eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
4هزار دنبال‌کننده
6.2هزار عکس
5.1هزار ویدیو
4 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
24.16M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📌 نماهنگ «مسافر» با زبان مازندرانی برای شهدای خانطومان 📆به مناسبت سالروز شهدای خانطومان 🎤با نوای: حاج رضا بذری 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
📌 جواب از شهید مشتیاقی که پدرش را قانع کرد 🔹️ پدر حسین می گوید یک روز خطاب به فرزندم گفتم : پسرم، تو به اندازه‌ی کافی جبهه رفتی، دیگه نرو! ◇ بگذار آن‌هایی بروند که تابه حال نرفته‌اند؛ چیزی‌ نگفت و یک گوشه ساکت نشست. ◇ صبح که خواستم نماز بخوانم، آمد روی من را بوسید و با احترام کامل جانمازم را جمع کرد و گفت: پدرجان! شما به اندازه‌ی کافی نماز خوانده‌ای، بگذار کمی هم بی‌نماز‌ها نماز بخوانند! ◇ نگاهی به قد و بالایش کردم و در دلم یک آفرین گفتم، او خیلی زیبا مرا قانع کرد و دیگر حرفی برای گفتن نداشتم.. 🔹️ شهید حسین مشتاقی متولد نکاء مازندران در ۱۶ اردیبهشت ماه ۱۳۹۵ در خانطومان به شهادت رسید که بعد از چهل روز مفقودالاثر بودن از طریق دی ان ای شناسایی شد و پیکر مطهرش در روز یکم تیرماه ۱۳۹۵ مصادف باشناسایی و خاکسپاری شد. 🔹️ صبحانه ای با شهدا 🔺️ کانال صبحانه‌ای با شهدا را دنبال کنید و به دوستان خود معرفی کنید 👇👇 https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
📌 راز شال سبزی که همیشه همراه شهید سالخورده بود 🔹️ همسر شهید محمد تقی سالخورده می گوید: چندماہ بعد عقدمون من و آقا محمد تقی ، رفتیم بازار من دوتا شال خریدم. ◇ یڪیش شال سبز بود ڪه چندبار هم پوشیدمش و یک روز محمد به من گفت: اون شال سبزت و میدیش به من؟ ◇ گفتم : چرا؟ ◇ گفت: حس خوبی بہ من میدهد شما سادات هستی و وقتی این شال سبزت هـمرا من هست قوت قلب می گیرم ... ◇ شال را دادم و خودش هـم دوردوزش ڪرد و شد شال گردنش ڪه هر ماموریتی ڪه میرفت یا به سرش می بست و یا دور گردنش می انداخت ... ◇ و در ماموریت آخرش هـم هـمون شال دور گردنش بود ڪه بعد شهادتش برایم آوردن ... ‌● ولادت :۱۳۶۵/۱۰/۱‌، مازندران ●شهادت:۱۳۹۵/۱/۲۱، خانطومان 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
📌 واکنش تفجب آورخبرنگار ژاپنی در برخورد با شهید شیرودی 🔷️ خبرنگار ژاپنی تا شهید شیرودی را که تازه از عملیات پروازی به زمین نشسته بود از او پرسید: شما تا چه هنگام حاضرید بجنگید؟؟؟ 🔹️ شیرودی کلاه خلبانی را دستش گرفت و خندید. سرش را بالا گرفت و گفت: ما برای خاک نمی‌جنگیم ما برای اسلام می‌جنگیم. تا هر زمان که اسلام در خطـــر باشد. ◇ این را گفت و به راه افتاد. 🔸️ خبرنگاران حیران ایستادند. شیرودی آستین هایش را بالا زد. چند نفر به زبان های مختلف از هم پرسیدند: کجا؟ خلبان شیرودی کجا می‌رود؟ ما می‌خواهیم با ایشان مصاحبه کنیم. ◇ شیرودی همانطور که می رفت برگشت. لبخندی زد و بلند گفت: نماز! صدای اذان می آید ، وقت نماز است و من برگردم 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال ما را از طریق لینک زیر دنبال و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
📌 نگرانی شهید «احمد یوسفی» از پاسخ به نگاه فرزندان شهدا 🔹️ فخرالسادات موسوی همسر شهید احمد یوسفی در بخشی از خاطرات خود که در کتاب «پاییز آمد» به رشته تحریر درآمده به زندگی مجاهدانه همسرش و سختی دل کندن از او اشاره دارد.در این کتاب می‌خوانید: ◇ گفتم: احساس می‌کنم احمد دارد از من و على دور می‌شود. ما را نمی‌بیند. زنجان واقعا به وجود احمد نیاز دارد. سپاه اصرار داشت نرود جبهه، اما او آن‌قدر بالا و پایین کرد که آخر رفت. ◇ برادرم علاء گفت: «چه انتظار داشتی؟ همین است دیگر، احمد زنجان بمان نیست. تا الان هم توی قفس نگهش داشته بودند.» ◇ شهادت دوستانش کمرش را شکست. با بغض به من می‌گفت: فخری می‌ترسم بمانم روزی بیاید فرزندان شهدا مرا با انگشت نشان بدهند بگویند این احمد یوسفی است. همرزم پدر ما بود. پدر ما شهید شد و او هنوز زنده است.» ◇ چند وقت پیش از شهادت احمد ، (شهید) رحمان آمده بود به خوابم. گفت: «فخرالسادات خانم من یک امانتی پیش شما دارم آن را بدهید با خود ببرم.» ◇ گفتم: «رحمان جان تا من یادم هست تو امانتی پیش من نداری.» اصرار کرد که دارم. ◇ خوابم را که برای احمد تعریف کردم. گفت: «امانتی من هستم!» ◇ برادرم علاء گفت: «فخری جان زندگی با احمد فرصتی است که خداوند در اختیار تو قرار داده تا خودت را بسازی. تا بفهمی مکتب حسین چه می‌گوید. جنس رنج و درد عاشورائیان را بشناسی.» 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671
هدایت شده از صبحانه ای با شهدا
📌 روایتی از ۵ روز قبل از شهادت احمد یوسفی در کتاب « پائیز آمد » 🔹️ شهید «احمد یوسفی» از شهدای شاخص شهر زنجان و یکی از افرادی بود که سنگ بنای سپاه ناحیه زنجان را نهاد و عضو شورای سپاه بود. ◇ احمد در ۶ مهر سال ۱۳۶۵ در ماه محرم در ارتفاعات لاری بانه، به علت اصابت ترکش به تمام بدن به شهادت رسید و خانواده یوسفی، دومین شهید خود را به انقلاب اسلامی تقدیم کرد. ◇ بخشی از زندگینامه و خاطرات شهید «احمد یوسفی» در کتاب «پاییز آمد» از زبان همسر شهید به چاپ رسیده است. ◇ همسر شهید یوسفی می گوید: شهادت احمد بسیار سریع اتفاق افتاد. ◇ روز پنجشنبه به زنجان آمد. ◇ جمعه به همراه علی (فرزند اول خانواده ) به نماز جمعه رفتند. ◇ شنبه به جبهه بازگشت. ◇ یکشنبه شهید شد ◇ و دوشنبه جنازه اش را باز گرداندند و در مزار پایین شهر زنجان به خاک سپرده شد.  🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada 🔺️ کانال صبحانه‌ای باشهدا را با کلیک بر روی آدرس زیر پیگیری و به دوستان خود معرفی کنید: https://eitaa.com/joinchat/3191341256C69ef75b671