فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_سی_و_پنجم ✍🏻_چی میگی پوریا ؟ +مگه نگفتی خودت باخبری ... _بهزاد کدوم گوری بوده
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_سی_و_ششم
✍🏻روبه روی پارسا پشت میز نشسته ام. سیگارش را آتش می زند و می گوید :
_گوشم با تواه بگو
+از کجا بگم ؟
_هرجا و هرچی که باعث شده این شکل و قیافه ای بشی
انقدر پرم که فقط می خواهم خودم را خالی کنم نگاهم روی شیشه های رنگی پنجره خیره می ماند و زبانم به حرف می آید :
+از وقتی یادم میاد غصه ی قلب مریض بابا و درد بی درمونی رو خوردم که ناغافل افتاده بود به جون مامان بیچارم خیلی بچه بودم که تنها سرگرمیم شده بود سرسره بازی روی سنگ های مرمر کف مطب دکترا و درمانگاه ها بیشتر از بوی پیازداغ و سبزی خورد شده ، بوی تند الکل و داروهای مامان بود که توی خونه و دماغ من می پیچید
مریض بود که من به دنیا اومدم ، می گفت تو پناه من شدی تو که هستی تو که می خندی دردام یادم میره دلم می سوزه وقتی یادم میاد چقدر درد می کشید .
شبا برام از فردا می گفت ، از روزایی که قرار بود بازم با هم شب کنیم ... نمی دونم شاید به خودش امیدواری می داد که فردا هم زنده می مونه !
اما خب ، آدم چه می دونه دو دقیقه ی بعدش چی میشه ! بالاخره رسید وقتی که من منتظرش نبودم یه روز که دیگه مامان شبش رو ندید ، تمام زندگیم زیر و رو شد شدم مثل نهالی که هنوز قد نکشیده تبر خورده یه چیزی شد عقده و گره شده موند بیخ گلوم .
بی مادری کم دردی نبود برای منی که جز صبوری ها و خنده ی پر دردش چیزی ندیده بودم حتی عزیزم نمی تونست جای خالیش رو برام پر کنه با مهربونی هاش بی قراری هام بابا رو بی قرار کرده بود خودشم حال و اوضاع خوبی نداشت ...
یکی دوسال تحمل کردم و تحمل کرد اما بعدش گفت زندگی ای که زن توش نباشه همین آشه و همین کاسه می دیدم که عزیز هم یه جاهایی کم میاره ، بابا هم دست تنهاست ، منم قوز بالا قوزم !
می فهمیدم که یه جای خالی پررنگ هست که همه رو اذیت می کنه اما منم بدتر می کردم
به خیالم مامان فقط مال من بوده و غم نبودنش روی دل خودم بود که سنگینی می کرد بچه بودم خب ! حتی وقتی که افسانه دست تو دست بابام با یه عروسک پر زرق و برق اومد خونه هم بچه بودم هنوز
ولی از همون روز ، از همون لحظه که اولین لبخند آبکیش رو دیدم فهمیدم این نیست اونی که من می خواستم از زندگی . پووووف اما دیر شده بود ! افسانه رو خود عزیز انتخاب کرده بود . باهاش عهد و شرط کرده بود که به دختره دخترم باید مثل اولاد خودت برسی ، عزیز می گفت بچه از داغ مادره که یتیم میشه نه پدر !
خلاصه افسانه اومد درست وسط زندگی و دنیای کودکانه ی من بسط نشست . شد همه کاره ی پناه بدبخت ! همه چیز بد بود اما از موقعی که عزیز مرد بدتر شد. دیگه نمی تونستم بند خونه ای باشم که صبح تا شب فقط خودم بودم و یه زن غریبه ...
لجمو در می آورد ، مدام خبرچینی منو پیش بابا می کرد . سر بیدار شدن نماز صبح تو خونه یجور غوغا به پا می کرد ، سر قضا نشدن نماز مغرب یجور دیگه .
می گفت تو به بابات نرفتی که اینطوری خدانشناسی !
دلمو می سوزند تا قبل از اون همیشه کنار عزیز سجاده پهن می کردم ، اما همین که دیدم روی نماز و خدا و پیغمبر حساسه همه رو بوسیدم گذاشتم کنار می خواستم بچزونمش !
+صبر کن پناه ! قصه حسین کرد می گی برای من ؟
انگار کسی به شیشه ی خاطراتم سنگ می زند و ناغافل خوردم می کند . دوباره بر می گردم به فضای دود گرفته ی کافی شاپ و حواسم جمع پارسا می شود .
اشک های روی گونه ام را پاک می کنم و می گویم :
_خودت گفتی بگم
+آره اما نه از عنفوان طفولیتت! یه کلمه بگو امروز چی شده که آشوب شدی نفسم را فوت می کنم بیرون ، چرا توقع داشتم پای درددل بیست و چند ساله ام بنشیند ؟! شانه ای بالا می اندازم و می گویم :
_منو با کیان دیدن
+کیا ؟
_پسر خاله ی ناتنیم ، یعنی خواستگار قبلیم
+خب ؟
_خب ! رفته صاف گذاشته کف دست بابام
+نمی فهمم
_رفته گفته من با یه پسره میامو میرم ، که تو کافی شاپ دیدم و هزارتا چیز دیگه !
+منو گرفتی ؟
متعجب نگاهش می کنم
_یعنی چی ؟
+اینایی که گفتی کجاش عجیب بود ، بگو داستان اصلی چیه !
_یعنی اگه به تو بگن خواهرت رو با یکی دیدن برات طبیعیه ؟!
+من خواهر ندارم اما اگه داشتم و با کسی دوست نمی شد برام طبیعی نبود
انگار توقع چنین جوابی ندارم که شوکه می شوم !
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 این ویدیو رو نبینید!
نگهش دارید ، هرجا کارتون بدجور گیر کرد تماشا کنید 😭😔
🎼حاج غلامرضا #سازگار
#یا_رقیه
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎬 بزرگترین سفره حضرت رقیه (س) در بین الحرمین الشریفین
#کلیپ
🔻انتشار این کلیپ صدقه جاریه است🌹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴🎥 مداحی جدید عربی_فارسی «نزار قطری» در استقبال از #زائران_ایرانی اربعین
▪️دست مولا نگهدار شما ای اهل ایران...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴زلیخا 7 در را بست....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_سی_و_ششم ✍🏻روبه روی پارسا پشت میز نشسته ام. سیگارش را آتش می زند و می گوید :
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_سی_و_هفتم
✍🏻منظورت
+منظورم واضحه پناه!هر دختر و پسری می تونن باهم دوست باشن اما خب شرط داره
_چه شرطی؟
+به حقوق هم احترام بذارن و به اسم وابسته شدن آویزون نشن!الان مدل دوستی ها اصلا متفاوته هیچ حسی هیچ عشقی هیچ عمقی نیست.همه چیز مثل کف دسته طرف میاد با تو دوست میشه خودشم میگه که به من وابسته نشو .این اوج آزادی و احترام متقابله! یجور توافق دو طرفه که به بچه بازی های الکی ختم نمیشه و خیالت رو آسوده می کنه می فهمی چی میگم؟
_نه ...
دستی به موهای بالا زده اش می کشد و تکیه می دهد به صندلی چوبی
+احتمالا مغزت هنوز هنگه
_اوهوم،شاید
+خب ببین در واقع این داستانی که پسرعموت ...
_پسرخاله ی ناتنی
+حالا همون،دیده و رفته و تعریف کرده چیز تاپ و جدیدی نیست!اصلا مگه میشه بابات فکر کنه دختری که روشن فکره و توی سن شماست و تو تهران داره دانشگاه میره بعد کلاس سرشو بندازه پایینو مستقیم بیاد بره خوابگاه؟...خوابگاه میری دیگه نه؟
_نه،مستاجرم
+عجب!
_خانواده ی من مذهبین آقا پارسا.این چیزا براشون بی آبروییه
می خندد و می گوید:
+بیخیال پناه.بی آبرویی مال دزدا و کلاهبردارا و اختلاص گراست!نه تو که فقط دنبال روابط اجتماعی سالمی و چندتا سوشال فرند خوب می خوای که اوقاتت رو باهاشون بی دغدغه سپری کنی حداقل تو مخت رو با این چیزای آبکی شستشو نده
_ببین،ممکنه من حرفتو بفهمم اما اونا نه!بابام قلبش ناراحته،گیج شدم،نمی دونم چیکار کنم
+زنگ بزن ...حاشا کن!دیوار حاشا بلنده، نه؟
_آخه...
چشمک می زند و می گوید:
+همیشه هوچی گری جواب میده
به این فکر می کنم که خیلی هم بد نمی گوید.هر وقت که بیشتر جیغ و داد می کردم،افسانه زودتر ساکت می شد و عقب نشینی می کرد!
دستم را زیر چانه ام می زنم و به فنجان نیم خورده ی قهوه ام نگاه می کنم
_اصلا از تلخیش خوشم نمیاد
هنوز دهانم را نبسته ام که ناغافل شوکه ام می کند گرمای دستی که خیمه می زند به دست مشت شده ی روی میز مانده ام.هیچ حرکتی نمی توانم بکنم،انگار همه چیز کشدار شده.قلبم بیشتر از هر وقتی می کوبد.
+تلخیش به مذاقت خوش نمیاد چون خودت شیرینی
آهسته می خندد و دستش را پس می کشد.صدای خنده اش توی سرم می پیچد.مثل سکته زده ها خشک شده ام،نمی فهمم چرا !نمی فهمم ناراحتم یا بی تفاوت! نمی فهمم خواب بود یا واقعیت...اما با حرفی
که می زند مطمئن می شوم خواب نبوده ماتت برده پناه؟چیه نکنه واقعا پاستوریزه ای و به حریم شخصیت اهانت کردم؟ یاد حرف های افسانه می افتم"انقدر سیم کارت عوض می کنی و دو روز با این و دو روز با اون دوست میشی که چی؟چی می خوای از جون این پسرای تازه پشت لب سبزه شده که هنوز فرق مردی و نامردی رو نمی دونن پناه؟بخدا پشیمون میشی...
یکی از اینا اگه بهت وفا کرد بیا تف بنداز تو صورت من...ول کن پناه این سربه هوا بودن های دو روزه رو،بچسب به درس و زندگی و خونه و بابات.یه کاری کن بابای مریضت پس فردا بتونه تو این محل سرشو بالا بگیره،پسرای بیست و دو سه ساله ی امروزی یه سر دارنو هزار سودا،تو یکی از اون هزار سودایی.بخدا بهشون رو بدی جفت پا می پرن وسط حد و حریمت.ببین کی گفتمو گوش نکردی"
دستم را می کشم و زیر میز پنهان می کنم.هنوز درگیرم با این حس جدیدی که میان آسمان و زمین گیرم انداخته.
می دونی از چیت بیشتر خوشم میاد؟
دستم را باید بشورم!نگاهش می کنم،لبخند کجی میزند
+اینکه واقعا پاستوریزه ای !
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هرشب در پایان شب دست بر سینه گذاشته و به
زیارت آقا امام حسین می رویم :
آقاجان عرض سلام در بین الحرمین رو قسمت هممون قرار بده 🙏
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴 #توصیه_های طب سنتی به #راهپیمایان_اربعین از زبان حکیم حسین خیراندیش
#اربعین
#راهپیمایی_اربعین
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴انتظار عجیب یهودیان برای ظهور حضرت محمد (ص)
📍#قسمت_اول
✨ وَلَمَّا جَاءهُمْ کِتَابٌ مِّنْ عِندِ اللّه ِ مُصَدِّقٌ لِّمَا مَعَهُمْ وَکَانُواْ مِنْ قَبْلُ یَسْتَفْتِحُونَ عَلَی الَّذِینَ کَفَرُواْ فَلَمَّا جَاءهُم مَّا عَرَفُواْ کَفَرُواْ بِهِ فَلَعْنَةُ اللَّه عَلَی الْکَافِرِینَ آیه_۸۹_سوره_بقره
⬅️«و هنگامی که از جانب خداوند کتابی که مؤید آنچه نزد آنان است بر ایشان آمد، و از دیر باز [در انتظارش] بر کسانی که کافر شده بودند پیروزی میجستند، ولی همین که آنچه [که اوصافش] را میشناختند بر ایشان آمد، انکارش کردند. پس #لعنت خدا بر کافران باد».
📍#انتظار_یهودیان به ظهور حضرت محمد صلی الله علیه و آله
📝حضرت امام جعفر صادق علیه السلام در مورد تفسیر آیه «وکانوا من قبل یستفتحون علی الذین کفروا» فرمود:
📌 #یهودیان علیرغم اینکه خبر از ظهور رسول اکرم صلی الله علیه و آله و علی علیه السلام را به نقل از #تورات داشتند و جهت نصرت و یاری آن حضرت از دیار و شهرهای خود مهاجرت نمودند ولی چون پیغمبر #مبعوث شد و به جانب مدینه هجرت فرمود آنان آن حضرت را مانند فرزندان خود شناختند اما به حضرت #کافر شدند و اما اشخاصی که کافر بودند به پیغمبر #ایمان آورده و از انصار او شدند، این است معنای «فلما جاءهم ما عرفوا کفروا به».
📗کافی ج۸ص۳۰۸
⬅️جابر تفسیر آیه فوق را از حضرت باقر علیه السلام سؤال کردم نمود، حضرت فرمود:
📌«ای جابر! #باطن آیه این است که وقتی پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله آیاتی از طرف خداوند درباره #ولایت و امامت علی علیه السلام آورد، منافقین و #بنی_امیه علی علیه السلام را به امامت و ولایت فهمیدند و شناختند و دریافتند که آن حضرت امیرالمؤمنین است، ولی پس از شناختن و اقرار نمودن به امامت و ولایت او کافر شدند. و مراد از کافرین که خداوند در این آیه به آنها لعنت نموده بنی امیه و هر که #منکر و #مخالف امیرالمؤمنین علیه السلام است میباشد».
📕عیاشی ج۱ص۵۰
#انتظار_عجیب_یهودیان
📌 ادامه دارد.....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴سن مبارک امام مهدی(ع) هنگام ظهور
⬅️یکی از اشتراکات روایی شیعه و سنی، اتفاق نظر بر سن امام مهدی(ع) در هنگامه ظهور است. لذا در روایات شیعه و سنی آمده است که آن حضرت در ظاهر مردی چهل ساله خواهد بود. اما نکته آنجاست که آیا واقعا حضرت چهل سال دارد یا اینکه در ظاهر افراد چهل ساله است؟
📝بر اساس سن حضرت از آغاز تولد مبارکشان، هیچگاه نمی توان گفت که آن حضرت چهل سال دارد، بلکه ایشان در ظاهری چهل ساله خواهد بود. لذا قائم(ع) فردی با سن بالا و ظاهری جوان است.
📌درروایات شیعه آمده است اباصلت هروی ازامام رضا(ع)پرسید: «مَا عَلَامَاتُ الْقَائِمِ مِنْكُمْ إِذَا خَرَجَ قَالَ عَلَامَتُهُ أَنْ يَكُونَ شَيْخَ السِّنِّ شَابَّ الْمَنْظَرِ حَتَّى إِنَّ النَّاظِرَ إِلَيْهِ لَيَحْسَبُهُ ابْنَ أَرْبَعِينَ سَنَةً أَوْ دُونَهَا»
⬅️.1 علامات قائم(ع) در هنگام خروج چیست؟ ایشان فرمود: یکی از علامت های ایشان این است که کهن سال و جوان صورت است. بطوری که مشاهده کنندگان او را در قیافه چهل ساله یا کمتر تخمین می زنند.
📝همچنین آمده است: مستورد بن غیلا از پیامبر(ص) پرسید: «يَا رَسُولَ اللَّهِ مَنْ إِمَامُ النَّاسِ يَوْمَئِذٍ قَالَ الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً كَأَنَّ وَجْهَهُ كَوْكَبٌ دُرِّيٌّ فِي خَدِّهِ الْأَيْمَنِ خَالٌ أَسْوَد».
📌 ای رسول خدا(ص)! امام مردم در آن روز کیست؟ فرمود: همان مهدی که از فرزندان من است. #چهل سال دارد و صورتش مانند ستاره درخشان بوده و در سمت راست صورتش خال سیاه است.
⬅️در روایات اهل سنت نیز آمده است:«الْمَهْدِيُّ مِنْ وُلْدِي ابْنُ أَرْبَعِينَ سَنَةً...».3
🔴منابع:📕1.كمال الدين و تمام النعمة ؛ ج2 ؛ ص652 و إعلام الورى بأعلام الهدى (ط - القديمة) ؛ النص ؛ ص465 و الخرائج و الجرائح ؛ ج3 ؛ ص1170.2.كشف الغمة في معرفة الأئمة؛ ج2 ؛ ص470 و إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات؛ ج5 ؛ ص233 و بحار الأنوار؛ ج51 ؛ ص96.
3.فرائد السمطین، ج2، ص565 و البیان فی اخبار صاحب الزمان، باب 8، ح51.
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_سی_و_هفتم ✍🏻منظورت +منظورم واضحه پناه!هر دختر و پسری می تونن باهم دوست باشن ا
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_سی_و_هشتم
✍🏻تند می شوم و می گویم:
_حرکت جالبی نبود
+چه حرکتی؟
_قصدت فقط مسخره کردن من بود نه؟
+نه،دلیلی برای مسخره شدن نیست.اما تو این شهر و این جامعه بخوای انقدر نازک نارنجی باشی کلاهت پس معرکست همرنگ جماعت باش
بلند می شوم و کیفم را بر می دارم.دوست دارم خودم را به آن راه بزنم... نمی خواهم سوژه بشوم!
_خب،مرسی بابت همه چیز،من باید برم
+نمی فهممت
_هان؟
+این گیج بازیات رو،ولی خب هر آدمی یه لمی داره
_چه لمی؟کدوم گیج بازی؟
+یه چیزی با یه چیزی جور درنمیاد پناه!میشه برام توضیح بدی که روشن بشم؟
_خب؟
+تو که با من و کیان قرار می ذاری ،تو که میای پارتی،تو که تیپ و آرایش به روزی داری و ادعای شبیه ما بودن رو می کنی چرا موقع دست دادن میشی مثل راهبه و قدیسه ها؟داریم چنین چیزی اصلا؟
سکوت می کنم عمیق و طولانی.جوابی دارم؟نه او هم انگار مصرانه منتظر پاسخ است که سکوت را نمی شکند.
می دانم که نمی شود با این تیپ و قیافه بود و تظاهر به باحیا بودن هم کرد!چیزی که پدرم بارها گفته بود!
حق داشتند اگر مسخره ام می کردند یا برایشان باورپذیر نبودم اما
+ولش کن،برسونمت؟
_نه ...خودم میرم ممنون پارسا
+اوکی،فعلا
_فعلا
حتی بلند نمی شود تا بدرقه کند!از کافی شاپ بیرون می زنم.خودم هم می فهمم که گیجم،حس می کنم هم کیان و هم پارسا را مسخره کرده ام.
دبیرستانی هم که بودم دقیقا دچار همین خوددرگیری مزخرف شده بودم.وقتی یکبار با یکی از پسرهایی که تازه شماره داده بود،با هزار ترس و لرز توی پارک قرار گذاشتم و او هنگام خداحافظی ناغافل و فقط برای چند ثانیه دستم را گرفت.
دلم هری ریخت و بعد از چند لحظه با صدای کسی به خودم آمدم.
بهزاد همان موقع ها هم مثل کنه دنبالم بود و مثل لولوی سرخرمنی که از همه ی دنیا بی آزارتر بود و ترسوتر ، فقط سایه ی اضافه بود و بس !
انقدر شوکه شده بودم که تنها ری اکشنم فرار کردن بود از ترس اینکه بهزاد ندیده باشد.
اما هنوز قشرقی که آن شب بابا راه انداخت را به یاد دارم...بهزاد کار خودش را کرده بود و من تا مدت ها علاوه بر سرکوفت شنیدن و زیر نظر بودن مدام، تحریم هم شده بودم
انقدر بی دست و پا بود که حتی با پسرک دعوا هم نکرده بود!همیشه ی خدا حرصم را در می آورد...
حالا دوباره حرف بهزاد بود و بعد از چندسال اتفاقی مشابه!
وارد ایستگاه مترو می شوم،چشمم که به آب سردکن سفید کنار سالن می افتد خوشحال می شوم.دستم را زیر آب سرد می گیرم و محکم می شورم و انقدر نگه می دارم که سرخ می شود.
نفس راحتی می کشم و با گوشه ی مانتو خشک می کنمش .
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯