eitaa logo
صبح بخیر شب بخیر
14.2هزار دنبال‌کننده
11.2هزار عکس
9.5هزار ویدیو
93 فایل
سلام صبح بخیر صبح بخیر ،روز بخیر ،ظهر بخیر ،عصر بخیر ، شب بخیر استیکر مناسبتی مذهبی کانالی برای خانواده کپی حلال با ذکر صلوات (دلخواه )برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان عج به غیر از کانال هم نام 💚💚💚 ارسال نظرات و تبلیغات @HOSEYN9496
مشاهده در ایتا
دانلود
+دلم نمیخواد،معذب باشی _نه اشتباه برداشت کردی،معذب نیستم. +خب باشه برگشت تو اتاق و در و بست. کیفش و گرفت و رفت تو اتاق خواب. چند دقیقه گذشت و نیومد بیرون . رفتم سراغ کیفم.زیپش و باز کردم . لباس هام و با یه بلوز و شلوار صورتی عوض کردم و با ادکلنم دوش گرفتم. موهامم شونه کردم و با کش مو پشت سرم بستمش. از اونجایی که با لوازم ارایش خداحافظی کرده بودم فقط یه مقدر کرم نرم کننده به دست و صورتم زدم و وسایلم و جمع کردم. یه شالم رو سرم انداختم. از اینکه قرار بود محمد اینطوری ببینتم هیجان زده بودم. چند دقیقه دیگه هم گذشت رفتم و آروم چندتا ضربه به در اتاق زدم. جوابی که نشنیدم در و باز کردم و صدای شرشر آب به گوشم خورد و تازه فهمیدم که محمد حمام رفته. رفتم بیرون و روی کاناپه نشستم. به گوشیم مشغول بودم.نمیدونم چقدر گذشت که محمد در اتاق و باز کرد و اومد بیرون. حواسم به ظاهرم نبود و با لبخند گفتم: عافیت باشی. نگاهش که بهم افتاد چند لحظه مات موند. تعجب کردم و بعد از چند ثانیه یادم افتاد که اولین باره من و این شکلی میبینه. سرم و پایین گرفتم که نگام بهش نیافته. +سلامت باشی رفت سمت یخچال کوچیک کنار کابینت و درش و باز کرد +عه خداروشکر توش آب معدنی گذاشتن. یه لیوان آب ریخت و داد دستم . چون‌تشنه بودم تعارف نکردم و لیوان و از دستش گرفتم. آب و که نوشیدم گفت:بازم بریزم؟ _نه،ممنونم لیوان و ازم‌گرفت و برای خودشم آب ریخت. نشست رو کاناپه ی کناریم و گفت : ببخش که خسته ات کردم _خوش گذشت +خداروشکر.فاطمه؟چی شد که اینطوری شد؟برام تعریف کن چیشد که از من خوشت اومد؟چرا قبول کردی ازدواج کنی با من ؟برام‌جالبه که بدونم. _خب راستش...! براش گفتم ،از حس و حالم تو تمام این مدت. اتفاق هایی که محمد ازشون خبر نداشت.از مصطفی ،از بابام از مادرم و...! گاهی وسط حرفام باهم به یه ماجرایی میخندیدیم، گاهی یه خاطره ای و یادآوری میکردم و هر دو ناراحت میشدیم.اونقدر گفتیم وخندیدیم و ناراحت شدیم که ساعت سه شد. +چقدر با تو زمان تند میره! راستی فاطمه میخواستم از الان یه چیزی و بهت بگم. _چیو؟ +تو مجبور نیستی به خاطر من خودت و تغییر بدی و کاری که دوست نداری و انجام بدی _متوجه نشدم +من حس میکنم تو بخاطر من خودت و به کارهایی مجبور و از کارهایی منع میکنی. رفتار الانت، تو اجتماع، خیلی مناسبه ولی میخوام که در کنار من خودت باشی.حس میکنم تصور کردی با ازدواج من باید به خودت سخت بگیری، فکر میکنم تا الان فهمیدی که فکرت اشتباه بوده زندگی با من اونقدر ها هم سختی نیست. در کنار من تو به انجام هر چیزی یا هر کاری که دوست داشته باشی و خلاف شرع نباشه مجازی ! چیزی نگفتم.داشتم به حرفاش فکر میکردم +در ضمن، اینم بگم من با آرایش مخالف نیستم اتفاقا آراستگی و زیبایی خیلی هم خوبه ،اگه مشکلی هم باهاش داشته باشم ،آرایش و جلب توجه در مقابل نامحرمه! در جوابش فقط لبخند زدم +خیلی دیر شد، چطور واسه نماز بیدار شم؟نباید بخوابم میدونستم که نمیتونه نخوابه . چشماش از بی خوابی قرمز شده بود . خستگی رانندگی دیروز هم رو تنش مونده بود . _من نمیخوام بخوابم ،یعنی خوابم نمیبره،شما بخواب من بیدارت میکنم +مگه میشه؟ _آره،خوابم نمیبره ،شما بخواب.نگران نباش واسه نماز بیدارت میکنم . از خدا خواسته گفت :باشه پس من برم بخوابم.ممنونم ازت،شب بخیر انقدر خسته بود که منتظر نموند جوابش و بگیره و رفت تو اتاق و روی تخت دراز کشید. پنج دقیقه گذشته بود.حدس زدم دیگه خوابش برده.با قدم های آروم به اتاق رفتم.کنارش روی تخت نشستم. به پهلوی راستش خوابیده بود و کف دست راستش و زیر سرش گذاشته بود. نزدیک تر رفتم و روی صورتش دقیق شدم. خیلی معصومانه خوابیده بود.حس کردم تو خواب یه پسر بچه شده . نگاهم و سمت پلک های بستش چرخوندم. مژه های بلند و پُری داشت. میتونستم بگم چشم هاش زیباترین عضو صورتش بود. اصلا یادم نبود به محمد بگم که همچیز از چشم هاش شروع شد. ابرو هاشم مشکی و پُر بودن، درست مثل موهاش. روی ابروهاش آروم با انگشتم کشیدم و مرتبش کردم. میدونستم اونقدر خسته هست که به راحتی بیدار نشه. نگاهم و روی بینی و گونه هاش چرخوندم. صدای نفس های مرتبش، آرامش بخش ترین صدایی بود که تو این چند سال زندگیم شنیدم. سعی میکردم آروم نفس بکشم که بهتر صدای نفسای محمد و بشنوم. روی محاسن مشکیش دست کشیدم باورم نمیشد ،این ادمی که تو این فاصله به محمد نشسته و اجازه داره اینطوری بهش زل بزنه و به صورتش دست بکشه،منم! باورم نمیشد این تصویری که از محمد میبینم پشت صفحه ی موبایلم نیست. دستام و گذاشتم زیر صورتم و با تمام وجود به قشنگ ترین تصویر زندگیم چشم دوخته بودم که یهو صدای زنگ موبایلش بلند شد. با ترس دنبالش گشتم.روی تخت افتاده بود. سریع برداشتمش و قطعش کردم .خداروشکر محمد بیدار نشده بود و فقط یخورده تکون خورد. دوباره کنارش نشستم.
دوباره به گوشیش نگاه کردم .تصویر زمینه گوشیش توجه ام و جلب کرده بود.برام سوال شد که چرا عکس رهبر و روی گوشیش گذاشته! با خودم گفتم بعد حتما دلیلش و ازش میپرسم. دوباره به محمد زل زدم. موهای لخت و پریشونش پیشونیش و پوشونده بود. با دستام موهاش و از پیشونیش کنار زدم. زمان هرچقدر میگذشت من حس میکردم تازه گم شدم وپیداش کردم وچشمام از نگاه کردن بهش خسته نمیشد. نمیدونم چقدر گذشت. چند دقیقه بهش خیره بودم ،چند دقیقه قربون صدقه اش رفتم که صدای اذان گوشیش بلند شد. دلم میخواست خودم بیدارش کنم،اذان و قطع کردم و آروم صداش زدم : آقا محمد ده بار آروم صداش زدم. وقتی تکون نخورد،صدام و بالاتر بردم و گفتم :محمد جان دلم نمیومد صدام و بالاتر ببرم. دستم و روی بازوش گذاشتم و تکونش دادم.هم دلم براش میسوخت هم خنده ام گرفته بود. _آقامحمد،بیدار نمیشی؟ اذان شد. نمازت قضا میشه ها. تا این جمله رو گفتم چشم هاش و باز کرد و چند بار پلک زد. از جام بلند نشدم،با لبخند بهش نگاه میکردم که با صدای گرفته گفت : نمیدونم چرا فکر کردم مادرم داره صدام میزنه. با حرفش لبخندم جمع شد. احساس شرمندگی میکردم. +راستی فاطمه خانوم برام دعا کردی؟ کوتاه جواب دادم:آره نمیدونستم دعاش چیه که انقدر روش تاکید میکنه.یه خداروشکر گفت و از جاش بلند شد و به سمت دستشویی رفت. رفتم طرف شیر آب کنار کابینت و همونجا وضو گرفتم. چادر نمازم و از کیفم در آوردم. یه سجاده ی کوچیک هم با خودم داشتم . یک سجاده از زیر میزکوچیک تلویزیون برداشتم و برای محمد به جهت فلش قبله پهن کردم و منتظر شدم که بیاد یک دقیقه بعد اومد بیرون. با دیدن دست و صورت خیسش گفتم : حوله دارین یا دستمال بدم بهتون؟ +خشک نمیکنم. با نگاه به سجاده پهن شده لبخندی زد و رفت طرف کیفش. عطرش و در اورد وبه مچ دست ها و زیرگلوش کشید.موها و محاسنش و شونه زد و برای بستن نماز ایستاد. زیر لب اذان میگفت . تا تکبیر و گفت و نماز و بست از جام بلند شدم و سجاده ام و پشتش پهن کردم. یاد وقت هایی افتادم که پشت سر بابا نماز میخوندم و بابت هر نماز برام جایزه میخرید. امشب قشنگ ترین ها برام اتفاق افتاده بود. این نماز صبح قشنگ ترین نماز صبحم بود. نماز که تموم شد سجده رفتم و خدا رو بابت همه ی اتفاق های قشنگ زندگیم شکر گفتم. سرم و که از سجده برداشتم محمد و دیدم که دوباره نماز میخوند. تسبیحات و گفتم و یه ایه الکرسی خوندم که نماز محمد تموم شد _اقا محمد،این دومیه چه نمازی بود؟ اومد عقب و کنارم نشست. بالبخند نگام کرد و گفت :نماز شکر چیزی نداشته ام در جوابش بگم. فقط لبخند زدم. دستم و روی دستش گذاشت. به ترتیب انگشتام و می گرفت.با بندهای انگشتم ذکر میگفت و با شست دستش آروم روشون ضربه میزد. از این حال خوبم بغض کرده بودم و سرم و پایین گرفتم.یه قطره از اشکم روی دستش سر خورد.ساکن شد و دست دیگه اش و زیر چونه ام گرفت وسرم و بالا آورد. یه نگاه با مزه ای به چشم هام انداخت و گفت ؛ از کجا میاری اینهمه اشک و!؟ لحنش باعث شد وسط گریه خنده ام بگیره.لبخند زد و با پشت دست اروم اشکای روی گونه ام و پاک کرد. این حجم از محبت محمد برام غیر منتظره بود . همونطور که به چشم هام خیره بود گفت :خداروشکر.. ذکرش که تموم شد دستم و ول کرد و گفت: شرمنده ام که بخاطرم بیدار موندی _باور کن خوابم نمیبرد. تازه خودمم باید نماز میخوندم +برو بخواب ،خسته شدی. صبحتم بخیر خندیدم و گفتم:صبح شماهم بخیر روی تخت خوابیدم. زیارت عاشورا میخوند. صدای آرومش به گوشم می رسید. اونقدر به صداش گوش دادم که نفهمیدم کی خوابم برد __ صدای ریحانه کلافه ام کرده بود. هر چقدر صدای داداشش بهم آرامش داد صدای بلند خواهرش آرامشم و ازم گرفت. +اه فاطمه پاشو دیگه، خجالت نمیکشی تا الان خوابیدی؟ فاطمه خانوم ما منتظر شماییم. میخوایم بریم حرم. _اه ریحانه بزار بخوابم دیگه .بخدا تا ساعت پنج صبح بیدار بودم با دست زد روی صورتش و گفت :خاک به سرم ... قبل اینکه به جمله اش ادامه بده بالشت کنارم و براش پرت کردم و گفتم :واقعا خاک به سرت صدای خنده اش بلند شد کلافه سر جام نشستم . یهوانگار که چیزی یادم‌اومده باشه گفتم : راسی آقایون کجان ؟ ریحانه بلند تر از قبل خندید و گفت : قربون حیات برم خواهر. آقایون کجان،یا آقاتون کجان ؟ _ریحانه اذیت نکن، بابام اینا کجان؟ +محمد و بابات و نوید و روح الله و محسن صبح زود رفتن حرم. ما خانوم ها هم منتظریم عروس خانوم افتخار بده از خواب بیدار شه که بریم حرم. _ای وای چرا زودتر بیدارم‌نکردی؟ +خیلی پرویی ها! دوساعته بالای سرتم تازه بیدار شدی ،بعد میگی چرا زودتر بیدارم نکردی؟بدو آماده شو که آبرو برات نمود. _معلومه دیگه، یه خواهر شوهر مثل تو داشته باشم،آبرو برام بمونه عجیبه! +دلتم بخوادخواهر شوهر به این گلی! با اینکه از دست ریحانه به ستوه اومده بودم،ده دقیقه بعد لباسام و پوشیدم و رفتیم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان عزیزم ✌️🌹 همینکه شما مارو لایق همراهی  دونستین ،باعث افتخار و دلگرمی ماست . دوستان قدیم ،ارادت دارم ☺️🌹♥️ دوستان جدید ،منت گذاشتین☺️🌹♥️ قدردان حضورتون هستیم و دوستتون داریم ✌️♥️ باتشکر از طرف مدیریت وادمین 🙏🌹🌹🌹‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
13.41M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻 ابوعزراییل امروز اومده ایران با پرواز مستقیم ورفته شهر کرمان مزار حاج قاسم واذن جهاد میگیره ازش که با نیروهاش برن سوریه بجنگند به زودی شیر بچه های حیدری دوباره سوریه رو از حضور تروریستها پاکسازی خواهند کرد. .
12.91M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
دست برتر تروریست‌ها در سوریه با گردان پهپادی! در عملیات ردع العدوان که برای تسخیر حلب آغاز شده، مسلحین از گردان‌های پهپادی شاهین رونمایی کردند و یکی از عوامل پیشروی سریع مسلحین این گردان‌های پهپادی است! ♦️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌊 از جنس چشمه باش 🍃 جاری وزلال..‌ 🌊 ازسنگها بگذر 🍃 ودر مسیرت 🌊 سبزی وشادابی را 🍃 هدیه ی دیده ی رهروان کن 🌊 تادر تو دمی بیاسایند... 🍃عصر جمعه تون شاد و زیبا 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
6.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🍁آرزویم برایتان این است 💗در میان مردمی ڪه 🍁میدَوَند برای زنده بودن 💗آرام قدم بردارید برای 🍁زندگی ڪردن 💗برای مهربان بودن 🍁و برای عــاشق بـودن 💗چرا ڪه زندگی چیزی 🍁جز عـشق نیست 💗عصر آدینه تون زیبـا 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸همه میگن 💕که گل زیباست 🌸ولی من میگم 💕دوستان من از گل زیباترن 🌸این گل های زیبا تقدیم 💕به شما که از گل زیباترین 🌸شادی و لبخندتون به زیبایی گلها 💕ولی عمر شادیهاتون به 🌸یه دشت بی انتهای پر از گل 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
🌼🌺🌸🌼🌺🌸 شادترین رنگ را امروز به زندگی بزن ! اندیشه‌ات سبز ... آسمان دلت آبی ... و قلب مهربانت طلایی ... زندگی زیباست ؛ اگر آن را ، به زیبایی رنگ بزنیم ... 🌺🌼🌸🌼🌺🌸 @sobhbekheyrshabbekheyr
21.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یه ضرب المثل که میگه: راز زندگی موفق و عمر طولانی اینه که نصف بخوریم, دوبرابر راه بریم, سه برابر بخندیم و بی اندازه عشق بورزیم...❤️🍃🍃 عصرتون بخیر🌹 〰〰🌸 🌞 🌸〰〰 @sobhbekheyrshabbekheyr 〰〰🌸 🌝 🌸〰〰
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا