eitaa logo
کانال ســـرבار בلها
1.2هزار دنبال‌کننده
21.9هزار عکس
11.2هزار ویدیو
87 فایل
کانال سردار دلها با تاسی از الگوی حاج قاسم سلیمانی تمام همت را درمعرفی آن شهیدوالامقام بکار می بندد تا مکتب آن شهید را به نسل جامعه معرفی نماید. قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.35M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ای ماه بی تکرار من بغض بی انکار من سلام حتما نماهنگ را مطالعه و گوش دهید . 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔴شیخ رجبعلی خیاط را بعد فوتش در خواب دید. شیخ گفت که ضرر کرده‌ام. با تعجب گفت شما ضرر کرده‌اید!؟ شیخ گفت: خیلی از بلاهای دنیا را با توسل دفع می‌کردم، اما اینجا می‌بینم آنهایی که بلاهای دنیوی را تحمل می‌‌کنند، چه پاداش بزرگی می‌گیرند بلا سراغ‌تان آمد بدانید خدا همچنان دوست‌تان دارد 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
2.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❖ماجرای جمله حب المهدی، حب الله از زبان سردار حُبُّ المَهْدِيِّ حُبُّ اللهِ عَزَّ وَجَلّ .. لِواَءُ الإسْلامِ العَظِيم "قُدِّسَ سِرُّهُ" در این ویدیو سردار می فرمایند: بیرون حرم حضرت معصومه(س) به مغازه ای رفتم گفتم پارچه سفید رنگ دارین؟ گفت بیش از نیم متر نمیشه اونو گرفتم روش نوشتم : حب المهدی حب الله 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
595.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتی و دل رُبودی یك شهر مبتلا را  تا کی کنیم بی تو صبرۍ کھ نیست ما را ... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
کانال ســـرבار בلها
#حاج_قاسم #دستخط_ناب 🥀شریک دلتنگی های پدر🥀 🔸قسمت اول🔸 🔰 متنِ نامه‌ی شهید حاج قاسم
🥀شریک دلتنگی های پدر🥀 🔸قسمت دوم🔸 من دیدم هرکس در این عالم راهی برای خود انتخاب کرده است؛ یکی علم می‌آموزد و دیگری علم می‌آموزاند. یکی تجارت می‌کند کسی دیگر زراعت می‌کند و میلیون‌ها راه یا بهتر است بگویم به عدد هر انسان یک راه وجود دارد و هرکس راهی را برای خود برگزیده است. من دیدم چه راهی را می‌بایست انتخاب کنم. با خود اندیشیدم و چند موضوع را مرور کردم و از خود پرسیدم اولا طول این راه چقدر است؟ انتهای آن‌ها کجاست؟ فرصت من چقدر است؟ و اساساً مقصد من چیست؟ دیدم من موقتم و همه موقت هستند. چند روزی می‌مانند و می‌روند. بعضی‌ها چند سال.. برخی‌ها ده سال اما کمتر کسی به یک ‌صد سال می‌رسد. اما همه می‌روند و همه موقتند. دیدم تجارت بکنم عاقبت آن عبارت است از مقداری سکه براق شده و چند خانه و چند ماشین. اما آن‌ها هیچ تأثیری بر سرنوشت من در این مسیر ندارد. فکر کردم برای شـما زندگی کنم، دیدم برایم خیلی مهم‌اید و ارزشمندید به طوری که اگر به شما درد برسد همه‌ی وجودم را درد فرا می‌گیرد. اگر بر شما مشکلی وارد شود من خودم را در میان شـعله‌های آتش می‌بینم. اگر شما روزی ترکم کنید بند بند وجودم فرو می‌ریزد. اما دیدم چگونه می‌توانم حلّال این خوف و نگرانی‌هایم باشم. دیدم من باید به کسی متصل شوم که این مهم مرا علاج کند و او جز خدا نیست. این ارزش و گنجی که شما گل‌های وجودم هستید با ثروت و قدرت قابل حفظ کردن نیست. وگرنه باید ثروتمندان و قدرتمندان از مـردن خود جلوگیـری کنند و یا ثروت و قدرت‌شـان مانع مرض‌های صعب‌العلاجشان شود و از در بستر افتادگی جلوگیری نماید. من خدا را انتخاب کرده‌ام و راه او را. اولین بار است که به این جمله اعتراف می‌کنـم؛ هرگز نمی‌خواسـتم نظامی شـوم، هرگز از مدرج شـدن خوشـم نمی‌آمد. من کلمه‌ی زیبای قاسم را که از دهان پاک آن بسیجی پاسدار شهید بر می‌خاست بر هیچ منصبی ترجیح نمی‌دهم. دوست داشتم و دارم قاسم بدون پسوند یا پیشوندی باشم. لذا وصیت کردم روی قبرم فقط بنویسید سرباز قاسم، آن هم نه قاسم سلیمانی که گنده‌گویی است و بار خورجین را سنگین می‌کند... ادامه دارد ... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
کانال ســـرבار בلها
#حاج_قاسم #دستخط_ناب 🥀شریک دلتنگی های پدر🥀 🔸قسمت دوم🔸 من دیدم هرکس در این عالم راه
🥀شریک دلتنگی های پدر🥀 🔸قسمت سوم🔸 عزیزم! از خدا خواستم همه‌ی شریان‌های وجودم را و همه‌ی مویرگ‌هایم را مملو از عشق به خودش کند. وجودم را لبریز از عشق خودش کند. این راه را انتخاب نکردم که آدم بُکشم، تو میدانی من قادر به دیدن بریدن سر مرغی هم نیستم. من اگر سلاح به دست گرفته‌ام برای ایستادن در مقابل آدم‌کُشان است نه برای آدم کشتن. خود را سربازِ درِ خانه‌ی هر مسلمانی می‌بینم که در معرضِ خطر است و دوست دارم خداوند این قدرت را به من بدهد که بتوانم از تمام مظلومان عالم دفاع کنم. نه برای اسلام عزیز جان بدهم که جانم قابل آن را ندارد، نه برای شیعه‌ی مظلوم که ناقابل‌تر از آنم، نه نه... بلکه برای آن طفل وحشت‌زده‌ی بی‌پناهی که هیچ ملجأیی برایش نیست، برای آن زن بچه‌به‌سینه چسبانده‌ی هراسان و برای آن آواره‌ی در حال فرار و تعقیب، که خطی خون پشت سر خود بر جای گذاشته است می‌جنگم. عزیزم! من متعلق به آن سپاهی هستم که نمی‌خوابد و نباید بخوابد. تا دیگران در آرامش بخوابند. بگذار آرامشِ من فدای آرامشِ آنان بشود و بخوابند... دختر عزیزم! شما در خانه‌ی من در امان و با عزت و افتخار زندگی می‌کنید. چه کنم برای آن دخترِ بی پناهی که هیچ فریادرسی ندارد و آن طفل گریان که هیچ چیز... که هیچ چیز ندارد و همه چیز خود را از دست داده است..؟! پس شما مرا نذرِ خود کنید و به او واگذار نمایید. بگذارید بروم، بروم و بروم. چگونه می توانم بمانم در حالی که همه قافله‌ی من رفته است و من جا مانده‌ام..!؟ دخترم! خیلی خسته‌ام. سی سال است که نخوابیده‌ام؛ اما دیگر نمی‌خواهم بخوابم. من در چشمانِ خود نمک می‌ریزم که پلک‌هایم جرأت بر هم آمدن نداشته باشـد تا نکند در غفلتِ من آن طفلِ بی‌پناه را سر ببُـرند. وقتی فکر می‌کنم آن دختر هراسان تویی، نرجس اسـت، زینب است و آن نوجوان و جوان در مسلخ خوابانده که در حال سربریده شدن است حسینم و رضایم است از من چه توقعی دارید؟ نظاره‌گر باشم؟ بیخیال باشم؟ تاجر باشم؟ نه من نمی‌توانم اینگونه زندگی بکنم! والسلام علیکم و رحمت الله» 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊