eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
4هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
4 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
صبحانه ای با شهدا
2️⃣ 📌 خواهرشهید یوسف داورپناه: خوانواده های شهدا می‌خواهند که مسئولان بیشتر به مردم خدمت کنند 🔹️ خ
3️⃣ 📌 مادر شهید داورپناه قهرمان ملی ماست 🔹️ یک کاربر فضای مجازی درباره مادر یک شهید در توییتی نوشت: «فیروزه شجاعی را می‌شناسی؟ ◇ او مادر شهید یوسف داورپناه است. منافقین سر او را بریدند، شکمش را پاره کردند و جگر یوسف را بیرون کشیدند و بدنش را قطعه‌قطعه کردند و این مادر را همراه با پیکر شهیدش حبس کردند. 🔻 سلبریتی نیست، نخل طلایی و اسکار هم نگرفت، ولی این زن، قهرمان زندگی ما است.» 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
5.87M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🩸آرزوی شهادت داشته باش آرزوی شهادت نمیزاره ، شیطون حریفِ تو بشه .... 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
2.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🩸اینو امام گفته بود؛ کجا رو میدید این سید؟! ◇ حاج حسین یکتا 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
3️⃣ 📌 مادر شهید داورپناه قهرمان ملی ماست 🔹️ یک کاربر فضای مجازی درباره مادر یک شهید در توییتی نوش
4️⃣ 📌 روایتی دیگر از زبان مادر شهید یوسف داورپناه 🔹️ شهید یوسف داورپناه در پانزدهم تیرماه سال ۱۳۴۴ در شهر کرمان متولد شد. ◇ این شهید بزرگوار در رشته برق فارغ‌التحصیل شد و پس از پیروزی انقلاب اسلامی به عضویت سپاه پاسداران درآمد. ◇ شهید داورپناه ، پس از آن که منافقین و گروهک‌های ضدانقلاب در غرب کشور اقدام به اغتشاش کردند، داوطلبانه به کردستان رفت و در پیرانشهر با هدف مبارزه با منافقین و ضدانقلاب به جمع گروه ضربت سپاه پاسداران پیوست. ◇ در پنجم شهریورماه سال ۱۳۶۲، زمانی که اعضای حزب دموکرات کینه‌ای سخت از یوسف داشتند، با هجوم به منزل این شهید او را به اسارت گرفتند و پس از شکنجه فراوان، به طرز فجیعی او را به شهادت رساندند و پیکر یوسف را به مادرش برگرداندند. ◇ فیروزه شجاعی، مادر شهید یوسف داورپناه می گوید: او مرتب جبهه می‌رفت و هر بار هم زخمی برمی‌گشت. ◇ یک‌بار که آمدنش طول کشید مادر دل‌نگران به مقر سپاه رفت و گفت: «خبری از بچه‌ام ندارم. خیلی وقته خانه نیامده است.» ◇ مسئول مقر سپاه گفت: اینکه یوسف در بیمارستان تبریز بستری است. ◇ سراسیمه به آنجا رفتم. یوسف را دیدم که به عصا تکیه داده و به دوستان مجروحش کمک می‌کند. ◇ او تا مرا را دید گفت: «اینجا چه می‌کنی؟ برای چه آمدی؟» ◇ منهم به جای پاسخ‌دادن پسر را در آغوش گرفتم و صورتش را بوسه‌باران کردم. ◇ یوسف خود را کنار کشید و گفت: «مادر خیلی از مجروحانی که اینجا هستند از خانواده خود دورند یا مادر ندارند. این کار را نکن. مبادا دل شکسته شوند.» 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
4.8M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 روزی‌که حال تهران خوب بود 🔹 ۲۶ خرداد سال ۱۳۹۴، ۱۷۵غواص دفاع‌مقدس که با دست‌های بسته شهید شده بودند (در کنار ۹۴ شهید دیگر) در میدان بهارستان تهران تشییع شدند. ◇ حضور گسترده مردم، این روز را به یکی از روزهای به‌ یادماندنی تهران تبدیل کرد. ◇ از میان ۵۰ هزار شهید گمنام دفاع‌مقدس، هم‌چنان ۳ هزار شهید تفحص و شناسایی نشده‌اند. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
4️⃣ 📌 روایتی دیگر از زبان مادر شهید یوسف داورپناه 🔹️ شهید یوسف داورپناه در پانزدهم تیرماه سال ۱۳۴
5️⃣ 📌 چرا کومله ها یوسف را تیرباران و شهید کردند ؟ 🔹️ شهریور سال ۱۳۶۲ بود. یوسف در عملیات والفجر دو غوغا کرده بود برای همین فرمانده‌اش مهدی باکری برایش چند روز مرخصی تشویقی درنظر گرفت. ◇ او هم راهی ارومیه شد تا بتواند مادر را ببیند. اما وقتی به آنجا رسید متوجه شد پدر و مادرش به روستایشان در سقز رفته‌اند و به سمت روستا راه افتاد ◇ بعدازظهر به روستا رسید و هنگام مغرب یوسف در خانه مشغول نماز شد و مادر یوسف داشت نان می‌پخت که ناگهان از بالای دیوار کومله‌ها ریختند. ◇ با اسلحه بالای سر یوسف ایستادند و یکی‌شان گفت: «برای خمینی نماز می‌خوانی؟!» ◇ یوسف هم جواب داد: «اولا خمینی نه و امام‌خمینی. دوما من برای خدا نماز می‌خوانم.» ◇ یکی از کومله‌ها اسلحه را روی سینه مادر گذاشت و گفت: «تو هم که برای سپاهی‌ها نان درست می‌کنی.» ◇ دست‌های یوسف را بستند و همین که می‌خواستند بیرون ببرند یوسف به آنها گفت من را از داخل روستا نبرید. گفتند:چقدر زود ترسیدی؟! ◇ یوسف گفت : نمی‌خواهم زنان و دختران اینجا فکر کنند شما به روستا احاطه دارید. ◇ به یوسف گفتند: اگر در مسجد از خمینی بد بگویی تو را آزاد می‌کنیم. ◇ یوسف هم قبول کرد. به مسجد رفت. جای سوزن‌انداختن نبود. مردم گوش تا گوش نشسته بودند. ◇ یوسف شروع کرد به صحبت‌کردن. از امام‌خمینی(ره) گفت. از رهبرش؛ از کسی که استقلال را به این کشور هدیه کرده بود. ◇ آن‌قدر درباره محاسن ایشان حرف زد که کومله‌ها او را از مسجد بیرون آوردند. بدنش را با سیگار سوزاندند تا تنبیه شود. ساعتی بعد صدای رگبار تیر بلند شد. 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 ماجرایی جالب از شهید سنچولی و طنز دوران اسارت 🔹️ عباسعلی مومن از اسرای ایرانی که نجار آسایشگاه در اردوگاه اسرا است می گوید : خدا بیامرزد برادر عزیزمان شهید منصور سنچولی را، بچه زابل بود که فکر کنم آسایشگاه پنج بود ◇ از ناحیه پا زیر زانو قطع شده بود، یک روز آمد که برایش عصا بسازم، چهره سیاه سوخته و لاغر اندام و قد بلندی داشت ، گفت: عباس دست طلا یک جفت عصا میخوام اجازه از گروهبان کریم گرفتم ◇ منهم گفتم : خوب منو خر میکنی با اون عباس دست طلا سنچولی گفتن، ◇ گفت: حالا اگر نسازی باید منو پشتت سوار کنی و مثل خر جابجا کنی ◇کلی خندیدیم و منم بخاطر اینکه خر نشم با کمال میل یک جفت عصا ساختم . ◇ زمانی که گرفت و زیر بغلش گذاشت و کمی راه رفت چقدر لذت بخش بود و کلی تشکر کرد و با لبخند گفت: از خر شدن ترسیدی، که منو پشت خودت سوار کنی ◇ سنچولی خدا بیامرز چون یک پا قطع بود یک دمپایی ابری اضافه داشت .بعد از ساخت عصا یک روز آمد پیشم و دمپایی دستش بود، گفت: عباس زمانی که روی بتن های جلوی ا آسایشگاه راه میروم تق تق صدا میکند بیا ازاین دمپایی برش بزن وزیر عصا میخ کن تا موقع راه رفتن نرم باشد و صدایش دوستان را اذیت نکند . ◇ سرهنگ شهید منصور سنچولی در مهرماه ۱۳۶۶ به اسارت نیرو‌های بعثی عراق درآمده و با تحمل قریب به ۳ سال شنکنجه‌های بعثیون به افتخار آزادگی نائل می‌شود. ◇ شهید منصور سنچولی در حین اجرای ماموریت در منطقه عمومی نصرت آباد در ۱۱ مهرماه ۱۳۷۵ بر اثر واژگونی خودرو به شهادت رسید. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada