.
🔹 سیزدهمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت
🔹 همراه با رونمایی از تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب "مهاجر سرزمین آفتاب"
📅 امروز ۹ شهریور ماه ۱۴۰۱
#ادبیات_پایداری
#حمید_حسام
.
.
📚 مهاجر سرزمین آفتاب
نویسنده: #حمید_حسام
📇 #سوره_مهر ۲۴۸ صفحه
🔹 ارسال به سراسر ایران
#چاپار_کتاب_آسمان
#ادبیات_پایداری
@skybook
.
🔻تقریظ رهبر انقلاب بر کتاب سرگذشت تنها مادر شهید ژاپنی دفاع مقدس متنشر شد
متن تقریظ به شرح زیر است:
"بسم الله الرحمن الرحيم.
سرگذشت پرماجرا و پرجاذبه ی این بانوی دلاور، که با قلم رسا و شیوای حمید حسام نگارش یافته است، جدأ خواندنی و آموختنی است. من این بانوی گرامی و همسر بزرگوار او را سالها پیش در خانه شان زیارت کردم. خاطرهی آن دیدار در ذهن من ماندگار است. آن روز جلالت قدر این زن و شوهر با ایمان و با صداقت و با گذشت را مثل امروز که این کتاب را خواندهام، نمیشناختم؛ تنها گوهر درخشان شهید عزیزشان بود که مرا مجذوب میکرد. رحمت و برکت الهی شامل حال رفتگان و ماندگان این خانواده باد اردیبهشت ۱۴۰۱
-ساخت فیلم بر اساس زندگی خانم بابائی حرکت مهم و مؤثری در جهت معرفی و آبرو بخشیدن به خانوادهی اسلامی و مرد مسلمان است، و نباید از آن غفلت شود."
@skybook
.
در خانه همه چیز او را به یاد شمس می انداخت، در خارج خانه هم اندیشه شمس یک لحظه از پیش خاطرش محو نمی شد.
روزها و هفته ها و ماهها چشم براه بازگشت شمس بود. از هر واردی در باب او سؤال میکرد، به هر مسافری جستجوی ردپای او را توصیه میکرد. به کسانی که از او به راست یا دروغ خبری می آوردند مژدگانی می داد. آنها را مینواخت و به دیدار آنها خرسندی نشان میداد. داستان جنون ناگهانی او، که سالها بعد از زبان اهل قونیه برای ابن بطوطه جهانگرد مغربی نقل شد، تصویری بود که از این احوال او در اذهان نسلهای بعد باقی مانده بود. با چه سادگی هرچه را در باب وجود شمس در اطراف میشنید باور می کرد و با چه آسانی از هرچه در باب مرگ او میشنید به خشم و خروش می آمد. یکی به او خبر داد که شمس را در دمشق دیده بود، مولانا که نقدینه یی در دسترس نداشت جامه خود و تمام آنچه را به تن داشت از دستار و فرجی و کفش و موزه مژدگانی داد. چون او برفت یکی از حاضران گفت که او خبر دروغ داد، خودش به دمشق نرفته بود. مولانا گفت من برای خبر دروغش دستار و فرجی بدو دادم اگر خبرش راست بودی به جای جامه جان خویش فدای او کردم. با این مایه نگرانی و دلتنگی، عزیمت به جستجوی شمس برای مولانا اجتناب ناپذیر بود و او با این حال در شور...
📚 پله پله تا ملاقات خدا
#مولانا جلال الدین رومی
#عبدالحسین_زرین_کوب
@skybook
.
از همان لحظه مثل عزیز ازدست دادهها شده بود و چهرهی همیشه خندانش در هم رفته بود. تصویر جدیدی که در ذهن افسران و فرماندهان سوری با تصویر مقتدر همیشگی و تصویر شاداب و هیجانی دیروز ظهر حسنآقا متفاوت بود.
حالا به عنوان صاحب عزا در صدر نشسته بود. لبهایش تندتند میجنبید؛ اما قرآن توی دستش بسته بود. نگاهش روی هیچکس نبود. به جای نامعلومی خیره شده بود. برای چندمینبار از اول جنگ احساس تنهایی میکرد. یکبار بعد از شهادت علی، یک بار بعد از شهادت عبدی که فکر میکرد دیگر هرگز نخواهد خندید. یکبار دیگر بعد از شنیدن خبر حسن باقری و مجید بقایی که باهم شهید شده بودند و دست آخر بعد از شهادت همت.
حالا که زینالدین رفته بود، دوباره همان احساس تنهایی سراغش آمده بود. احساس جاماندن. احساس سخت شدن زندگی و سنگینشدن مسئولیت.
📚خط مقدم/ فائضه غفارحدادی
روایتی داستانی و مستند از تشکیل یگان موشکی ایران/ با محوریت زندگی شهید #حسن_طهرانی_مقدم
@skybook