| اِلهى عَظُمَ الْبَلاء... | 💫
نبودنت، همان بلای عظیم است؛
که زمین را تنگ کرده!
هزار سال است منتظری
حضرت صاحب دلم
و من به جای سرباز؛
سربارت شدهام ...!
کسر همین یک نقطه،
تعادل دنیا را به هم میریزد ...
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
@sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بازدید سردار سرتیپ پاسدار محمد پاکپور فرمانده نیروی زمینی سپاه از روند احداث دیوار مرزی در شرق کشور و طرح انسداد مرز با افغانستان
✅
| اِلهى عَظُمَ الْبَلاء... | 💫
نبودنت، همان بلای عظیم است؛
که زمین را تنگ کرده!
هزار سال است منتظری
حضرت صاحب دلم
و من به جای سرباز؛
سربارت شدهام ...!
کسر همین یک نقطه،
تعادل دنیا را به هم میریزد ...
#اللهم_عجل_الولیک_الفرج
@sobhbekheyrshabbekheyr
شب ها
بیشتر دعا کنید...🙏
این وقت ها خدا خیلی تنهاست...🥺
و دلخوشیش چراغ روشن اتاق شماست...
بی صدا میاد میبینه😍
مستجاب می کنه😋
روی ماهتون رو میبوسه و
آروم میره😊
#شب_بخیر ✨
@sobhbekheyrshabbekheyr
سکوت، دری از درهای حکمت است؛
محبت میآورد و راهنمای
هرگونه خیری است.
روشنتر از خاموشی،
چراغی ندیدم و سخنی به از
بیسخنی نشنیدم
امام رضا (ع)
#شب_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
هر وقت خیلی
بهت سخت گذشت
و نا اميد شدی و
رسیدی ته خط
مدام به خودت بگو:
به مو ميرسه
ولی پاره نميشه .....
خـــدا هست و
خـــدا هست و
خـــدا هست ...🌸🍃
#شب_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
تصاویر ارسالی ادمین عزیز کانال و خادم افتخاری حرم رضوی هستن
دعاگوی همه اعضای کانال هستن
با تشکر از ارسال تصاویر 💐💐💐
#داستانک
پدرم در سال چهل از دنیا رفت و من شش ماه بعد از وفاتش بدنیا آمدم ،
در شش سالگی که کمی خواندن و نوشتن آموختم تازه فهمیدم که آن شعری که پدرم وصیت کرده بود تا بر سنگ قبرش بنویسند مفهومش چیست
( در بزم غم حسین، مرا یاد کنید )
بعدها و در جوانی همیشه کنجکاو بودم که آیا پدرم حقیقتا حسینی بوده ؟؟
روزی در سن حدودا بیست سالگی در کوچه میرفتم که مردی حدودا پنجاه ساله که نامش حسین بود و فهمیده بود من پسر حاج عباسعلی هستم ناگهان مرا در آغوش گرفت و سر بر شانه ام گذاشت و گریست و گریست !!!
وقتی آرام شد راز گریستن خودش را برای من اینگونه تعریف کرد :
در جوانی چند روز مانده به ازدواجم گرچه آهی در بساط نداشتم ولی دلم را به دریا زدم و با نامزد و مادر زنم به مغازه زرگری پدرت رفتیم و یواشکی به پدرت ندا دادم که پولم کم است لطفا سرویسی ارزان و کم وزن به نامزدم نشون بده طوری که مادر زن و همسرم متوجه نشوند
از قضا نامزدم سرویس زیبا و بسیار گرانی را انتخاب کرد ، من که همینطور هاج و واج مانده بودم که چکار بکنم ناگهان پدرت گفت :
حسین آقا قربان اسمت ، با احتساب این سرویس طلایی که نامزدت برداشت الباقی بدهی من به شما از بابت اجرت بنایی که در خانه مان کردی صد تومان است و سپس (به پول آن زمان ) صد تومان هم از دخل در آورد و به من داد
من همینطور هاج و واج پدرت را نگاه میکردم و در دلم به خودم میگفتم کدوم بدهی؟ کدوم بنایی ؟ من طلبی از حاجی ندارم !!
بالاخره پدرت پول طلا را نگرفت که هیچ ، بلکه صد تومان خرج عروسی ام را هم داد و مرا آبرومندانه راهی کرد
گذشت و گذشت تا اینکه بعد از مدتها شنیدم حاجی عباسعلی در سن چهل و یک سالگی پس از آمدن از سفر کربلا از دنیا رفته
آمدم خانه خیلی گریه کردم و برای اولین بار به زنم راز خرید طلای عروسیمان را تعریف کردم
وقتی همسرم شنید که حاجی طلاها را در موقع ازدواجمان مجانی به او داده زد زیر گریه و آنقدر ناله کرد که از حال رفت
وقتی زنم آرام شد از او پرسیدم تو چرا اینقدر گریه میکنی و همسرم با هق هق اینگونه جواب داد :
آنروز بعد از خرید طلا چون چادر مادرم وصله دار بود حاجی فهمید که ما هم فقیریم ، شاگردش را به دنبال ما فرستاد تا خانه ما را یاد گرفت و چون شب شد دیدیم حاجی به در خانه ما آمده و در میزند، من و مادرم رفتیم و در را باز کردیم و حاجی بی آنکه به ما نگاه کند که مبادا ما خجالت بکشیم پولی در پاکت به مادرم داد و گفت خرج جهاز دخترتان است.
حواله ی آقا امام حسین علیه السلام است،لطفا به دامادتان نگویید که من دادم !!
تا همسرم این ماجرا را تعریف کرد باز هر دو به گریه زار زدیم که خدایا این مرد چه رفتار زیبایی با ما کرده ، بگونه ای که آنروز پول طلا و خرج عروسی مرا طوری داد که زنم نفهمید.
و خرج جهاز زنم را طوری داد که من نفهمیدم !!
@sobhbekheyrshabbekheyr
مـــردم میگویــند:
آدمهـــای خوب را پیدا کنیــد و بـــدها را رهـــا کنید.
امـــا باید اینــگونه باشد:
خوبـــی را در آدمهــا پیدا کنیـد و بـــدی آن ها را نادیده بگیرید.
زیرا هیـــچکس کامل نیـــست...
شبتون بخیر 🌙✨🌸
#شب_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr