eitaa logo
کانال ســـرבار בلها
1.2هزار دنبال‌کننده
19.4هزار عکس
9.8هزار ویدیو
80 فایل
کانال سردار دلها با تاسی از الگوی حاج قاسم سلیمانی تمام همت را درمعرفی آن شهیدوالامقام بکار می بندد تا مکتب آن شهید را به نسل جامعه معرفی نمایید. قرارگاه بسوی ظهور
مشاهده در ایتا
دانلود
به دکتر گفتم: همه داروهامو می خورم💊 اما تاثیر نداره؟ گفت: سر وقت می خوری؟⏰ تازه فهمیدم چرا "نمازهایی که میخونم " تاثیر نداره...💔 📿 🌺 🕋 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk 💫اللهم عجل لولیک الفرج💫 🍃°┈┈••✿📿✿••┈┈°🕊
✨دعای روز پنج شنبه ، صحیفه فاطمیه✨ دُعاءِ یومِ الخَمیسِ : اللّهُمَّ إنّی أسأَلُک الهُدی وَالتُّقی، وَالعَفافَ وَالغِنی، وَالعَمَلَ بِما تُحِبُّ وتَرضی، اللّهُمَّ إنّی أسأَلُک مِن قُوَّتِک لِضَعفِنا، ومِن غِناک لِفَقرِنا وفاقَتِنا، ومِن حِلمِک وعِلمِک لِجَهلِنا. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وأعِنّا عَلی شُکرِک وذِکرِک، وطاعَتِک وعِبادَتِک، بِرَحمَتِک یا أرحَمَ الرّاحِمینَ. حضرت فاطمةُ(س) در دعای روز پنجشنبه : خداوندا! من خواهان هدایت و تقوا و عفاف و بی نیازی و عمل به آنچه تو دوست داری و راضی هستی، هستم. خداوندا، از توانت، برای ناتوانیمان درخواست می کنم، و از بی نیازی ات برای بینوایی و نیازمان، و از بردباری و دانش تو، برای نادانیمان. خداوندا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و ما را برای سپاسگزاری از تو و یاد تو و طاعت و عبادتت یاری کن؛ به حق رحمت خودتت، ای رحم کننده ترین رحم کنندگان. - بحار الأنوار: ج ۹۰ ص ۳۳۹ ح48 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
🌹🌹🌹🌹🌹🌹 صلوات خاصه امام رضا 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk 💫اللهم عجل لولیک الفرج💫
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💡روشنگری 🔺 موسسه ای که ازتولیدکنندگان محتوا برای رسانه های معاند ودشمنان! جهت فشارهای حقوق بشری علیه ایران بوده! به اسم کمک به محرومین ومصیبت دیدگان! به رژیم صهیونیستی،اطلاعات سری،آب و بحران خشکسالی ایران ونقاط آسیب...ارائه میکرده! این هم سندی ازهمکاری با اسرائیل درسیل لرستان👆 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
1_65739497.mp3
308.6K
🔰روز پنجشنبه روز زیارتی 🌸امام حسن عسکری علیه السلام دعا 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
❇️ سیمای لقمان حکیم ✍ در تفسیر المیزان بحثی درباره ی جناب لقمان آمده است که بخشی از آن را نقل می کنیم: 🌺 پیامبر اکرم(ص) فرمودند: لقمان، پیامبر نبود، ولی بنده ای بود که بسیار فکر می کرد و به خداوند ایمان واقعی داشت. خدا را دوست داشت و خداوند نیز او را دوست می داشت و به او حکمت عطا کرد. 🌸 امام صادق(ع) می فرمایند: لقمان، حکمت را به خاطر مال و جمال و فامیل دریافت نکرده بود، بلکه او مردی پرهیزکار، تیز بین، با حیا و دلسوز بود. اگر دو نفر با هم درگیر می شدند و خصومتی پیدا می کردند، میان آنها آشتی برقرار میکرد. 🌹لقمان با دانشمندان زیاد می نشست. او با هوای نفس خود مبارزه می کرد. او دارای عمری طولانی، معاصر حضرت داود و از بستگان حضرت ایّوب بود. او میان حکیم شدن یا حاکم شدن مخیّر شد و حکمت را انتخاب کرد. ❓از لقمان پرسیدند: چگونه به این مقام رسیدی؟ گفت: «به خاطر امانتداری، صداقت و سکوت درباره ی آنچه به من مربوط نبود».تفسیر مجمع البیان. 🌷 امام صادق(ع) فرمود: «لقمان نسبت به رهبر آسمانیِ زمان خود معرفت داشت». تفسیر نورالثقلین. 🍀 گرچه خداوند به او کتاب آسمانی نداد، ولی همتای آن یعنی حکمت را به او آموخت. ✅ در عظمت لقمان همین بس که خدا و رسول او و امامان معصوم علیهم السلام پندهای او را برای دیگران نقل کرده اند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
✨﷽✨ ✨ پیامبر اسلام (ص) فرمودند: در قیامت نزدیک ترین مردم به من کسی است که بیشتر بر من صلوات بفرستد.✨ 📚 کنز العمال، ج ۱، ص ۴۸۹. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
❁ بِسمِ اللّه‏ِ الرَّحمنِ الرَّحيم ❁ ▪️ 🏴 (05 تیر 99) 🌹 تا فصل عاشقی💔 پنجاه و هفٺ روز دگر ٺا مُحرَّم اسٺ اوج زماטּ مستے دل با مُحرَّم اسٺ چوטּ مادر حسین مرا رزق اشڪ داد پس مرگ من بہ فاطمیه یا مُحرَّم اسٺ 😔💔 🍃🌸 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❗️بهوش_باشیم ❗️ /پست ویژه 🔴 ‌فاز جدید فتنه در راه است 🔴 ✍️سهیل کیارش [ بخش دوم ] ⏪ یادآوری بسیار مهم؛ ✳️ امام خامنه ای 6 آذر در دیدار بسیجیان فرمودند که بسیج در هر محله در حوزه دفاع سخت و نیمه سخت و در سطح راهبرد و تاکتیک برنامه داشته باشد، سپس فرمودند بروید از مدل کمیته های سال 60 الگو بگیرید. 🔰*دفاع نیمه سخت و دفاع سخت به ترتیب یعنی دفاع نیمه مسلحانه و دفاع مسلحانه. 🔰*اصلی ترین اتفاقات سال 60 چه بود و از کجا شروع شد که کمیته های انقلاب با آن مقابله کردند؟ 👈 آشوب منافقین و ترورهای عمدتا کور آن ها در محلات مختلف، که از عزل بنی صدر شروع شد. 📣 ای امت حزب الله، 📣 ای بسیجی ها، 📣 ای انقلابی ها به هوش باشید؛ 📣 ای علمای اسلام به هوش باشید؛ ⚠️ اگر بازهم دیر بجنبیم، به خاطر راحت طلبی و کوتاهی ما، مجددا هزینه های سنگینی به انقلاب تحمیل خواهد شد؛ چه بسا بسیار سنگین تر از دفعات قبل. ⁉️ آیا نمی خواهیم "ما اهل کوفه نیستیم علی تنها بماند" و "یا لیتنا کنا معک" و ... را در عمل اثبات کنیم؟؟؟!!! 💯 اگر به فرصت داده شود و فاز جدید فتنه را هم پیاده کند، ریزش هایی به مراتب بیشتر از قبل رخ خواهد داد. 💯 ممکن است خیلی از مردم و حتی حزب اللهی ها فریب فتنه 🌪را بخورند و انگشت اشاره را سمت امام حق بگیرند 🔥و مهم تر این که اگر در داخل باز هم برای ما چالش ایجاد کنند، آمریکایی های خونخوار و صهیونیست های پاچه گیر و سعودی های ملعون، جریان مقاومت را در عراق و سوریه و ... تحت فشار بیشتری قرار خواهند داد و چه بسا در شرایطی که در آستانه غلبه کامل بر آن ها در منطقه هستیم ، ورق برگردد و ... 🗓 در فرصت دیگری در مورد تبعات بسیار سنگینش خواهم نوشت . 📌 تا میتوانید منتشر کنید، شاید در جهت کاهش ابعاد فتنه قدمی برداشته باشید. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 @smmdjk
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🍃🌷 سلام و عرض ادب خدمت امام زمان (عج) سلام خدمت شهدای حاضر و ناظر؛ و شهدای این روز 💐 سلام و عرض ادب خدمت مهمانان عزیز شهدا و خانواده ی معزز شهدا که در گروه حاضر هستند امشب در خدمت جانباز و پاسدار گرانقدر عزیز از تبریز و شهید هستیم.
حامد... 🌤یک روزِ گرم اردیبهشتی، 1400 کیلومتر آن طرفتر از خاک کشورمان ، یک جوان رعنای ایرانی بود و ده‌ها نیروی تکفیری، یک جوان رعنای ایرانی بود و ده‌ها داعشی تا دندان مسلح که از چهار طرف محاصره‌اش کردند و ناغافل به سمتش آتش گشودند... آتش باران تکفیری‌ها که تمام شد، باز هم این جوان ایرانی بود، همانجای قبلی، روی خاک لاذقیه... اما بدون دست، بدون چشم... با یک تن پر از ترکش... اسم این جوان حامد بود ؛‌ حامد جوانی... 🍃2🍃
🌹حامد بچه ی دیار غیور پرور آذربایجان، دیار باکری ها وشهید آیت الله مدنی؛ بچه ی تبریز بود. 26 آبان 69 تو یه خانواده ی خیلی مقید و مذهبی به دنیا آمد. یه برادر بزرگتراز خودشون دارند. ☘پدر و مادر از همون دوران بچگی همه تلاششون این بود که حامد رو بچه مذهبی و هیئتی بار بیارن که خداروشکر زحماتشون نتیجه داد. بچگیشو تو همون تبریز بود و بزرگ شد و مدرسه رفت. 🍃3🍃
❤️شخصیت های مورد علاقه حامد مقام معظم رهبری و سید حسن نصرالله، شهید مورد علاقه اش شهید مهدی باکری بود. 🎤مداح مورد علاقه اش هم حاج مهدی خادم آذریان بودند از مداحان ترک زبان حامد یه سری صفات بارز اخلاقی داشت مثل حساسیت بسیار زیاد به حلال و حرام ؛ شوخ طبعی ؛ داوطلب در انجام کارهای سخت ؛ انجام دادن کارهای دیگران ؛ در خدمت خانواده بودن. و علاقه مند بود به سفرهای زیارتی ؛ حضور در مراسمات عزاداری حضرت اباعبدالله الحسین (ع) ؛ علاقه زیاد به روضه ی قمر منیر بنی هاشم (ع) و شست و شوی دیگ های نهار ظهر عاشورای هیئت ☺️ 🍃4🍃
🌹مادر شهید حامد تقریبا پنج، شش ماهه بود تازه دندان هایش در آمده بود. او را خواباندم تا سریع از نانوایی سر کوچه نان بخرم. موقع برگشت به خانه یکی از همسایه ها سر راهم را گرفت و شروع کرد به صحبت کردن، کمی طول کشید. ولی اطمینان داشتم که حامد به این زودی ها بیدار نمی شود ولی یک لحظه غوغایی شد در دلم زود خداحافظی کردم و به خانه برگشتم. 😔در را که باز کردم، دیدم حامد سر و رویش خونیست و گریه می کند. به قدری سرش را به نرده ها زده بود که تمام دندان های جلو شکسته بود. آرامش کردم و از آن روز دچار دغدغه و نگرانی چند ساله ی او شدم که تا هفت سالگی بدون دندان چگونه قرار است غذا بخورد؟! 👌تقریبا یک ماه نشده بود که روزی دیدم دندان های دیگری شروع به رشد کردن. خیلی متعجب بودم و باور نمی کردم دندان های شیری که فقط یک بار در می آید چطور شده که برای حامد مجددا شروع به رشد کرده است... اما الان حکمت خدا برایم روشن شده وقتی خدا کسی را انتخاب میکند، توجه ویژه ای نیز به او دارد. 🍃5🍃
دوست حامد : 🏴ایام محرم که میشد از همون کوچیکی من و حامد با هم میرفتیم هیئت و دسته ی سینه زنی مسجد فاطمیه. خیلی دوست داشتیم مهتابی های دسته عزاداری رو حرکت بدیم. ولی کوچیک بودیم و زورمون نمیرسید. ❄️اون موقع ها خیلی هوا سرد بود که باهم دستکش، دست میکردیم و با کمک هم یه مهتابی رو حول میدادیم. کم کم که بزرگتر شدیم و زورمون بیشتر، هر کدوم یه مهتابی رو حرکت میدادیم. یادمه حتی اون موقع ها حامد، روزهای عاشورا پابرهنه دسته ی عزاداری میومد. دوران نوجوانی هم علم برمی داشتیم. 🚩پرچم بزرگی که جلو دسته می رفت، پرچم قرمز رنگ یا ابوالفضل بود که دوتامون شیفته ی حمل کردنش بودیم. و بر سر حمل پرچم باهم رقابت می کردیم و در نهایت قرار میذاشتیم که نوبتی برداریم. ☺️یه پرچم سبز رنگی هم بود که عقب تر از علم قرمز حرکت می دادن که بعدها تصمیم گرفتیم که پرچم قرمز حضرت ابوالفضل رو حامد حمل کنه پرچم سبز هم حملش با من باشه. 😉هر چند دل من با علم قرمز بود ولی به احترام بزرگتر بودن حامد راضی شدم. حامد همیشه از اول تا پایان مراسم های هیئت حاضر بود و در کارهای مسجد کمک می کرد و وظیفه شناس بود. ☘در این چند سال اخیر که شده بود می رفتیم ته صف با نوجوونا سینه میزدیم. حامد اصلا خودش رو نمی گرفت که من بزرگتر از بقیه هستم و یا از بچه های فعال بسیج پایگاه. بعضا هم موتور پر سر و صدای ته دسته رو حول میداد و خیلی هم به این کار افتخار میکرد. یه حسینی تمام و کمال بود. آخرش هم با اون دست هایی که علم حضرت ابوالفضل رو حمل میکرد، همچون مولاش حضرت عباس، در راه بی بی زینب فدا شد.... 🍃6🍃
🌹حامد هشت نه ساله بود که مادرش نماز و سوره‌های کوتاه را یادش داد. هر روز دم غروب منتظر بود پدرش مغازه را ببندد و بیاید که سه تائی باهم بروند مسجد؛ امیر و حامد و پدر. ظهرها که پدرش نبود جانمازش را که سوغات مشهد بود و وسط مٌهرش یک آینه‌ی کوچک داشت با یک تسبیح رنگی و شیشه‌ی کوچک عطر، باز می‌کرد کنار سجاده‌ی مادر که با او نماز بخواند. ☺️آن روز که توی مدرسه یاد گرفته بود دخترها در نُه سالگی و پسرها در پانزده سالگی نماز به‌شان واجب می‌شود، از مدرسه که رسید یک‌راست آمد سراغ مادر که: «مامان! خدا چرا دخترها رو بیش‌تر از پسرها دوست داره؟» 👌 و برای مادرش که داشت هاج و واج او را تماشا می‌کرد، توضیح داد که «لابد خدا دخترها را بیش‌تر دوست دارد که زودتر به‌شان اجازه داده که نماز بخوانند و روزه بگیرند.» مادر که مانده بود چی جواب بچه را بدهد، گفت «این‌که مشکلی نداره. تو هم اگه دوست داشته باشی می‌تونی نمازتو کامل بخونی و روزه هم بگیری. تازه! این‌طوری خدا بیش‌تر دوستت داره....» 😉 و هم‌این شد که از آن سال نمازش را مرتب خواند و با آن جثه‌ی کوچک و نحیف، روزه‌هایش را گرفت... 🍃7🍃
☘خاطره ای از دوست شهید امتحان عربی داشتیم، منم عربیم افتضاح ولی حامد از هر جهت ممتاز بود. امتحان عربی هنوز شروع نشده بود بهم گفت:حامد چی شده چرا هولی؟ (شهید و دوستشان هم نامند) گفتم: حامد من نخوندم آخه، بلد نیستم این معلم هم خیلی سختگیره میشه ورقه ی منم تو پر کنی؟ گفت: نه خیلی اصرار کردم ولی قبول نکرد. وقتی دید ناراحت شدم گفت: بزار ببینیم موقعیت چی میشه. گفتم باشه. امتحان شروع شد منو حامد صندلی هامونو جوری گذاشتیم که اون پشتم بود و طوری که میزش رو میدیدم. معلم ورقه ها رو داد مشغول شدیم منم الکی مثلا دارم مینویسم زیر چشمی هم دارم حامد رو زیر نظر میگیرم که اشاره ای کنه. خلاصه بعد از 15 دقیقه دیدم نگام کرد و خندید☺️ اشاره کردم بیا ورقه منم پر کن اولش قبول نکرد، وقتی دید من باز ناراحتم یه لحظه ای که معلم رفت ته کلاس ورقشو داد به من منم دادم به اون😉😶😶 منم خوشحال و خندون خیالم راحت. به به چه حالی داشتم!!! من که دیدم حامد اسم و مشخصاتشو ننوشته برداشتم اسم وفامیلی حامد رو نوشتم گفتم: حتما هول شده یادش رفته بنویسه. خلاصه معلم ورقه هارو جمع کرد منم خوشحال بغلش کردم. گفتم: ساندویچ دانش آموزی مهمون من. اونم گفت: تو هم خرما مهمون من آخه باباش خرما میاورد واسه فروش منم که دوس داشتم حامد برام میاورد یا میرفتیم پارکینگشون میخوردیم😊😄.. هفته ی بعدش معلم ورقه ها رو اصلاح کرده بود و نفر به نفر صدا میزد. دیدیم منو حامدو صدا نکرد اسم همه رو که خوند، گفت: حامد جوانی.. حامد پاشد رفت بعدش گفت: حامد جوانی تو چرا دوتا ورقه داری؟؟!!! پس دارین تقلب میکنین.. ؟؟ واااای من یادم افتاد که رو ورقه که حامد خالی گذاشته بود اسم اونو نوشتم اون بیجاره هم اسم خودشو رو ورقه ی خودش. معلم گفت: من میدونم کار تو نمیتونه باشه تو ممتازی.. حامد جعفری ازت خواسته این کارو بکنی اونم اصلا هیچی نمیگه داره به من نگاه میکنه..😄 خلاصه گفت: برین هردوتون پیش مدیر، از شانس منو حامد مدیر مدرسه هم کاندیدای شورا شهر شده بود، حال و روزش عالی بود. معلم قضیه رو گفت. مدیر بهم گفت: ورقه ی تو کدومه؟ منم یکیشو برداشتم. چون حامد یکیشو 20 نمره ای نوشته بود و یکی رو 16 نمره ای. منم اون 16 نمره ای رو برداشتم گفتم اینه. گفت: اسمشو خط بزن اسم خودتو بنویس. منم نوشتم، بعد به معلم گفت تمام شد برین سر کارتون با اینا هم کاری نداشته باش. اومدیم کلاس حامد اون روز تا دم در خونمون بهم گیر داده بود. آخه مگه تو حامد جوانی هستی؟ منم میگفتم 😁شده بودم دیگههه 🍃8🍃
🌹مادر شهید هر سال ایام فاطمیه یک ماه در مسجد ما روضه حضرت زهرا (س) برپا می شود که به خاطر دوری راه من نمی توانستم به مجلس روضه بروم. یک روز سر راه از حامد خواستم مرا به مسجد ببرد که حداقل یک روز را پای روضه بنشینم. 🍃وقتی رسیدیم روضه تمام شد و خانم ها از مسجد پراکنده شده بودند. به حامد گفتم اشکالی ندارد حداقل داخل می رویم و برای جمع و جور کردن و تمیز کردن مسجد کمک می کنیم. ☘وقتی می خواستیم داخل شویم به من گفت : 💞مادر جان من یک نیتی کردم شما بروید و استکان های چای روضه را بشویید. حامد به من نگفت نیتش چیست اما من به همان نیت استکان ها را شستم. دو سه روز پس از آن به سوریه رفت و خبر مجروحیت و بعد خبر شهادتش را برایمان آوردند. شک ندارم که آن روز نیتش شهادت بود.... 🍃9🍃
🔸این اواخر روزهایی بود که حامد جان حس غریبی از زندگی داشت. انگاری از درون داشت همه رو به چشم دل می دید. مثل همیشه خنده های معروفش روی صورتش گل کرده بود. 🕊از سفر اولش که اومده بود از حال وهوای روحانی اونجا می گفت معلوم بود یه چیزی هست که اونجا دامنگیرش کرده... شاید میخواست بگه ...اما نگفت! 😉بعد هیات طبق روال هر هفته اومد و گفت بیا بریم برسونمت. حرفهایی می گفت که مفهومش برام سخت بود. حتما از پروازش خبر داشت. باورش برام سخت بود. وقتی میخواستم از ماشین پیاده بشم، دستاشو انداخت دورگردنم و گفت: ❤️ نمی خوای برای آخرین بار خوب تماشام کنی؟ 😔بعد هم رفت..... تاجایی که حتی پرنده ها هم توان رفتن رو دارن.... میرعلی حامدی هم هیئتی شهید 🍃10🍃
🍃🌹حامد آن سال دیپلمش را گرفت تصمیم گرفت مثل برادرش امیر رخت نظام بپوشد و برود . ☺️با هم ندار بودند و حرف هم را می‌فهمیدند و از خیلی چیزهای دلِ هم خبر داشتند. امیر یک روز کشیدش کنار و خیلی جدی بهش گفت که : اگر داری پاسداری را به چشم شغل نگاه می‌کنی و دنبال یک لقمه نانی که از رختی که پوشیده‌ای دربیاوری، نیا سپاه. بودن روحیه می‌خواهد. خودت بهتر می‌دانی که خیلی از همین بچه‌های بسیجی که کلی سابقه‌ی بسیج دارند و صبح تا شب‌شان توی پایگاه و بسیج بوده‌اند، وقتی آمده‌اند سپاه پیِ شغل، نتوانستند توی رخت پاسداری دوام بیاورند. 🍃11🍃
😁خیلی اهل شوخی و خنده بود. با هر قشری، از هر سنی ارتباط برقرار می کرد و برای ارتباط بهتر، نسبت به سن و موقعیت افراد رفتار می کرد. و همیشه هم خنده به لب داشت که امروز با اون لبخند ها و شوخی ها تصویر ها و خاطرات زیبایی تو ذهن خانواده و دوستانش نقش زده. 🌹پسرم حامد رفتارش طوری بود که اگر از کسی کدورت یا ناراحتی داشت سعی میکرد با خوبی و خنده مشکلش رو حل کنه. ولی یه خط قرمزی داشت....ولایت فقیه. به ولایت که میرسید می گفت منطقه ی ممنوعه است. یه دوستی داشتیم که با همه شوخی میکرد یک بار به شوخی بحثی کرد، که دیدم حامد کشیدش کنار و با جدیت گفت: با هرکسی دوست داری شوخی کن، با خونواده ام، خودم، دوستام ولی یادت باشه حق نداری با رهبری شوخی بکنی. به این نقطه که میرسی باید خط قرمز بکشی. ❤️عاشق رهبر بود، و همیشه در تعریف و صحبت از دیدارهای رهبریش، از عظمت و هیبت آقا صحبت می کرد. ورد زبانش در این چند وقته اخیر شده بود «که میروم تا اشک در چشمان رهبرم جمع نشود.» 🍃12🍃