📌 ماجرای عکس ماندگاری از دفاع مقدس که در ۲۱ دی ماه ۱۳۶۵ به تصویر درآمد 🔷️ احمد دهقان، شاهد عینی این تصویر می گوید: وقتی که گروهی از نیروهای ایرانی در محاصره نیروهای عراقی گیر افتاده بودند. ◇ توی یکی از سنگرها، عباس حصیبی(شهید سمت چپ) و علی شاه‌آبادی(شهید سمت راست و از سیمینوف چی های دسته ادوات)، کنار هم نشسته بودند. 🔻 تیر سیمینوف عراقی به سر عباس حصیبی می‌خورد و رد می‌شود و به سر علی شاه آبادی می خورد و سر عباس حصیبی را باند پیچی کرده بودند. 📸 عکسی ماندگار که رضا احمدی با دوربین علی شاه‌آبادی گرفته است. 🌷 تاریخ شهادت هر دو شهید عزیز ۲۱ دی ۱۳۶۵ - عملیات کربلای ۵ شلمچه #شهید_احمد_حصیبی #شهید_علی_شاه‌آبادی 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671

📌 بگذارید جنگ مستقیم با آمریکایی ها باشد. ◇ جناب فرمانده عبدالملک بدرالدین حوثی که خداوند او را حفظ کند #یمن 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671

📌 سخنرانی دیدنی رهبر انقلاب و حاج قاسم سلیمانی درباره قدرت انصارالله یمن و جنایات علیه مردم یمن 🔹 سعودی و امارات شریک جرم آمریکایی ها #حاج_قاسم #یمن 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671

📌 پیام عامر یمنی به بلال خبرنگار فلسطینی: "شرمنده بودیم که فقط غزه بمبارون میشه، الان خیالمون راحت شد." 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671

📌 پیام یکی از مخاطبان صبحانه‌ای باشهدا سلام 🔷️ از روی عکس پیکر هر دو شهید عزیز را بوسیدم و یادم امد از عملیات کربلای ۵ در شلمچه توی جاده منتهی به خط مقدم با موتور در بین گلوله های خمپاره زیگ زاک میرفتم بسکی سرعت موتور زیاد بود نتوانستم ان را کنترل کنم رفتم بالای خاکریز عملیات کربلای پنج ۷۵ روز بطول انجامید وبسیاری از شهدای گرانقدر در ان عملیات بشهادت رسیدند مهورهای بسیار سخت در هم تنیده با انواع موانع غیر قابل توصیف بشدت با انواع موانع راه را برای پیشروی و پیروزی رزمندگان اسلام سد کرده بودن برای همین هست که شلمچه را کربلای ایران نام نهادن روح مطهر و منور شهدای گرانقدر شاد تا قیامت ◇ بنده ی حقیر در دوسال بعد در تک دشمن در همان شلمچه که داستانش بسیار مفصله مورد اثابت گلوله ی تانک قرار گرفتم موج انفجار ۵۰ متر پرتابم کرد از سر تا پا ترکش خوردم و به خیل جانبازان پیوستم ◇ الان که این عکس دو شهید عزیز را دیدم یادم امد در غرب سال ۶۲ وقتی شب در منطقه مهاباد راه افتادیم شب تا صبح در بین کوه ها و رفتیم رسیدیم بالای سر کومله ها مستقر شدیم یک سنگر مختصری با چند تا سنگ درست کردم با دوربین داشتم تپه ی رو برو را نگاه میکردم که بیسیم یک لحظه به صدا در آمد تا که سرم را گرفتم پایین جواب بیسیم را بدهم یک تیر قناصه از روی سرم گفت پنگ که اگر چند ثانیه دیرتر اتفاق افتاده بود دقیقا آن تیر می نشست بر پیشانیم ◇ بعد از ان مرحله ده ها بار در یک قدمی شهادت رسیدم اما معلوم شد که لباس شهادت اندازه ی تنم نبود که نشد ◇ اینقدر خاطره از ۵۰ ماه جبهه در حافظه ها ماند که ماند و هیچکس سراغی از ان برادرای باز مانده از جنگ را نگرفت تا یکسری رفتند به دیار باقی و اینجوری که معلوم هست بقیه ی هم خاطرات جنگ را به دیار باقی خواهند برد ای کاش یک بنیادی راه اندازی می شد. ◇ خاطرات رزمندگان دفاع مقدس را گرد هم جمع اوری میکردن وبه نسلهای اینده انتقال می دادن از حسن توجه شما عزیزان به خاطراتم کمال تشکر را دارم و ارزوی موفقیت روز افزون برای مردم شریف این مملکت دارم شادی ارواح مطهره شهدای گرانقدر بمیزان ارادتی به ان عزیزان دارید با ذکر صلوات ان عزیزان را یاد بفرمائید. 🔻 اللهم صل علی محمد وال محمد 🌹🌹 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671

📌 پیام یکی از مخاطبین به این پست در صبحانه ای با شهدا 🔷️ چقدر اینروزها به این جمع های بی آلایش و صمیمی نیاز داریم! ◇ من سن ام به جنگ نمی رسید اما فکر میکنم دریچه ای از بهشت باز شده و عده ای آمدند و رخ نمایی کردند و ما را با تمام مشکلات دنیا رها کردند و رفتند. ◇ فرشته هایی در لباس خاکی، فرشته هایی که جان عزیزخود رو برای سلامتی و موندن دیگران فدا می کردند. ◇ همیشه در حسرتم که چه حیف اونروزها رو از نزدیک درک نکردم 😔😢❤️❤️🌹🌹 ◇ ممنون از اشتراک این تصاویر ناب 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671

📌 شهیدی که جوانی را از چوبه دار نجات داد 🔷️ جوان نوزده ،بیست ساله ای که متعلق به یکی از خانواده های سرمایه دار شهر بود به جرم عضویت در سازمان مجاهدین خلق و احتمالا حمل اسلحه به اعدام‌محکوم شده بود. ◇ ًُُپدر پیرش هر کسی را لازم بود بیند دیده بود که کاری کنند و جوانش را از اعدام نجات دهند. ◇ نمی دانم چه کسی آدرس آقا جلال را داده بود.‌گفته بود برو پیش جلال. این با بقیه فرق دارد. ◇ جلال را پیدا کرد.‌حرفهایش را با ناامیدی زد و رفت.‌ ◇ جلال به زندان رفت تا پسر جوان را ببیند. ساعتها با او صحبت کرد.‌ ◇ اطمینان پیدا کرد که او تحت تاثیر فضای روانی قرار گرفته است و حالا به اشتباهش پی برده، رفت پیش دادستان متقن و محکم استدلال آورد تا دادستان راضی شد حکم را لغو کند. ◇ جلال نگاه متفاوتی داشت. معتقد بود خیلی از جوانانی که دچار محاسبات اشتباه شده اند را اگر برایشان استدلال آورده شود با آنها صحبت شود به اشتباهشان پی می برند. ◇ جلال معتقد بود این جوانان سرمایه های آینده این مملکت هستند و نباید به راحتی آنها را نادیده گرفت و تا جایی که امکان دارد تلاش کرد که جذب شوند. ◇ پیرمرد بعد از نجات پسرش به همراه او به خانه جلال آمد و گفت : آقا جلال تو زندگی فرزندم را نجات دادی بگو چگونه برایت جبران کنم؟! 🔻 آقا جلال پاسخ داد. چیزی نمی خواهم جز شهادت. دعا کن شهید شوم #سردار_شهید_جلال_کاوند فرمانده تیپ ۱۴۵ مصباح الهدی 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671

📌 شهید خرازی به روایت شهید آوینی 🔹 آنان كه درباره او سخن گفته اند بر دو خصلت بیش از خصائل وی تاكید كرده اند: «شجاعت و تدبیر» #شهید_حسین_خرازی 🔹️ صبحانه ای با شهدا https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671