📌 #ناترینگ
🔹️ به مناسبت ایام دهه فجر نگاهی دوباره به خدماتی که خاندان پهلوی به خزانه ملی کردن، بندازیم!
🔻اگر امام نبود؛ آمریکاییها هنوز سر در باشگاههای ورزشی ایران مینوشتند:
"ورود ایرانی و سگ ممنوع"
#دهه_فجر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
به کی باید رای بدیم ...؟
حرفهای قابل تأمل پسربچه ۴ ساله در مورد انتخابات
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همیشه بهترین آدمها اگر بدترین همراهها را داشتند، شکست خوردند. آدم اگر میخواهد قلهی بلندی بخواهد برود، اگر همراهانش افراد هم وزن این قله نباشند، در راه زمین گیرش میکنند. اما اگر آدمهای همراه این راه، افرادی بودند که نه تنها قله را میپیمایند، بلکه آدم را هم میگیرند میبرند همراه خودشان، انسان احساس اطمینان میکند.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
34.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 حاج قاسم را بیشتر بشناسید
🔹بیاناتی شنیدنی از استاد مسعود عالی پیرامون نقش حاج قاسم در تحولات اخیر خاورمیانه
🔹استکبار جهانی از ناامنی در منطقه چه سودی میبرد؟
#حاج_قاسم
🎐 #مکتب_حاج_قاسم|#حاج_قاسم | #دهه_فجر
🏷در طلوع آزادی جای شهدا خالی
#سردار_دلها
#جانفدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🥀🕊🌷━━━┓
@smmdjk
┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🎐 #مکتب_حاج_قاسم|#حاج_قاسم | #دهه_فجر
🏷فـرارسیدن ایّام الله دهـه مبارک فجـر
و پیـروزی انقـلاب اسـلامی گرامی بـاد
#سردار_دلها
#جانفدا
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
┏━━━🥀🕊🌷━━━┓
@smmdjk
┗━━━🌷🕊🥀━━━┛
🌹در مکتب سلیمانی هر رأی دهنده ای
یک مدافع حرم است.
#رای_من_ایران_سربلند
#ما_رای_میدهم ✌️
#همه_می_آییم✌️
#شهدا_منتظرند✌️
#مشارکت_حداکثری
#انتخابات
📌سامانه موشکی «شفق» رونمایی شد
🔻 در مراسمی با حضور امیر سرلشکر «سید عبدالرحیم موسوی» فرمانده کل ارتش جمهوری اسلامی ایران، امروز از سامانه موشکی ارتقایافته «شفق» و سامانه دید در شب «یوسف» رونمایی شد.
🔹️ موشک بُرد بلند شفق، هوشمند و نقطهزن بوده و میتواند اهداف را از فاصله ۲۰ کیلومتری مورد اصابت قرار دهد.
💢 چرا رأی بدهیم
🔹 دلیل ترور حاج قاسم و اعلام علنی آن این است که دشمن بعد از وقایع دی ماه 98 گمان کردند انسجام ملی از بین رفته، لذا حس کرد می تواند به راحتی دست به اقدام علیه امنیت ملی ما بزند. اگر در انتخابات هم دشمن حس کند انسجام ملی وجود ندارد، دوباره برای امنیت کشور مشکل ایجاد میکند.
📎 #انتخابات
📎 #شبهات_انتخابات
📎 #حضور_پرشور
📎 #انتخاب_اصلح
📎 #جهاد_تبیین
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹ما همه باید برای خدا باشیم
🔸امام خمینی ره
#دهه_فجر
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل یک : سفر معنوی
وقتی پدرم پرسید برای مراسم سالگرد حاج قاسم موافقید بریم کرمان؟
انگار خدا دوتا بال به من و خواهر و برادرم داد!☁️
ولی کی؟چطوری؟ تاریخ سالگرد نزدیک بود... 🤔
چون بلیط نبود پدرم گفت
بچه ها چطوره با ماشین خودمون همین امشب راه بیوفتیم بسمت کرمان!🚗
یادتونه سفر اربعین هم با ماشینمون رفتیم تا شهرِ مهران؟
شیرینی و البته سختیِ سفر با ماشین، برام تداعی شد...
رفتم آخرین عکسی که پارسال با گوشی مامان از مزار گرفتم رو تو آلبوم پیدا کردم.
کرمان گلزار شهدا حاج قاسم ما داریم میاییم....
✍ریحانه تسبیحی یک منتظر
یک مادر یک معلم
یک جامانده از قافله شهدا
۴۵ ساله
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل دو : آغاز سفر
تهران بخاطر آلودگی هوا مجازی شده بود
و این مجازی شدن کلاس ها اجازه میداد ما بریم سفر💫
تو ماشین به سمت اتوبان قم حرکت کردیم
اولین شهری که می دیدیم، شهر قم بود
(السلام علیکِ یا حضرت معصومه)
سعی کردم تا قم بیدار بمونم تا با وضو باشم
آخه بابا میگفت این سفر، یه سفر معنویه💛
قم رو پشت سر گذاشتیم ولی هنوز خیلی راه تا کرمان داشتیم!
دیگه چشم هام داشت سنگین میشد که شنیدم:
بابا آروم از مامان تشکر میکرد که
برای مهیا شدن به این سفرِ زمینی و با ماشین،
و آماده کردن بچه ها پایه ست🤗🌸
ضبط ماشین روشن بود و مداحی پخش میکرد :
"بارون نم نم بود، پَر قُنداقه م پَرِ پرچم بود؛
باورم اینــه اگه به سمت تو، یه قدم بیام تو صد قدم میای!"
✍ریحانه تسبیحی یک منتظر
یک مادر یک معلم
یک جامانده از قافله شهدا
۴۵ ساله
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل سه: قدرت معنوی
برای اینکه صبح روز سالگرد به مراسم برسیم
بابا شب تا صبح رانندگی کرد و من و خواهر برادرم تموم راه خواب بودیم
به بابا که فکر میکردم خدا چه قدرتی بهش داده، شگفت زده میشدم✌️
برای نماز صبح، نزدیک شهر "نائین" بودیم...
وقتی پیاده شدیم و وضو گرفتیم، خیــلی هوا و آب سرد بود❄️
پیش خودم فکر کردم کاش میشد بدون وضو نماز خوند!🤕
یاد حرف بابا افتادم" این سفر یه سفر معنویه.."
با خودم گفتم حاجقاسم و یاراش وقتی تو کشورای سوریه و عراق
با داعش میجنگیدن، اونجا برای وضو آب گرم داشتن؟
خودم خندهم گرفت! اونا گاهی مجبور بودن تو خرابه ها بمونن و
از سرما حتی بلرزن تا به دشمن کمین بزنن💪
وای که چه مَردای قوی ای!
✍ریحانه تسبیحی یک منتظر
یک مادر یک معلم
یک جامانده از قافله شهدا
۴۵ ساله
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل پنجم: کرمان دیار کریمان
هرچی به شهر کرمان نزدیکتر میشدیم ماشین هایی که عکس حاج قاسم رو به پشت شیشه زده بودند و معلوم بود اونام دارن خودشونو برا سالگرد حاجی به کرمان میرسونند بیشتر میشد🚌🚙🚗
بابا میگفت حاج قاسم عزت و آبرویی به کرمان و کرمانی ها داده که خدا میدونه.
از همه جا زائر داره این شهر.
همه جا چشمت عکس های مختلف حاج قاسم رو میدید.
ورودی شهر کرمان نوشته بود :
《کرمان شهر کریمان》
بلند خوندم شهر کریمان💛
یه بغضی اومده بود بیخ گلوم 😢
خجالت میکشیدم با اشک ؛ خودمو از این بغض خلاص کنم😓
تو فکر خوبیهای حاج قاسم و اینهمه آدمی که بخاطرش اومده بودند بودم که یهو
برادرم با شیرین زبونی بچه گونه ش پرسید
آجی کریمان چیه؟!👦 خوراکیه؟🤷♂
نمیدونستم گریه کنم یا بخندم😐
هوا ابری آفتابی بود مثل حال من🌤⛅️🌦
آره شهید سلیمانی از کریمان بود.
شیرینیِ خوشمزه ی کرمانی که خدا برد پیش خودش😭
ممنون خدا منو تو کشوری گذاشتی که
مردمش دوست داشتنی.و خوردنیَن...
✍ریحانه تسبیحی یک منتظر
یک مادر یک معلم
یک جامانده از قافله شهدا
۴۵ ساله
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل ششم : سلام فرمانده
وقتی وارد شهر کرمان شدیم با تمام خستگی اما بدون معطلی به پیشنهاد مامان مستقیم رفتیم گلزار شهدا.
شب سالگرد بود و جمعیت به سمت گلزار مثل سیل به سمت نقطه ی مزار میرفتن .
موجی که تمومی نداشت.
محوطه ی گلزار توی دامنه ی کوه بود که از جنگل و جاده و کوه؛ راه داشت.
همه ماشین هارو از کلی دورتر باید پارک میکردن و از مسیر زیرگذر به وروودی گلزار وارد میشدن.
صحنه ی قشنگی بود.
جمعیتی که همه مثل هم نبودن
اما یه جا جمع شدن ...
یکی میگفت خدا وقتی کسیو دوست داره
مهرشو به آب میریزه تا همه اونو دوستداشته باشن،🌊🌊❤️🧡💚💛
واقعا مِهر حاج قاسم چجوری تو دل همه ی مردم ایران که نه دنیا افتاده بود؟ 😭
از همه جای ایران،
با رنگ پوست ها و لهجه های متفاوت...
دو طرفمون پر از موکب بود
صدای مداحی از هر موکب میومد و هرکدوم
یجور میخواستن به دوستدارای حاجقاسم محبت کنن.
پرچم های کشور های مقاومت
همونایی که سردار رفته بود کمکشون، بین موکب ها دیده میشد...
یه موکب دیدم از ترکیه!🇹🇷
حاج قاسم چقد آدما تو رو دوست دارن..!
یه کرمانی میگفت حاجی از خیلی جای دنیا زائر داره!
وقتی تو موکب ترکیه بودیم
فرمانده حزب الله ترکیه برامون صحبت کرد
از اینکه چقد به امام خامنه ای ارادت دارن
آخر سر هم کاور خودشو که عکس
شهید سلیمانی روش بود رو درآورد و بهم داد!
کم کم وارد ورودی میشدیم،
از باب الحسین( ع )وارد شدیم
نمیدونستم چجوری به حاج قاسم سلام کنم
یدفعه به زبونم اومد سلام فرمانده😭..
بابا گفت آقا مهدی رسولی داره تو مراسم حاجی میخونه..
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل هفتم : بهشت گلزار شهدای کرمان
یک دستم تو دست مامان برای اینکه گم نشم
و یک دستم تو دست آبجیکوچیکه که اون گم نشه،
هوا خیلی سرد بود اما این جمعیت، با این گرما!
اینجا هم انگار جزو کره زمین نبود ؛
فقط گلزار شهدا نبود🌷🌷🌷
بوی خوبی می اومد مثه عطر اسفند
مثه وقتایی که دلت میخولست چشاتو ببندی و فقط نفس بکشی انگار بهشت بود اینجا 🎆🎇
نزدیکای ظهر بود و روز سالگرد...
به جمعیت داخل مزار هر لحطه اضافه میشد.
وارد گلزار که شدیم مزار جذبه ی حاج قاسم
جذبه ی نگاهش عین یه مدار همه رو دورش جمع کرده بود.
خادمها راهنمایی میکردن :
"باید برید توی صف و آروم آروم جلو برید."
صف با چند تا پیچ؛ به چه بلندی بود!💫
سه تا عکسِ بزرگ بالای سر قبرِ سفیدِ حاجی بود
حاجی با لبخند کنار دو تا از دوست هاش ایستاده بود؛
رو کردم به بابا که چشماش اشکی بود و پرسیدم:" اون آقا سمت چپ سردار کی هستن؟!"
بابا گفت:" نزدیک ترین دوست حاجقاسمه،
موقع شهادت هم پیش همدیگه بودن و الان هم مزارشون کنار همدیگهس..!
اسمش حسینپور جعفری هست."
با خودم گفتم چه رفیق هایی بودن،
همه جا حتی موقع شهادت باهم دیگه..!
رو به رو رو دیدم که روی سِن یه گروه سرود اومدن بالا.
یکیشون بلند اعلام کرد گروه سرود پسران شهرستان رابَر تقدیم میکند؛
از مامان پرسیدم رابّر کجاست؟
گفتن: رابَر اسم شهرستانیه که روستای محل تولد حاجقاسم بوده روستاش هم روستای قنات مَلِک؛
بعد آهی کشید و ادامه داد: حاج قاسم کجایی این بچههاتو ببینی!
✍ریحانه تسبیحی یک منتظر
یک مادر یک معلم
یک جامانده از قافله شهدا
۴۵ ساله
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل هشتم : زیارت سردار دلها
قبل شهادت :
از مسیر موکب ها جلو رفتیم پر از جمعیت بود
خانم وآقا کوچیک و بزرگ
همسن من دانش آموز همسن آبجی
با یه دخترناز که بغل مامانش بود با کاپشن صورتی و گوشواره قلبی
بای بای کردم! داداشی هم دوست پیدا کرده بود دست بابا رو ول کرده بود و با دوستش میدوی《خوشحال》اصلا غم حاج قاسم جنسش فرق میکرد همه رو با نشاط دورهم جمع کرده بود
تراکم جمعیت زیاد شد به پیشنهاد بابا از قسمت جنگلی خارج شدیم
یه مسیر کوهپیمایی شد جون میداد از کوه ها بالا بریم اما از قسمت بالای مزار وارد شدیم چون پایین گلزار خیلی خیلی شلوغ بود باب المهدی
پله هارو به سمت مزار یکی دوتا میپریدیم و با آبجی و داداشی میخندیدیم
احساس خوبی داشتم انگار داشتیم به حیاط خونه ی بابابزرگم اینا وارد میشدیم
به مامان گفتم امروز باید بریم مزار رو زیارت کنیم
من و آبجی و مامان با راهنمایی خادم ها رفتیم آخر صف قلبم تالاپ تولوپ میزد
یادِ همه ی کسایی که بهم گفته بودن سلام مارو به حاج قاسم برسون افتادم
اشک بدون اینکه بدونم چرا از چشمام میومد
خانوم خادم میگفت هرچی میخوای از حاجقاسم بخواه
اون صداتو میشنوه!
یهو دیدم روبروی مزار ایستادم!
باید چکار میکردم؟چی میگفتم؟!
دلم میخواست قبر حاج قاسم رو بغل کنم
بهش گفتم منو دعا کن الگوم خودت باشی
رو قبر نوشته بودن مزارِ سرباز
چرا سرباز ؟ تو که سردار دلهایی!
پشتمو نگاه کردم مزار آقای پورجعفری بود
قبر رو بوسیدم و برای اینکه بقیه هم بتونن زیارت کنن اومدم کنار.
باید بهم بگی
چرا گفتی روی مزارت بنویسن سرباز؟
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل هشتم : زیارت سردار دلها
بعد شهادت:
دلمون میخواست بیشتر گلزار شهداباشیم.
نماز ظهرمون رو که خوندیم
جمعیت زیاد بود و فضا فشرده تر میشد ؛ برا همین مامان گفت:
آبجی و داداش خسته شدن بهتره برا استراحت برگردیم تا عصر دوباره بیاییم.
به پیشنهاد مامان برگشتیم.
برگشتیم اما کاش برنمیگشتیم😭
این جمله مامان بود
وقتی متوجه انفجار شدیم
وقتی شهادت زائرای حاج قاسم و
پر پر شدن شون رو شنیدیم.
نمیدونستیم گلزار شهدا دیگه میشه خود بهشت !
کلید آپارتمان یکی از دوستان خونگرمِ کرمانیِ مامان رو گرفته بودیم و بابا بعد از حادثه ما رو گذاشت و رفت برا کمک.
و هرچی التماسش کردم منو نبرد🥺
شب دیروقت؛ بابا اومد.
با چه سر وضعی!
خاک آلود نالان و غمبار
از صحنه هایی ک دیده بود میگفت و من و مامان اشک میریختیم
از پدری که دنبال پسر بچه ی
۸ ساله ش میگشت.
از دختر بچه ای که شناسایی نمیشد
از خانواده هایی که دسته جمعی
اومده بودند و حالا دسته جمعی تو بهشت به زیارت حاج قاسم رفته بودند.
وسایل بی صاحب ؛ کفش و
لباس بچه گانه ؛ عمامه خونین دیده بود
حال بابا اصلا خوب نبود
حال هیچ کدام از مردم ایران خوب نبود
همه خبرها شده بود
مجروحین و شهدای حادثه تروریستی کرمان.
عجب گوهری شده کرمان
تو ایران داره میدرخشه
چون برای خدا خیلی می ارزه.
این آخرین جملات بابا بود که اونشب گفت و از خستگی بیهوش شد😭
سفرنامه کرمان
مقصد ➿ گلزار شهدا
مزار سرباز حاج قاسم سلیمانی
فصل نهم : ماجرای عهد و پیمان من
باید برمیگشتیم سمت تهران
انگار به کرمان وابسته شده بودم
با شهادت هموطنامون
دل کندن ازاینجا سخت تر شده بود
خداحافظی از حاج قاسم از شهدای زائر انگار همه آشنا بودند
انگار همه شهدا رو میشناختم!
روز دلگیری بود
از کرمان از حاج قاسم عزیز از شهدا خداحافظی کردم
بابا بهمون گفت تو دلمون با حاج قاسم یه عهد و پیمونی ببندیم 👋🏻
آبجی داداشی از من پرسیدن عهد و پیمون چیه؟
گفتم بابا
کارای سخت سخت نمیگی؟!
بابا فقط از آینه ماشین بهم نگاه کرد
به آبجی و داداش گفتم باید از حاج قاسم از شهدا کارای خوب کردن رو یاد بگیریم
داداشی زود گفت:
منکه میخوام مثه حاج قاسم شهید بشم!
قربونت برم حاج قاسم
که الگوی داداشِ دهه نودیِ منی ؛
راهی که اونا انتخاب کرده بودن عزیز شدن پیش خدا بود
منم میخواستم یکی بشم مثه حاج قاسم
مثه شهدای روز سالگرد
تا همه مردم دوسشون داشته باشن
حاج قاسم همه مردمو دوس داشت
جانفدا بود مردمی هم ک دوستش داشتن جانفدا شدن
حاج قاسم یه ایرانی ای بود که همه باغیرتا بهش افتخار میکنن
کسی بود که دشمناش از راهی که یاد داد بریم حتی از دوست داشتنش میترسن
برا همینم مردم مظلوم رو تو گلزار شهید کردن
این راه خاریه تو چشم بدخواهاش
خدایا ممنون به ما حاج قاسمو دادی
ممنون منو تو راه حاج قاسم قرار دادی
آرزو کردم سال دیگه مزار حاج قاسم از امسال هم شلوغ تر بشه و همه بچه های ایران بیان شهر کرمان
بمیره 💀 هر کی نمیتونه حاج قاسم و دوستدارانشو ببینه . تو مکتب حاج قاسم مرگ ؛ از بین رفتن نیس🤲🏻 اسمش رویش دوباره