eitaa logo
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
9.8هزار دنبال‌کننده
4.7هزار عکس
3.6هزار ویدیو
34 فایل
فروشگاه صنایع دستی و سوغات سیستان 🔸با هدف ایجاد اشتغال و فروش محصولات خانواده های کم برخوردار روستاهای منطقه سیستان 📲آیدی جهت سفارش: @sistan 📦ارسال رایگان به تمام نقاط کشور📦 🔹زیر مجموعه مرکز نیکوکاری امام رضا(ع)
مشاهده در ایتا
دانلود
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
قسمت #147رمان سجاده صبر 🌼🍂 سهیل خر نشو، این زنه وحشیه دوباره میفته دنبالت ها -دیگه نمی تونه ... دیگ
قسمت سجاده صبر 🌻🌷 باز هم مثل همیشه ناتوانم و محتاج کمکت ... و من به کمک شما امیدوارم ... کمکم کن دوباره فاطمه رو به زندگی برگردونم از طرفی فاطمه به روزی فکر کرد که برای اولین بار داشتند از شهر و دیارشون کوچ میکردند، اون روز با این که روز خیلی بدی بود، اما ته دل فاطمه گرم بود ... انگار همه اون مشکالت حل شدنی بود ... یادش می اومد خیلی از دست سهیل شاکی بود، اما دلش آروم بود ... اما االن ... با نبود علی ... دلش یخ زده بود، از خودش جدا شده بود، هر لحظه با یادآوری چهره معصوم علی آرزو میکرد کاش به جای اون مرده بود ... آروم با خودش زمزمه کرد: کفر نگو فاطمه ... کفر نگو ... میدونست علی هم اینجوری ناراحته... پس باید عوض میشد ... به جنگلهای کنار جاده نگاهی کرد و لبخندی زد، هیچ راهی به ذهنش نمیرسید، فقط توی دلش به خدا گفت: خدایا من اینجا و توی این ماشین دارم به عجز خودم از فراموش کردن اون اتفاق شوم اعتراف میکنم ... اگر من بنده شمام و اگر شما خدای منید، بدونید من معترفم که هیچ کاری برای برگشتن به زندگی عادی از دستم بر نمیاد... پس به حق تمام بنده های خاصتون خودتون نجاتم بدید ... کی و چه جوریش هم با خودتون ... +++ پرستار رو به فاطمه کرد و گفت: خانم شاه حسینی؟ -بله -بفرمایید، اینم جواب آزمایشتون، تبریک میگم فاطمه نگاهی به برگه آزمایش انداخت... خون خونش رو میخورد، انگار تمام تنش داغ شده بود، لبش رو گاز گرفت ... حدسش درست بود ... عصبانی برگه رو مچاله کرد توی کیفش و دست ریحانه رو گرفت و از آزمایشگاه خارج شد. به ریحانه قول داده بود ببرتش پارک، برای همین به سمت پارک حرکت کردند، ریحانه با دیدن تاب و سرسره دست مادرش رو رها کرد و به سمتشون دوید، فاطمه هم نیمکتی انتخاب کرد و نشست، دوباره برگه رو از کیفش بیرون آورد و نگاه کرد، نوشته بود 6 هفته، یعنی هنوز جون نگرفته بود ... خدا رو شکر ... شاید میشد کاری کرد ... احساس میکرد به هیچ وجه انرژی به دنیا آوردن یک بچه دیگه رو نداره ... اما باید حتما به سهیل میگفت .. اونم حق داشت بدونه ... مطمئنا اونم راضی نمیشه با این اوضاع و احوال این بچه به دنیا بیاد ... اوضاع روحی فاطمه خیلی خوب نبود، سهیل هم این رو میدونست، پس مشکلی نبود ... خسته ریحانه رو صدا زد و گفت: مامان جون زود می خوایم بریم ها ...
❤ ڪاش مے شد سینہ ام را پر ڪنم از عشق تو آنقدر لبریز ڪہ از لب هاے من نام تو تنها شود جارے فقط یابن الحسن... 🌼 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🆔 @besoye_zohor
✨﷽✨ ♨️کیفیت دینداری مردم در آخرالزمان ✍انسان مکلف است که اگر جانش به خطر افتاد از مالش بگذرد تا جانش محفوظ بماند و اگر دینش را خطری تهدید کرد از جانش مایه بگذارد تا خطر متوجه دینش نشود؛ ولی در آخرالزمان دین را به بهای کمی می فروشند و انسان هایی که صبح مومن بوده اند بعد از ظهر کافر می شوند. رسول خدا(ص) در این باره فرموده است: «وای بر عرب از شری که به آنان نزدیک شده است. فتنه هایی چون پاره های شب تاریک و ظلمانی. صبحگاهان مرد مومن است و به هنگام غروب کافر. گروهی دین خود را به بهای ناچیز و متاع اندک می فروشند. کسی که در آن روز به دین خود چنگ زده و پایبند است، همانند کسی است که گلوله ای از آتش را درست گرفته یا بوته ای از خار را در دست می فشرد.»(1) ⚠️این روایت به ضعف آگاهی مردم در آن دوران دلالت دارد. 📚منابع 1-مسند احمد، ج2، ص 39. «برگرفته از نشانه هایی از دولت موعود»، نجم الدین مروجی طبسی 【 الّلهُــمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَــــ الْفَــرَج 】 ➖➖➖➖➖➖➖➖➖➖ ⏰ @besoye_zohor
21.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⚡️ امتحانات الهی از زمان قوم بنی اسرائیل و همچنین بعد از آن در زمان پیامبر اسلام(ص) تا زمان کنونی و انقلاب اسلامی ایران ❓چگونه در این امتحانات الهی موفق شویم؟ ✅ حتما ببینید @besoye_zohor
❤️🌼🌼 🌼🌼 🌼 ⭕️ضرورت شناخت امام عصر(عج): ««« راه نجات ازمرگ جاهلیت است »»» 🌸پیامبر اکرم فرمودند : هرکه بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است. 📚 بحارالانوار، ج۲۳ ص۷۶ 🌼شناخت امام زمان ۲ شاخه دارد: ۱- شناخت شناسنامه ای (نام،لقب، نام پدر، محل ولادت، سال ولادت) ۲- شناخت تمام صفات، ویژگیها و خصوصیات امامت حضرت مهدی، علائم ظهور، اتفاقات قبل و بعد از ظهور، دولت کریمه ایشان، وظایف مردم درعصرغیبت، رجعت و....... 📚 مکیال المکارم ج ۱ 🌤الّلهُـمَّ عَجِّــلْ لِوَلِیِّکَـــ الْفَـــرَج🌤 🌼 🌼🌼 ❤️🌼🌼 🆔 @besoye_zohor
✍پیامبر اکرم (صلی الله علیه و آله) به امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) فرمودند: ای علی! «یس» را بخوان که در آن ده اثر است هر که آن را قرائت کند: ① اگر گرسنه باشد سیرگردد ② اگر تشنه باشد، سیراب گردد ③ اگر عریان باشد، پوشانیده گردد ④ اگر عزب باشد، ازدواج کند ⑤ اگر ترسان باشد، امنیت یابد ⑥ اگر مریض باشد، عافیت یابد ⑦ اگر زندانی باشد، نجات یابد ⑧ اگر مسافر باشد، در سفرش یاری شود ⑨ نزد میت خوانده نمی شود مگر اینکه خدا بر او آسان گیرد ⑩ اگر گمشده داشته باشد، گمشده اش را پیدا کند 📚منبع: ﺍﻟﻤﺼﺒﺎﺡ ﮐﻔﻌﻤﯽ، ﺹ۱۸۲ ⏰ @besoye_zohor
امام زمان عج_۵۱.mp3
1.33M
48 👈دیگه وقتشه رهاکنیم بازیهای کودکانه رو من و توئی هایِ خودخواهانه رو! وآنچه که جمعِ مونو می پاشونه! ⭕️یه دست صدا نداره! بایدهمدل شیم تا به لحظه ظهور برسیم👆👆 🌺 🌹🍃🌹🍃 ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
کلام_شهید 🌷 کسانیکہ فکر مےکنند، باید گوشه‌ای تا امام_زمان (عج) بفرمایـد و جهان را از عـدل و قسـط پر ڪند، سخت در . مردم ما باید بیشتـر بڪوشند، بیشتـر ڪنند، و این تحول و را هر چہ سریعتر در روح و قلب خـود ایجـاد نماینـد، تا باعث در ظهـور حضرت شوند. اگر جوانــان ما در اعتقـادشان بہ خـود بقبولانند (عج) در میان آنها زندگی می‌ڪند و شاهد اعمالشان است، رفتار و زندگی و فداڪاری و مرگ و حیات آنان تغییر کیفی پیدا می‌کند و چہ بسا بزرگے درحرکت تکاملی ما بسوے ایجاد شود. 🌷 🍃🌹🍃🌹 ‌‌بســـوے ظــــــــهور💫✨👇 🆔 @Besoye_zohor 💯
7.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❓آیا آمریکا رو به افول است؟ 🔹دکتر جی مایکل اسپرینگمن، رئیس دفتر ویزای آمریکا در جده از سال ۱۹‌۸۷ تا ۱۹‌۸۹ و مولف کتاب "ویزا برای القائده پاسخ می دهد.
✅ می‌شود؛ می‌توانیم 🌹 امام خمینی: هِى می‌گفتند نمی‌شود با اين قدرت‌ها درافتاد، بياييد بسازيم، بياييد بسازيم. لكن شما ديديد وقتى ملت خواست، شد. وقتى يك ملتى يك چيزى را می‌خواهد، می‌شود، خدا همراهش است. همان‌طورى كه آن وقت می‌گفتند نمى‌شود اين قدرت را به هم زد، و شما عمل كرديد و شد، حالا هم كه می‌گويند ما نمى‌توانيم مثلًا خودكفا بشويم راجع به چيزها. نخير، می‌توانيم، و بايد همت كنيم و بشويم‏. 📗صحیفه امام ج۱۰ ص ۴۴۴ / قم۱۱ آبان ۱۳‌۵۸
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
قسمت #148رمان سجاده صبر 🌻🌷 باز هم مثل همیشه ناتوانم و محتاج کمکت ... و من به کمک شما امیدوارم ... ک
قسمت رمان سجاده صبر🌸🍃 ساعت 2 بود که سهیل از سر کار برگشت، بوی گل نرگس مستش کرده بود: -دارم خواب میبینم یا این حقیقته؟ فاطمه از آشپزخونه بیرون اومد و با اینکه صورتش رنگ و رو رفته بود، لبخند خوشگلی زد که توی دل سهیل قند آب شد، همیشه عاشق لبخندهاش بود، فاطمه گفت: چی حقیقته؟ سهیل نگاهی به پیراهن گل گلی فاطمه انداخت و گفت: -این بوی گلی که میاد از پیراهن توئه؟ فاطمه خنده صدا داری کرد و گفت:دیوونه شدی؟ من و ریحانه واسه تو گل خریدیم. سهیل چشماش رو گرد کرد و گفت: بیا یکی بزن تو گوش من ببینم خوابم یا بیدار ... فاطمه خودتی؟! -واقعا که خیلی بی مزه ای ... من هیچ وقت واسه تو گل نخریدم؟ -آخرین بار یادمه چند ماه پیش بود که اونم من واست خریدم بعد هم با چشماش دنبال گل گشت و روی میز، یک گلدون سفید و زیبا دید که توش یک عالمه گل نرگس بود، با هیجان به سمتش رفت، گلها رو از گلدون در آورد و با تمام وجودش بو کردو گفت: آخیشت... از این گلها بوی زندگی میاد!!! بعد هم در حالی که به سمت ریحانه میرفت گفت: فدای دختر یکی یه دونم بشم ... چطوری وروجک؟ ریحانه که خودش رو برای باباش لوس میکرد گفت: بابا این گلها رو من برات خریدم ها سهیل هم که ریحانه رو بغل کرده بود گفت: خوش سلیقه ای ها، به بابات رفتی. سهیل و ریحانه با هم بازی میکردند و فاطمه هم با حسرت نگاهشون میکرد ... یاد علی افتاد ... چقدر با سهیل کشتی میگرفت ... چقدر خنده هاش شیرین بود ... هر وقت کشتی میگرفتند علی تمام تالشش رو میکرد، گاهی وقتها سهیل واقعا خسته میشد و به نفس نفس می افتاد و تسلیم میشد ... زورش زیاد شده بود ... اگر میموند ... حتما پسر بی نظیری میشد ... قطره اشکی از گوشه چشمش سرازیر شد، سعی کرد به االن زندگیش فکر کنه، نه گذشته ای که دیگه تموم شده، به خدا، به سهیل، به ریحانه و به خودش قول داده بود تمام تالشش رو بکنه ... قبل از اینکه کسی بفهمه اشکاش رو پاک کرد و میز غذا رو چید و طوری که صداش از صدای خندهای ریحانه بلند تربشه دادزدغذا حاظره