهید، نشسته روی مبل. نمیتواند جلوی رهبر بلند شود. پایش را گذاشته روی میز جلویش و پارچهای انداخته روی آن. همانطور نشسته خیرمقدم میگوید. استخوانهای پایش در اثر انفجار خُرد شده؛ اما خودش نه. صورت زخمیاش پر است از #صلابت_زینبی. انگار نمیخواهد کسی غم سنگین دلش را در چهرهاش بخواند. دقیقاً به همین دلیل هم پس از انفجار، در بیمارستان خواسته بود که هیچ خبرنگاری بالای سرش نرود: «آخه من زخمی بودم و داغدار. ممکن بود حرفی بزنم که دشمن سوءاستفاده کنه.»
رهبر که قبلاً صحبتهای همسر شهید را از تلویزیون دیده، تقدیری از شهید و خانوادهاش میکند: «شهادت دکتر شهریاری، آبرویی داد به جامعه علمی کشور. شهادت همچنین شخصیت برجسته و مورد قبولی، به دشمن نشان داد که در محیط علمی جمهوری اسلامی، اینجور شخصیتها و انگیزههایی وجود دارد.»
و بعد هم از مقام شهید میگوید ...
➕ کانال زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @sireshohada
1_46657329.mp3
زمان:
حجم:
5.43M
#روایتگری
🌹🌹 مرگ میخوای یا شهادت
🎙 راوی: حاج حسین یکتا
#پیشنهاد_دانلود
➕ زندگی به سبک شهدا👇
🆔 @sireshohada
┄┅═══✼🍃🌺🍃
#روایتگری
#غرب_ایران_مهد_دلیران
🇮🇷❤️شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید...
امام خمینی (ره):
در صدر اسلام هم از این افسرها بوده است. مثل انشاییها...
☑️ فهمیدم که گرایی که عبدالحمید میدهد همانجایی است که خودش ایستاده. پرسیدم، این محل دیدبانی خودت است، پاسخ داد دیگر نیست دشمن به آن رسیده، بزنید.
در لحظات آخر ناگهان بیسیم به صدا در میآمد، بله صدای عبدالحمید بود.
بیسیمچی صدا زد: حمید جان به گوشم.
صدای غرش توپ و سوت خمپارهها با صدای عبدالحمید در آمیخته بود:
«از قول من به امام و مادرم بگوئید شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید»
فرمانده پشت بیسیم صدا زد: انشایی، انشایی، جواب بده!
اما دیگر صدایی نیامد...
🕊 سروان وظیفه « #شهید_عبدالحمید_انشایی» سرانجام در تاریخ ۱۵ آذر ۱۳۶۰ به شهادت رسید.
امام امت پس از دریافت پیام شهید که گفته بود به امام برسانند که شیاکوه لرزید ولی انشایی نلرزید در توصیف این شهید بزرگوار چنین فرمودند: «در صدر اسلام هم از این افسرها بوده است. مثل انشاییها»
#سرزمین_نور_را_باید_دید
#قله_شیاکوه_گیلانغرب
#راهیان_نور_غرب_و_شمالغرب_کشور
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
📜 کانال زندگی به سبک شهدا
🕯 @sireshohada
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸
4_6028459059223463104.mp3
زمان:
حجم:
3.16M
#روایتگری🍃
🌸 وقتی داری #گناه میکنی،بگو
🌸 #حسین ❤️ داره نگام میکنه
🎤راوی: حاج عبدالناصر جلالیان
🌷#شهید_رسول_ خلیلی
🌙💫🍁🍁🍂🍁🍁🍂🍁🍁💫🌙
🕊 کانال زندگی به سبک شهدا
🕯 @sireshohada
🌙💫🍁🍁🍂🍁🍁🍂🍁🍁💫🌙
#روایتگری
🔸درجه های من را بردارید روی دوش این پسر چهارده ساله بگذارید🔸
🌷علی صیاد شیرازی فرمانده وقت نیروی زمینی ارتش، بسیجی نوجوان شهید محمد محسن روزی طلب را در جبهه دید. گفت: این پسر بچه را بفرستید عقب، اینجا خطرناک است!
🌷گفتیم: به قد و قواره کوچکش نگاه نکنید، این یک شیر بچه است، بی ترس و واهمه برای شناسایی مى رود در دل دشمن! صیاد وقتی نتیجه کار محسن را دید، گفت: درجه های من را بردارید روی دوش این پسر چهارده ساله بگذارید!
🕊 کانال زندگی به سبک شهدا
🆔 @sireshohada