eitaa logo
صبح بخیر شب بخیر
14.2هزار دنبال‌کننده
10.6هزار عکس
8.7هزار ویدیو
90 فایل
سلام صبح بخیر صبح بخیر ،روز بخیر ،ظهر بخیر ،عصر بخیر ، شب بخیر استیکر مناسبتی مذهبی کانالی برای خانواده کپی حلال با ذکر صلوات (دلخواه )برای تعجیل در ظهور حضرت مهدی صاحب الزمان عج به غیر از کانال هم نام 💚💚💚 ارسال نظرات و تبلیغات @HOSEYN9496
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼 🚫کپی بدون ذکر نویسنده حرام و حق الناس است🚫 چهرش خیلی جذاب تر شده بود مثه همیشه تیپش عالی بود یه نفس عمیق کشیدم جلوتر که رفتم متوجه حضورم شد و ازجاش بلند شد خیلی محترمانه سلام کرد و مثه خودش جوابشو دادم. ولی رفتارش فرق کرده بود دیگه نگام نکرد(خدا رو شکر که نکرد) نشستم پیش مامانم و زل زدم ب ناخنام دلم میخواست بزنم خودمو یخورده با مادرش حرف زدم که عمو رضا گفت: خب چ خبر عروس گلم؟ با درسا چ میکنی؟ دلم هری ریخت و نگام برگشت سمت مصطفی که اونم همون زمان صحبتش با بابام قطع شد و به من نگاه کرد یه لبخند مرموزیم رو لباش بود جواب دادم:هیچی دیگه فعلا همش اضطرابه برام عمو:نگران نباش کنکورتو میدی تموم میشه. برگشت سمت پدرمو گفت: احمدجان میخوام ازت یه اجازه ای بگیرم بابا:بفرما داداش؟ عمو:میخوام اجازه بدی دخترمون و رسما عروس خودمون کنیم. بابام یه لبخند زد و به من نگاه کرد دستام از ترس میلرزید دوباره ب مصطفی نگا کردم نگاهش نافذ بودخیلی بد نگام میکرد حس میکردم سعی داره از چشام بخونه تو دلم چیا میگذره بابام ک سکوتم و دید به عمو رضاگفت:از دخترتون بپرسین. هرچی اون بخواده دیگه عمورضا خواست جواب بده که مصطفی با مادرم صحبتو شروع کردو ب کل بحثو عوض کرد وقتی دیدم‌همه حواسشون پرت شد رفتم بالا ولی سنگینی نگاه مصطفی رو به خوبی حس میکردم. رو تختم نشستمو دستمو گرفتم ب سرم نمیدونم چن دیقه گذشت ک یکی ب در اتاقم ضربه زدبا تعجب رفتم و در و باز کردم با دیدن چهره ی مصطفی تو چهارچوب در بیشتر تعجب کردم از جام تکون نخوردم ک گفت:میخوای همینجا نگهم داری؟ رفتم کنار که اومد تو اتاق نشست رو تختو ب در و دیوار نگاه کرد دست ب سینه ب قیافه حق ب جانبش نگاه کردم بعد چند لحظه گفت: دختر عمو اومدم ازت عذر بخوام.واسه اینکه ی جاهایی تو کارت دخالت کردم ک حقشو نداشتم در کل اگه زودتر میگفتی نقشی ندارم تو زندگیت قطعا اینهمه آزار نمیدیدی و اینم اضافه کنم هیچ وقت کسی نمیتونه تورو مجبور ب کاری کنه. ی لبخند مرموزم پشت بند حرفش نشست رو لبش از جاش بلند شد و همینطور ک داشت میرفت بیرون ادامه داد:گفتن بهت بگم بیای شام. سریع رفت بیرون و اجازه نداد جوابشو بدم ب نظر میرسید خیلی بهش برخورده بود خو ب من چه اصن بهتر شد ولی ن گناه داره نباید دلشو بشکنم خلاصه ب هزار زحمت ب افکارم خاتمه دادمو رفتم پایین انگاری همه فهمیده بودن من یه چیزیم هست نگاهشون پر از تردید شده بود سعی کردم خودمو نبازم.بخاطر اینکه بیشتر از این سوتی ندم خودمو جمع و جور کردم و رفتارم مثه قبل شد شامو خوردیم وقتی ظرفا رو جمع کردیم عمو رضا صدام زد رفتم پیشش کسی اطرافمون نبودبا لحن آرومش گفت:دخترم چیزی شده مصطفی بی ادبی کرده؟ فاطمه:نه این چ حرفیه. عمو:خب خداروشکر. یخورده مکث کرد و دوباره ادامه داد: اگه از چیزی که گفتم راضی نیستی ب هر دلیلی به من بگو اذیتت نمیکنم سرمو انداختم پایینو بعد چند ثانیه دوباره نگاش کردمو گفتم‌:عمو من نمیخوام ناراحتتون کنم ولی الان اصلا در شرایطی نیستم ک بخوام ب ازدواج فکر کنم‌.حس میکنم هنوز خیلی زوده برای دختر ناپخته ای مثه من. دیگه نمیدونستم چی بگم‌سکوت کردم ک خندیدو مثه همیشه مهربون نگام کرد بعدشم سر بحثو بستیمو رفتیم تو جمع نشستیم تمام مدت فکرم جای دیگه بود وقتی از جاشون پاشدن برای رفتن ب خودم اومدم.شرمنده از اینکه رفتار زشتی داشتم مقابلشون بلند شدمو ازشون عذر خواستم زن عمو منو مثه همیشه محکم ب خودش فشرد عمو هم با لبخند ازم خداحافظی کرد خداروشکر با درک بالایی ک داشت فهمیده بود عروس خانم صدا کردنش منو کلافه میکنه براهمین به دختر گلم اکتفا کرد اخرین نفر مصطفی بود بعد خداحافظی گرمش با پدر و مادرم سرشو چرخوند سمتم بعد از چند لحظه مکث ک توجه همه رو جلب کرده بود با لحنی که خیلی برام عجیب و سرد بود خداحافظی کرد و رفت با خودم‌گفتم‌کاش میشد همچی ی جور دیگه بود مصطفی هم منو مثه خواهرش میدونستو همچی شکل سابقو به خودش میگرفت.دلم نمیخواست تو تیررس گله و شکایت مادرم قرار بگیرم واسه همین سریع رفتم تو اتاقم و درو بستم بعد عوض کردن لباسام پرت شدم رو تخت خیلی برام جالبو عجیب بود تا چشمام بسته میشد بلافاصله چهره محمد تو ذهنم نقش میبست اینکه چرا همش تو فکرمه برام یه سوال عجیب بود ولی خودم ب خودم اینطوری جواب میدادم که شاید بخاطر رفتار عجیبش تو ذهنم مونده ،یا شاید نوع نگاهش، یاشاید صداشو یا چهره جذابش! سرمو اوردم بالاچشمام ب عقربه های ساعت خوشگلم افتاد ک هر دوشون روی ۱۲ ایستاده بودن.... ❤️ساعت صفر عاشقی❤️ ی پوزخند زدم شنیده بودم وقتی اینجوری ببینی ساعتو همون زمان یکی بهت فکر میکنه... ✍نویسندگان:خانم ها درزی ومیرزاپور
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
‌📺 آباد چی هست ؟؟؟ #وقایع_روز 💡👈کیفیت از ما تبلیغ کانال از شما👉 📷🔭🔬زیباترین و جذاب ترین پست ها را در کانال ما بیابید. و 🔹👩‍⚖️ 🔹🥼 🔹 🧢 🔹📄 🔹 و آبادانی شهر 🏡 📹 ‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌╔═🍃🌺🍃══════════ به ما جمع ما در به تلویزیون سریش آباد بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/TVserishabad https://eitaa.com/TVserishabad کانال تلویزیون سریش آباد در در خدمت همشهریان گرامی 👇👇👇👇👇👇👇👇👇👇 @TVserishabad @TVserishabad @TVserishabad ╚══════════🍃🌺🍃═╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️عاشـــق آن نیست … که عشق تکیه کلامش باشد … عاشـــق آن است … که وفاداری مرامش باشد ...👌 عصر پاییزی تون پر مهر و عاشقانه 😍 🍁🍂🍁🍂🍁🍂🍁🍂 @sobhbekheyrshabbekheyr
🌷🍃الهی همیشه 💕🍃تنتون سالم باشه 🌷🍃و عاقبتتون بخیر 💕🍃الهی خدا همیشه 🌷🍃هواتون داشته باشه 💕🍃تقدیم به شما خوبان 🌷🍃عصرتون تون بخیر و تندرستی @sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوستان عصرتون🌷🍃 پر از بهترینها زندگیتان پر از باران برکت دلتان پر باشه از نغمه‌های🌷🍃 شادی وخنده های بلند وجاده زندگيتان پراز شکوفه های سلامتی وتندرستی🌷🍃 @sobhbekheyrshabbekheyr
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
علاقمندان آموزش هوش مصنوعی آماده اید
خب بریم سراغ آموزش این هفته مون 👇👇👇
46.98M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
. با هوش مصنوعی، عکس خودتونو در هر قابی میخاید در بیارید 🛎 زنگ آموزش @AiContent | اسب پیشرو در تولید محتوا شماره 2