eitaa logo
صبحانه ای با شهدا
3.8هزار دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
2 فایل
🌷سعی‌داریم‌هرروزباهمراهی‌شما ومددشهیدان‌به‌معرفی‌شهدابپردازیم. 📌مجوزاستفاده‌ازمطالب‌کانال 1️⃣ذکرصلوات 2️⃣عدم‌استفاده‌ازلوگودرتصاویروفیلم‌ها، به‌جهت‌نشربیشترمطالب https://t.me/sobhaneh_ba_shohada :تلگرام📲 👤ارتباط‌باادمین: @hosseinzadehfazl
مشاهده در ایتا
دانلود
صبحانه ای با شهدا
2⃣ 📌 رسم خوبان 🔹 اگر چند روزی از جبهه به مرخصی می آمد، به محل کارش باز میگشت. ◇ بعضی وقت ها، حتی
3⃣ 📌 «هدیه‌ی سند ازدواجش، را بخشید.» 🔹 یک روز بارانی دور تا دور یکدیگر در خانه نشسته بودیم که مجتبی هم از راه رسید. رو به من کرد، ◇ و گفت: بابا، از روی سند ازدواج به من یک فرش داده‌اند، برویم آن را بیاوریم. گفتم: امروز که بارانی است، باشد برای فردا. ◇ گفت: نه، امروز حتماً باید آن را بیاوریم. همه با هم رفتیم و فرش را آوردیم. وقتی فرش را در خانه پهن کردیم، ◇ گفتم مبارکت باشد. گفت: مبارک صاحبش باشد. ◇ من که سر درنیاوردم، خنده نمکینی کرد و به سراغ تلفن رفت. با یکی از بسیجی‌های گردانش تماس گرفت. ◇ به او گفت: من قالی‌ات را گرفته ام، بیا و آن را ببر. بسیجی گفته بود: امروز بارانی است، باشد برای فردا. ◇ مجتبی گفت: نه! همین امروز باید بیایی و آن را ببری. نیم ساعت بعد، آن بنده خدا آمد و فرش را برد، بی آنکه مجتبی پولی از آن بسیجی بگیرد. ◇ بعد از آن با لبخند رضایت، روی فرش کهنه اتاقش کنار همسرش نشست. (س) 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
3⃣ 📌 #ﺳﻴﺮﻩ_ﺷﻬﺪا «هدیه‌ی سند ازدواجش، را بخشید.» 🔹 یک روز بارانی دور تا دور یکدیگر در خانه نشسته
4⃣ 📌 توصیف جوان ارمنی بعد از دیدن شهید قطبی. 🔹 مجتبی موقعی که دستش مجروح شد منزل دایی‌اش در تهران بود‌. یک شب در یک آپارتمان به مهمانی می روند که یک ارمنی هم در آن آپارتمان زندگی میکرد. ◇ شب برق آپارتمان قطع می شود و وقتی که خداحافظی می کنند، آن ارمنی از درب وارد می شود که برود منزل خودش. ◇ می بیند که نور از صورت مجتبی می بارد که تمام محوطه را روشن کرده، هیچ نمی گوید و درب را باز میکند وارد منزل خودش میشود. ◇ شخص ارمنی فردا صبح به درب خانه ای که مجتبی از آنجا بیرون آمده رفته و گفته بود آن شخص که دیشب اینجا بود چه کسی است و از کجا آمده؟ ◇ او بشر نبوده و کسی دیگری بوده که مهمان شما شده و من دیدم که نور صورتش، تمام این محوطه را روشن کرده بود. ◇‌ این پسر کی بود؟!! صاحب خانه گفته بود این پسر مجتبی بوده و دستش مجروح شده و آمده ... 🩸 در منطقه حاج عمران و عملیات قادر و در سن ۲۴ سالگی در سال ۶۴ به فوز عظیم شهادت نائل شد. 🔹 عملیات قادر عملیات تهاجمی گسترده نیروهای مسلح ایران، در خلال جنگ ایران و عراق بود، که در ۳ مرحله و به‌مدت ۲ ماه، از ۲۴ تیر تا ۱۸ شهریور ۱۳۶۴ در استان اربیل، عراق انجام شد. ◇ این عملیات به‌طور مشترک توسط نیروی زمینی ارتش و سپاه پاسداران، همچنین با پشتیبانی نیروی هوایی ارتش و هوانیروز، بر علیه نیروهای ارتش عراق، طراحی و اجرا گردید. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
4⃣ 📌 توصیف جوان ارمنی بعد از دیدن شهید قطبی. 🔹 مجتبی موقعی که دستش مجروح شد منزل دایی‌اش در تهران
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
5⃣ 📌 "شهیدی که در نامه‌ها و خاطراتش، جبهه‌ها را «» توصیف می‌کند و از سرگشتگی‌هایش در این دیار می‌نویسد." 🔹 از شهید مجتبی قطبی خاطرات فراوانی از یادگار‌های دوران دفاع مقدس و همرزمانش نقل می‌شود، ◇ و همه او را به حسن خلق و تقوا و دینداریش می‌شناسند ◇ به طوری كه در خاطرات تمام آن‌ها به چهره نورانیش اشاره شده است. ◇ در نامه‌ها و خاطراتش جبهه‌ها را «دیار آشنا» توصیف می‌کند و می گوید: ◇ «در شهر شما انسان‌هایی با قلب سیاه شده از نیرنگ و تباه‌كاری، ◇◇ و در اینجا انسان‌هایی كه قلبشان مانند شیشه صیقلی و شفاف و پاك و بی‌آلایش است. ◇ در آنجا انسان‌هایی كه در مقابل پول و ثروت و مال سجده می‌كنند، ◇◇ و در اینجا انسان‌هایی كه سر سجده در مقابل خدا بر خاك می‌گذارند. اینجا دیار آشناست». 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
صبحانه ای با شهدا
5⃣ 📌 "شهیدی که در نامه‌ها و خاطراتش، جبهه‌ها را «#دیار_آشنا» توصیف می‌کند و از سرگشتگی‌هایش در ای
6⃣ 📌 سرگشته «دیار آشنا» را بیشتر بشناسیم. 🔹 شب خاکسپاری مجتبی دیدم پسر جوانی کنار قبر مجتبی نشسته و زار زار گریه می کند. کنجکاو شدم، ◇ از او پرسیدم: شما چه کاره شهید هستید؟ گفت: من یکی از بسیجی‌های گردان آقا مجتبی هستم. ◇ ابتدا از گفتن دلیل گریه‌اش امتناع می‌کرد اما ساعتی بعد، آمد و کنارم نشست و این گونه تعریف کرد: ◇ « در گردان ایشان بودم که در عملیات مجروح شدم. از آن زمان به بعد هر وقت ایشان به شیراز می‌آمد، با جعبه شیرینی به عیادت من می‌آمد. وقتی جراحتم بهبود پیدا کرد، دوباره به گردان ایشان برگشتم. ◇ مدتی بعد مسأله ازدواج من پیش آمد و از ایشان خواستم که پنج هزار تومان به من قرض بدهد. ایشان هم بی‌آنکه چیزی بگوید یا چیزی بخواهد، روز بعد پول را برایم آورد. ◇ از روز بعد هرگاه من را می دید، راهش را کج می‌کرد تا چشم در چشم نشویم. حالا که ایشان شهید شده‌اند، نمی‌دانم پول ایشان را به چه کسی پس بدهم.» ◇ گفتم: نمی خواهد پس بدهی. هر چه اصرار کرد، گفتم ما قبول نمی‌کنیم. ◇ وقتی به همسر ایشان موضوع را گفتم، گفت: درست است. این دفعه آخر خودش گفت، یک نفر است که پنج هزار تومان از او می‌خواهم، اگر آورد از او نگیرید. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
🩸جان به فدای لب عطشان💧 حسین (ع) 🔹 مهران؛ تیر ماه ۱۳۶۵ ◇ سربازان ایرانی با اینکه خود در تیررس گلوله‌های‌ دشمن هستند، در گرمای طاقت فرسای ایلام، برای رفع تشنگی دیگر قهرمانان وطن تلاش می‌کنند. 📸 عکاس : احسان رجبی 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
fa80ac27-5abd-46e1-aa92-64616c2d7a48.mp3
18.95M
جان عالم همه قربان حسین دست ما پر دامان حسین سینه زن با دو لب تشنه بگو به فدای لب عطشان حسین 👤 حاج امیر عباسی (ع) 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 درتبــار ما رسـم است رو بــه آســمـــــان مـُــردن .. 🔻 به یاد شهید محمد بهروز لایقی 🔹️ صبحانه ای با شهدا
صبحانه ای با شهدا
📌 درتبــار ما رسـم است رو بــه آســمـــــان مـُــردن .. 🔻 به یاد شهید محمد بهروز لایقی 🔹️ صبحانه ا
📌 ماجرای آخرین عکس شهید محمد بهروز لایقی و تلاوت سوره بقره قبل از شهادت 🔹️ محمد بهروز دفترچه مراقبه داشت که هر روز رفتارهایش را می‌نوشت. ◇ برای مثال : امروز دو غیبت کردم و برای جبران آن برنامه داشت. ◇ همین مراقبت ها باعث شد که شهادت نصیبش شود. ◇ محمد طاهری، تبلیغات گردان بهروز که معروف به گردان پیشتاز خط شکن لشگر محمد رسوال الله بود و همه عکس‌های بهروز را او گرفته بود. ◇ محمد طاهری می‌گفت: به هنگام شهادت بهروز در لحظات اخر چیزی زمزمه می‌کرد و وقتی گوشم را نزدیک دهانش کردم، متوجه شدم که سوره بقره را زمزمه می‌کند و سپس در حین خواندن قرآن به شهادت رسید و این عکس را بعد از شهادت گرفتم که به یادگار بماند. 🔹️ صبحانه ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 تفحص دو شهید با کمک یک چوپان 🔹️ با آمبولانسی که آرم هلال احمر داشت از این منطقه به آن منطقه میرفتم؛ روی شیشه عقبش نوشته بودم: « همسـنـگرم کـجــایی؟! » 🔹 دو شبانه روز بود که نخوابیده بودم؛ در جاده اندیمشک به دهلران نرسیده به دشت عباس بشدت خوابم گرفت؛ کنار جاده پارک کردم و توی ماشین خوابیدم. 🔸 نمیدانم چه مدت خوابم برد که با صدای شیشه ماشین بیدار شدم. چوپان عشایری از اهالی کرمانشاه بود که در زمستان دامهای خود را این اطراف میآورد؛ گفت: «آقا خیلی وقت است دنبال شما میگردم» گفتم: «بـرای چـی؟» گفت: «دنبـالم بیــا» ◇ او با موتور و من پشت سرش حرکت کردم؛ رفتیم تا به منطقه عین خـوش رسیدیم. توی جاده خـاکی پیچید؛ حدود سه کیلومتر پیش رفتیم؛ کنار تپه کوچکی ایستاد؛ خـاکـها را کنـار زد. 🔻 دو شهـید آرام کنـار هـم خوابیده بودند تازه فهمیدم آن بیخوابی ناخواسته و آن خواب یکباره، بی جهت نبوده است. ◇ پرسیدم: «چـی شد سـراغ من آمدی؟» ◇ گفت: «پشت ماشـین را خواندم.» 📚 برگـرفـته از کتـاب " تـفـحـص" خـاطرات محـمد احمدیان 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 دو رفیق شهادت را کنار هم معنی کردند 🔹️ دستِ داوود بصائری (شهید سمت راست) را گرفتم و در دست رفیق دیگرمان اکبر قهرمانی گذاشتم؛ به اکبر هـم سفارش کردم مراقب داوود باشد.از نقطه ی رهایی باید عازم خط میشدیم؛ خداحافظی کردیم و از یکدیگر قول شفاعت گرفتیم. ◇ صبح روز بعد، پاتک سنگین دشمن روی کانال ۱۱۲ آغاز شد. حجم آتش به قدری شدید بود که از گرمای انفجارهای مداوم در داخل کانال، احساس میکردیم پوست بدنمان دارد میسوزد و ریه هایمان داغ شده است. ◇ زیر آن آتش باران شدید، ناگهان داوود و اکبر را دیدم که کنار هم به دیوار کانال تکیه داده بودند. با دیدن این دو بچه محل در آن وادی آتش و خون، کلی خوشحال شدم؛ آنها هم با دیدن من خیلی ذوق کردند. 🔻 دستی برایشان تکان دادم که به یکباره گلوله ی توپ ۱۲۰ نزدیک آنها به زمین خورد. گرد و خاک که فرو نشست،دیدم سر داوود به روی شانه اکبر افتاده و همینطور کنار هم به شهادت رسیده اند. ◇ قلبم داشت از حرکت می ایستاد با حسرت نگاهشان کردم و در دل از خدا خواستم شفاعتشان را شامل حال من گرداند. 📚 زمینهای مسلح / گلعلی بابایی "روایتی از حمـاسـه والفـجر ۱" پیکر مطهرشان تا سال ۷۳ به همین شکل در منطقه فکه، زیارتگاه ملائکة الله بوده. 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 ۲۳ شهید دفاع مقدس در کردستان تفحص شد 🔹️ پیکرهای ۲۳ شهید تازه تفحص‌شده هشت سال دفاع مقدس، پس فردا چهارشنبه به کشور منتقل می‌شود 🔹این شهدا در مناطق عملیاتی کردستان ایران و کردستان عراق هستند و قرار است با استقبال مردم مرزنشین استان آذربایجان غربی از مرز کیله سردشت وارد میهن اسلامی شوند. 🔹️ صبحانه ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 واکنش یک خانم لبنانی در پیاده روی اربعین به رهبر معظم انقلاب 🔹️ ایشان یک بانوی لبنانی است که در کنگره جهاتی پیاده روی اربعین حضور دارد و می گوید: ما یک بار با خبر شهادت حاج قاسم درد کشیدیم، میخواهم اینجا در محضر امام حسین به رهبر انقلاب بگویم خواهشا هیچ وقت اشک نریزید ◇ او میگوید: در چهره ی شما نور حضرت حجت را می بینیم و امیدواریم با دست مجروحتان پرچم را به ایشان بدهید.... 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 هفت توصیه کوتاه و کاربردی برای رستگاری از شهید پورمراد 🔹️ شهید مدافع حرم رسول پورمراد در وصیت نامه اش می نویسد: امیدوارم حضورم در سوریه مرا به امام زمان(عج) نزدیک ڪند... ◇ خیلی اهل نصیحت و توصیه نیستم چون خودم بیشتر از همه به آن نیاز دارم، ○ فقط جهت یاد آوری: ۱. نماز ڪه انسان را از فحشا و منڪر دور مے ڪند ۲. روزه ڪه سپر آتش است ۳. یادآورے مرگ ۴. جهاد با نفس ۵. ولایت مدارے و گوش به فرمان رهبر بودن ۶. دعا براے سلامتے و فرج آقا ۷. طلب شهادت... 🔹️ صبحانه ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 وقتی سر نوجوان تیربارچی از تن جدا شد 🔻.. همـه جــا آتــش و دود و تـرکــش بــود. دشمن لحظه ای امان نمیداد؛ با تمام قوا حمله میکرد. بچه ها مقاومت فوق العاده ای داشتند. در همین حین حدود ۵۰ نفر از دشمن به ما حمله ور شدند. در کنارم شهید عزیززاده بود با یک آر پی جی و نوجوانی که با تیربارش همه را حیران کرده بود. 🔹 عـزیززاده بلند شد و شلیک کـرد؛ گلوله آر پی جی به شکم یکی از عراقیها خورد و او را نصف کرد. بقیه که شاهد این صحنه هولناک بودند گریختند؛ وبعد تیربارچی نوجوان کارش را شروع کرد؛ چـه میــکرد؟! 🔸 اکثر عراقیهایی که در حال دویدن بودند از پشت تیر خورده و روی زمین غلت میزدند؛ در همین هنگام گلوله ای از یک پی ام پی عراقی شلیک شد و در حیرت و ناباوری تمام کسانی که شاهد این ماجرا بودند، به صورت نوجـوان تیربارچی اصابت کرد و سـرش را پـراند؛ برای لحظه ای احساس کردم که دنیا به آخر رسیده است؛ لحـظه مطلـقاً مجـهولی بود. 🌹 عـزیززاده اشک ریـزان بلند شد و سـرآن شهـید را مثل شمـایلی مقـدس داخل گونی گذاشت. 📚 نـونـی صِــفر / سید حسن شـکری روایـتی از حمــاسه والفــجر ۸ 🔹️ صبحانه‌ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مرا ببین.. عزیز دل نشین من پناه آخرین من تو ای تمام زیبایی.. مرا ببر به آسمان ببر، به بزم عاشقان از این سکوت، تنهایی 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 آخرین وداع 🔹 خاطره‌ی فرزندان سید حسن نصرالله، سیده زینب و سید جواد نصرالله از آخرین وداع ، فرزند ارشد دبیرکل حزب‌الله لبنان که ۱۲ سپتامبر ۱۹۹۷ در مناطق اشغالی جنوب لبنان به شهادت رسید و پیکرش ۹ ماه نزد دشمن باقی ماند. 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
در مراسم تشییع شهید مقتدرانه ترین صحنه را نظامیانی که برای با شکوه تر کردن مراسم آمده بودند، رقم نزدند، بلکه آن را یک کودک رقم زد کودکی که سلاحی را بالا گرفته بود و آن سلاح چیزی نبود جز عکس پدر شهیدش اینجا ایران است هیچ سلاحی در این سرزمین روی زمین نمی ماند و هیچ شهیدی بی منتقم نیست منتقم شهدای ما حضرت مهدی است و انتقام را روزِ ظهورش به جانی ها خواهد چشاند، و سلاح تا روز آمدنش در دست فرزندانی ست که وقتی پدران خود را غرق در خون و کفتار ها را مشغول هلهله دیدند، بی درنگ سلاح پدر را در دست گرفته و جانشینش در دفاع از میهن شدند در برابر دشمنان ایران مقتدرانه تا قیامت ایستاده است این عکس ها گواه این ادعاست... ✍️ آقای تحلیلگر 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📌 استقبال دانش آموزان یکی از روستاهای سردشت از کاروان شهداء 🔹️ پیکرهای مطهر ۲۳ شهید تازه تفحص شده صبح امروز از مرز سردشت وارد کشور عزیزمان شدند. ◇ شهیدان خوش آمدید 🔹️ صبحانه ای باشهدا @sobhaneh_ba_shohada
📌 روزی که شهید حسین علم الهدی ، را شناخت. 🔹 توضیح عکس دسته جمعی: ردیف پایین؛نفر اول از راست حاج صادق آهنگران و نفر اول از چپ زنده یاد حسین پناهی در مراسم ازدواج حاج صادق آهنگران_ اواخر دهه 50- اهواز 🔹️ صبحانه ای با شهدا @sobhaneh_ba_shohada