#پیشنهادویژهحتمامطالعهکنید✅
(هركي نخونه از دستش رفته واقعا از دستش رفته)
روزی پیامبر اکرم به خانه حضرت زهرا آمدند . حضرت علی و حسنین (صلوات الله علیهم اجمعین) هم در خانه حضور داشتند .
پیامبر خطاب به اهل بیت خود فرمودند :
چه میوه ای از میوه های بهشتی میل دارید بمن بگوئید تا به جبرائیل بگویم از بهشت برایتان بیاورد.
امام حسین که در آن روزگار در سنین کودکی بودند از بقیه اهل خانواده سبقت گرفتند. رفتند در دامن رسول خدا نشستند و عرضه داشتند :
پدر جان به جبرائیل بگوئید از خرماهای بهشتی برای ما بیاورد .
و حضرت رسول اکرم هم به خواسته حسین خود جامه عمل پوشانیدند و به جبرئیل دستور دادند یک طبق از خرماهای بهشتی برای اهل بیت بیاورد.
مدتی نگذشت که جبرائیل یک طبق خرمای بهشتی را آورده و در حجره حضرت زهرا سلام الله عليها گذاشت.
پیامبر خطاب به دختر خود فرمودند : فاطمه جان یک طبق خرمای بهشتی در حجره تو نهاده شده است ، آنرا نزد من بیاور .
حضرت زهرا آن طبق را آوردند و نزد پدر گذاشتند. پیامبر خرمای اول از درون ظرف برداشتند و در دهان سرور جوانان اهل بهشت امام حسین نهادند و فرمودند « حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » سپس خرمای دوم را از درون ظرف برداشتند و در دهان دیگر سرور جوانان اهل بهشت امام حسن نهادند و باز فرمودند «حسن جان نوش جانت ، گوارای وجودت ». خرمای سوم را در دهان جگر گوشه خود حضرت زهرا نهادند و همان جمله را هم خطاب به حضرت زهرا بیان کردند.
خرمای چهارم را هم در دهان حضرت علی نهادند و فرمودند « علی جان نوش جانت، گوارای وجودت » خرمای پنجم را از درون ظرف برداشتند و باز دوباره در دهان حضرت علی نهادند و همان جمله را تکرار نمودند .
خرمای ششم را برداشتند، ایستادند و در دهان حضرت علی گذاشتند و باز همان جمله را تکرار کردند.
در این هنگام حضرت زهرا فرمودند : پدر جان به هر کدام از ما یک خرما دادید اما به علی سه خرما و در مرتبه سوم هم ایستادید و خرما در دهان علی گذاشتید . چرا بین ما اینگونه رفتار کردید ؟
رسول اکرم خطاب به دختر خود فرمودند:فاطمه جان وقتی خرما در دهان حسین نهادم ، دیدم و شنیدم که جبرائیل و مکائیل از روی عرش ندا بر آورده اند که : «حسین جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به تبع آنها این جمله را تکرار کردم وقتی خرما در دهان حسن نهادم باز جبرائیل و مکائیل همان جمله را تکرار کردند و من هم به تبع آنها آن جمله را گفتم که « حسن جان نوش جانت ».
فاطمه جان وقتی خرما در دهان تو نهادم دیدم حوری های بهشتی سر از غرفه ها در آورده اند . و می گویند « فاطمه جان نوش جانت ، گوارای وجودت » من هم به پیروی از آنها این جمله را تکرار کردم.اما وقتی خرما در دهان علی نهادم شنیدم که خداوند از روی عرش صدا می زند « علی جان نوش جانت ، گوارای وجودت » . به اشتیاق شنیدن صوت حق خرمای دوم در دهان علی نهادم باز هم خداوند از روی عرش ندا زد که «هنیأ مرئیاً لک یا علی » نوش جانت ، گوارای وجودت علی جان.به احترام صوت حق از جا برخاستم و خرمای سوم در دهان علی نهادم ، شنیدم که باز خداوند همان جمله را تکرار کرد و سپس به من فرمود:« یا رسول الله بعزت و جلالم قسم اگر تا صبح قیامت خرما در دهان علی بگذاری من خدا هم می گویم علی جانم نوش جانت ، گوارای وجودت».
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فاتحان شام
سرّ اسارت اهل بیت امام حسین (ع) فتـح شام بود. ..
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
" ﷽
❤️ امام زمان #لحظه ای ما را #فراموش نمی کند ٬ او را فراموش نکنیم :
☑️ حضرت خاتم الأوصیاء ارواحنافداه :
گویا شیعیان نمی دانند !
👈 ما در اداره شما #اهمال نمی کنیم و یاد شما را هیچگاه فراموش نمی کنیم ٬ که اگر درباره شما إهمال کرده و حمایتتان نکنیم و فراموشتان کنیم از هر طرف #دشمن بر شما هجوم آورد و همه شما را از بین ببرند .
🌱كأنّهم لا يعلمون ٬ إنّا غير مهملين
لمراعاتكم، ولا ناسين لذكركم، ولو لا ذلك لنزل بكم اللأواء واصطلمكم الأعداء..
📚 بحارالأنوار ج ۱۳ ص ۱۷۴
🕊ظهـــور نـزديــڪ اســت🕊
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴 #کاسبان_اربعین
💰درآمد بیش از ۳۶۰ میلیاردی دولت ، از زائرین اربعین سید الشهداء علیه السلام
⬅️طبق آمار سال ۹۶ ستاد مرکزی اربعین، برای بیش از دو میلیون ۳۲۰ هزار نفر ویزا صادر شده است. با پیش بینی همین تعداد زائر در زیارت با شکوه اربعین امسال وقیمت ۸ هزار تومانی برای ویزای ۴۱ دلاری کشور عراق میتوان با یک محاسبه ساده درآمد خالص دولت را از جیب زوار الحسین علیه السلام به دست آورد.
📝با احتساب نرخ رسمی ۴۲۰۰ تومانی برای دلار، دولت برای هر ویزای اربعین ما به التفاوت ۳۸۰۰ تومان به ازای هر دلار دریافت میکند که یعنی از هر زائر ۱۵۵.۸۰۰ تومان درآمد کسب می کند که برای دو میلیون و ۳۲۰ هزار نفر زائر به رقمی بیش از ۳۶۱ میلیارد تومان می رسیم.
📌 #شأن و لیاقت حاکی از ذات بعضی از مسئولین دولت، همان خدمات دهی و ارز دهی به زوار #فاحشه خانه های ترکیه و امارات و ارمنستان است !
⚪️ #اخرالزمان
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه #قسمت_بیست_و_دوم ✍🏻فرشته با چشم های گرد شده می گوید: _باز که ترش کردی زود +آره چون از
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_بیست_و_سوم
✍🏻چادر را با اکراه می اندازم روی زمین ولی هنوز دو دلم یاد حرف های افسانه می افتم " مگه یه چادر سر کردن چقدر سخته که اینهمه بخاطرش تو روی منو بابات وایمیستی ؟ تو از بس لجبازی روز به روز داری بدتر می شی و اگه اینجوری پیش بری آخرش آبروی این بابای مریضت رو می بری ! حالا من به درک ، بیا به دین و ایمون داشته و نداشته ی خودت رحم کن و وقتی مهمون میاد خونه یکم خودتو جمع و جور کن حداقل بخدا انقدرام که تو سختش می کنی بد نیستا !"
تمام سال های گذشته انقدر این ها را شنیده بودم که مغزم پر بود اما حالا فرشته خواهش کرده بود ، لحنش شبیه توپیدن های افسانه نبود ، اینجا همه چیز آرامش دارد فقط کاش شهاب نبود !
روسری ام را گره می زنم و چادر را بر می دارم ، توی هوا بازش می کنم و غنچه های ریز و درشت مخملی اش دلم را می برد جلوی آینه می ایستم و به خود نیمه محجبه ام لبخند می زنم ! نمی دانم خودم را مسخره کرده ام یا نه
با آثار آرایشی که هنوز از صبح مانده و موهایی که از زیر روسری به بیرون سرک کشیده اند ،چادر سر کرده ام !
دوست دارم عکس العمل شهاب را ببینم ، شیطنت وجودم بالا می زند در را باز می کنم و راه می افتم به سمت آشپزخانه صدایشان را می شنوم :
_چرا زود اومدی ؟
+یه قرار داشتم بهم خورد ، چقدر خودتو تحویل می گیری
_پس چی !
+چرا سبزی خوردن نداریم ؟
_آخه بی کلاس مگه با سالاد ماکارانی کسی سبزی می خوره ؟
+بی کلاس اونیه که سالادش مزه ی ماست میده بجای سس سفید
و بلند می خندد ، من هم می خندم ! چون نظر خودم هم همین بود با ورودم به آشپزخانه غافلگیرش می کنم
خنده اش جمع می شود ، نگاه متعجبش بین من و فرشته تاب می خورد .بعد از چند ثانیه تازه به خودش می آید، بلند می شود و با متانت سلام می کند ،انگار نه انگار یک دقیقه پیش مشغول شوخی کردن بود !
جوابش را می دهم ، چادر از روی سرم سر می خورد ، محکم زیر گلویم می چسبمش . یاد بچگی ها می افتم و شاه عبدالعظیم رفتن و چادرهای دم حرم
_نگفتی مهمون داری که مزاحم نشم
+امان ندادی که قربونت برم ! پناه جون رو به زور برای ناهار نگه داشتم
_بله ... خوش اومدن
زیرلب مرسی می گویم و می نشینم . او اما هنوز ایستاده ،دستی به صورتش می کشد ، فرشته می پرسد :
+پس چرا نمی شینی داداش؟
حرصم می گیرد ؛ فکر می کنم که حتما باز می خواهد فرار کند از دهانم می پرد :
+فرشته جون حتما آقای سماوات باز تماس کاری دارن !
و عمدا فامیلی اش را غلیظ می گویم انگار مردد است ، سکوت کرده ایم و من زیر چشمی نگاهش می کنم تا به هر تصمیمی که می گیرد نیشخند بزنم !
اما در کمال تعجبم سر جایش می نشیند
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
4_5956418997242036694.mp3
5.64M
باران 🌨🎼
همراهی روح نواز
صدای باران و موسیقی 🌨🎼🌨
بسیار رمانتیک👌
شبتون آروووم ورویایی🌨😍
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_بیست_و_سوم ✍🏻چادر را با اکراه می اندازم روی زمین ولی هنوز دو دلم یاد حرف های
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_بیست_و_سوم
✍🏻چادر را با اکراه می اندازم روی زمین ولی هنوز دو دلم یاد حرف های افسانه می افتم " مگه یه چادر سر کردن چقدر سخته که اینهمه بخاطرش تو روی منو بابات وایمیستی ؟ تو از بس لجبازی روز به روز داری بدتر می شی و اگه اینجوری پیش بری آخرش آبروی این بابای مریضت رو می بری ! حالا من به درک ، بیا به دین و ایمون داشته و نداشته ی خودت رحم کن و وقتی مهمون میاد خونه یکم خودتو جمع و جور کن حداقل بخدا انقدرام که تو سختش می کنی بد نیستا !"
تمام سال های گذشته انقدر این ها را شنیده بودم که مغزم پر بود اما حالا فرشته خواهش کرده بود ، لحنش شبیه توپیدن های افسانه نبود ، اینجا همه چیز آرامش دارد فقط کاش شهاب نبود !
روسری ام را گره می زنم و چادر را بر می دارم ، توی هوا بازش می کنم و غنچه های ریز و درشت مخملی اش دلم را می برد جلوی آینه می ایستم و به خود نیمه محجبه ام لبخند می زنم ! نمی دانم خودم را مسخره کرده ام یا نه
با آثار آرایشی که هنوز از صبح مانده و موهایی که از زیر روسری به بیرون سرک کشیده اند ،چادر سر کرده ام !
دوست دارم عکس العمل شهاب را ببینم ، شیطنت وجودم بالا می زند در را باز می کنم و راه می افتم به سمت آشپزخانه صدایشان را می شنوم :
_چرا زود اومدی ؟
+یه قرار داشتم بهم خورد ، چقدر خودتو تحویل می گیری
_پس چی !
+چرا سبزی خوردن نداریم ؟
_آخه بی کلاس مگه با سالاد ماکارانی کسی سبزی می خوره ؟
+بی کلاس اونیه که سالادش مزه ی ماست میده بجای سس سفید
و بلند می خندد ، من هم می خندم ! چون نظر خودم هم همین بود با ورودم به آشپزخانه غافلگیرش می کنم
خنده اش جمع می شود ، نگاه متعجبش بین من و فرشته تاب می خورد .بعد از چند ثانیه تازه به خودش می آید، بلند می شود و با متانت سلام می کند ،انگار نه انگار یک دقیقه پیش مشغول شوخی کردن بود !
جوابش را می دهم ، چادر از روی سرم سر می خورد ، محکم زیر گلویم می چسبمش . یاد بچگی ها می افتم و شاه عبدالعظیم رفتن و چادرهای دم حرم
_نگفتی مهمون داری که مزاحم نشم
+امان ندادی که قربونت برم ! پناه جون رو به زور برای ناهار نگه داشتم
_بله ... خوش اومدن
زیرلب مرسی می گویم و می نشینم . او اما هنوز ایستاده ،دستی به صورتش می کشد ، فرشته می پرسد :
+پس چرا نمی شینی داداش؟
حرصم می گیرد ؛ فکر می کنم که حتما باز می خواهد فرار کند از دهانم می پرد :
+فرشته جون حتما آقای سماوات باز تماس کاری دارن !
و عمدا فامیلی اش را غلیظ می گویم انگار مردد است ، سکوت کرده ایم و من زیر چشمی نگاهش می کنم تا به هر تصمیمی که می گیرد نیشخند بزنم !
اما در کمال تعجبم سر جایش می نشیند
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴چگونه در آخرالزمان مستضعفین قوی میشوند؟
📝استاد پناهیان اینکه مستضعفین در آخرالزمان، وارث زمین میشوند یعنی دست از استضعاف برمیدارند و قوی میشوند! نه اینکه آنها در ضعف و ناتوانی خود بهسر ببرند، اما یک مولای قوی با 313نفر آدم قوی بیایند و یکمشت آدم ضعیف را سرپرستی کنند!
📌 سبک زندگیِ ما باید بهگونهای باشد که ما آدمهایی قوی بشویم؛ هم از نظر روحی و فکری، هم از نظر فرهنگی و اقتصادی. الان طرح کلیِ «از استضعاف در آمدن» در عرصۀ اقتصادی،
⬅️ همان «اقتصاد مقاومتی» است. اقتصاد مقاومتی میگوید: جامعه باید از نظر اقتصادی اینقدر مقاوم باشد تا صدمه نخورد.
📌اقتصاد مقاومتی یک شعار ارزشی نیست بلکه یک عقلانیت است؛ برای اینکه بتوانیم با اقتصادهای مستقل دنیا رقابت کنیم. تا مستقل نشویم قوی نمیشویم. الان کشورهای مستقل و قدرتمند دنیا همه اقتصاد مقاومتی دارند.
🔘 علیرضا پناهیان دانشگاه امام صادق(ع)- ۹۷.۰۶.۲۹
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴حدیث #اوج_غربت اما عصر عجل الله تعالی فرجه الشریف
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
▪️قدم قدم با یه علم ان شاء الله اربعین میام سمت حرم...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
4_77163335195300081.mp3
5.69M
▪️قدم قدم با یه علم ان شاء الله اربعین میام سمت حرم...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_بیست_و_سوم ✍🏻چادر را با اکراه می اندازم روی زمین ولی هنوز دو دلم یاد حرف های
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_بیست_و_چهارم
✍🏻دوباره چادرم سر می خورد و دو دستی جمعش می کنم ، یک لحظه به سرم می زند که حتما چون باحجاب بودم او نرفته ! موبایلم زنگ می خورد ، اسم کیان را که می بینم اعصابم خراب می شود . حتما زنگ زده برای منت کشی اما من به این سادگی ها حرف های درشت امروزش را فراموش نمی کنم .
_نمی خوای جواب بدی پناه ؟
+نه ، دوستمه بعدا زنگ می زنم خودم
_خودشو خفه کرد آخه
+مهم نیست ولش کن
شروع می کنیم به خوردن ، اینبار صدای تلفن خانه است که بلند می شود ،فرشته با دهن پر می گوید :
+حتما مامانه ، میام الان
حدس می زنم که این خلوت ناگهانی شهاب را معذب می کند .
بی هوا و بدون مقدمه می پرسم :
_یه سوال بپرسم؟
انگار غافلگیرش کرده ام ، چنگالش ثابت می ماند و بعد از کمی مکث بالاخره می گوید :
+بفرمایید
_بودن من تو این خونه ،شما رو اذیت می کنه ؟
+خیر
کوتاه جواب دادنش را توهین تلقی می کنم ، گویی می خواهد هم کلام نشویم ! لج می کنم و دوباره می پرسم :
_پس چرا نیستین کلا ؟
+بخاطر شرایط شغلیم
_خیلی خاصه ؟!
+نه ، اما گاهی کمتر خونه هستم . به شما یا چیز دیگه هم ربطی پیدا نمی کنه این موضوع
انقدر رسمی و محکم می گوید که فقط می توانم "آهان" بگویم ! کورذوقم می کند برای ادامه ی بحث اما انگار آزار دارم !
_شغلتون چی هست حالا؟
+بفرمایید غذا یخ کرد
از خدا خواسته، کنایه اش را دست می گیرم !
_این غذا یخش خوبه همیشه جواب سربالا میدین به سوالا ؟
می فهمم که کلافه شده و خوشحال می شوم ! از عذاب دادن آدم هایی که اهل ریا و تظاهرند بدم نمی آید
+مستندسازی و تهیه برنامه و این چیزا
_عجب ! پس خیلی سرتون شلوغه
+نه ، بستگی داره
بجای من فرشته می پرسد
_به چی ؟
با دیدن خواهرش بلند می شود و دست روی سینه می گذارد رکاب زیبای انگشتر مردانه اش زیباست
+دستت درد نکنه آبجی ، من دیرم شده باید برم
_ای بابا تو که چیزی نخوردی ولی خب برو اگه دیرت شده
+یا علی ، خدانگهدار
همانطور که نشسته ام با سر خداحافظی می کنم . ناراحتم که اهل کل کل نبود دقیقا برعکس کیان که گاهی از کاه کوه می ساخت فقط برای مخ زنی !
حلال زاده است که دوباره زنگ می زند
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد...
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸امشب براتون دعا میکنم
خدای بزرگ نصیب تون کند
🌸هرآنچه ازخوبی ها
آرزو دارید
🌸لحظه هاتون آروم
شبهای بارونیِ پاییزیتون
پر از استجابت دعا🙏
شبتون مهدوی🌙
🆔 @Besoye_zohor 💯
🔴 #امان_درد_ها
⬅️امام صادق (ع) کام نوزادان خود را تربت امام حسین (ع) بردارید که امان هر درد است
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯
فروشگاه تنگه اُحد ایران(سیستان)
📙 #رمان_پناه ◀️ #قسمت_بیست_و_چهارم ✍🏻دوباره چادرم سر می خورد و دو دستی جمعش می کنم ، یک لحظه به سرم
📙 #رمان_پناه
◀️ #قسمت_بیست_و_پنجم
✍🏻ریجکت می کنم و به فرشته می گویم :
_عجیب نیست ؟
+چی ؟
_رفتارای برادرت
+ای بابا ، جان عزیزت دست از سر کچل ما بردار ! باز یه چیزی میگم میگی طرفداری کرد ، حالا چرا اونجوری چادرو چسبیدی بیخ گلوت ؟
بلند می شوم و چادر را در می آورم :
_دیگه بخاطر خان داداش شما مجبور به چه کارایی باید بشیم !
+عزیزم ، شرمنده ... اوا نذارش رو میز کثیف میشه
_بلد نیستم تا کنم
+نمی خواد قربونت برم فقط بذارش یه گوشه من روی این چادر حساسم
_چطور ؟
چشم هایش برق می زند و لبش بیش از پیش به خنده باز می شود
+زنعموم برام از کربلا آورده
_آهان چون سوغاتیه عزیزه ؟!
+اونکه آره ... ولی خب نه
_یعنی چی دقیقا ؟
+ولش کن حالا
_بگو دیگه فضول شدم
+آخه به سفارش یه بنده خدایی آورده
_کی؟
+آقا محمد
_به به ، کی هستن ایشون ؟!
+پسرش دیگه ... پسرعموم
_عجب ! پس دلباخته ای تو هم
+هییس ، نگو این حرفا رو خدا دختر ! با آبروی من بازی نکن بدبخت میشم ...
_خودت گفتی
+من کی گفتم دلباخته ام فقط آقا محمد ، یعنی من که نه ، خب اون آخه
بلند می زنم زیر خنده و می گویم :
_حالا چرا هول شدی ؟ چشمات داد می زنه چه خبره ، لپتم که گل انداخته ببینم این آقا محمد مثل خودتونه،نه ؟
+از چه نظر ؟
_دین و ایمون و این چیزا دیگه
+پسر خوبیه ، محجوب و باخدا
_بعله ! وقتی چادر به این قشنگی پیشکش می کنه معلومه که چقدر خوب و مذهبیه !
+مسخره می کنی؟ یعنی اگه گل و ادکلن میاورد خوبتر بود ؟
_خب من میگم باید یه کادوی رسمی تر می داد بهت
+هنوز که خبری نیست اینو زنعمو داد که فقط حرفشو زده باشه
_دیگه بدتر ! یعنی خود طرف به تو هیچی نگفته ؟
+طرف نه و آقا محمد ! ما از این رسما نداریم ببخشید پس چجوری باید ازدواج کنید میان خواستگاری خب
_مثل صد سال پیش دیگه
+سنتی هست ولی نه تا این حد شور
_یعنی چون شما مذهبی هستین حق ندارین خودتون دوتا حرف دلتونو بزنید بهم ؟!همیشه که نباید زبونی گفت ، آدم از رفتار وبیخیال فرشته ، من خودم خانوادم تقریبا مذهبیه ولی تو بحث ازدواج من اصلا زیربار این سنتهای داغون نمیرم ؛ چون سرنوشت خودمه و خودم باید انتخاب کنم تا وقتی هم که پسر رو خوب نشناسی نمی تونی اوکی بدی ! چجوری باید بشناسی ؟ با حرف زدن و گپ زدن دو طرفه و لاغیر
حالا اگه شما ما رو همین الان نشونی سر سفره عقد ، حتما چند جلسه صحبت می کنیم ! البته زیر نظر خانواده ها
خنده ام می گیرد ، رک می گویم :
_یجوری میگی زیر نظر خان
واده انگار چه کار خاصیه ! همین کارا رو می کنید که همیشه مقابلتون جبهه می گیرن کی جبهه می گیره ؟
انگشت اشاره ام را سمت خودم می گیرم :من و امثال من ! نمی دونم تا کی و کجای زندگیتون به تظاهر می گذره و چجوری اصلا لذت می برید از اینهمه الکی تسبیح چرخوندن
سرم داغ شده و احساس خطر می کنم اما ...
📝نویسنده: الهام تیموری
⏪ #ادامہ_دارد....
بســـوے ظــــــــهور💫✨👇
🆔 @Besoye_zohor 💯