🌷در شادی ها علت باشیم،
🍃🌼نه شریک...
🌷و در غم ها شریک باشیم
🍃 🌼نه علت...
🌷تقدیم به عزیزانی که همواره
شادی آفرین بوده اند🙏
@sobhbekheyrshabbekheyr
دوران كودكي فاطمه زهرا(ع) همزمان با يكي از پرشكوهترين دورههاي تاريخ اديان،
تاريخ انبياء و كل تاريخ بشريت است.
چرا كه وقتي آن نور چشم پيامبر و سرور بانوان عالم چشم به جهان گشود،
زماني بود كه دوران رسالت پدر بزرگوارش تازه آغاز گشته بود و ميرفت تا جهان را فرو پوشاند و زمان و مكان را درنوردد و تا صبح قيامت پرتو افشاني كند و درست به همين دليل همزمان بودن دوران كودكي فاطمه(ع) با چنان برههٔ عظيمي از تاريخ است كه ميبينيم سنين كودكي آن ميوهٔ دل پيامبر، با دردها و رنجها و مرارتهاي بسيار نيز توأم است.
زيرا وي در خانوادهاي به دنيا آمده بود كه آقاي خانه از سوي خداوند متعال به آقايي و سروري تمام جهان بشريت برگزيده و مبعوث شده بود و همين امر موجب گشته بود كه آقاي آن خانه و سرور عالميان مورد حقد و حسد و خشم و كينهٔ گروهي از نابكارترين و سياه دلترين مشركين و كفار زمان قرار گيرد.
آري وقتي رسول خدا مورد خشم و كينهي دشمنان قرار داشت،
وقتي كه دشمنان،
تمامي پيروان و ياران و دوستان او را نيز از آزار و ايذاء در امان نميگذاشتند،
پيداست كه خانوادهٔ آن بزرگوار نيز از آن همه رنج و عذاب مصونيت نداشت و در اين ميان شايد بتوان گفت كه طفل خردسال پيامبر،
به دليل همان طفوليت و حساسيت روحي، سنگيني،
بار عذاب و ايذاء مشركين و كفار را بيش از ديگران بر شانه هاي لطيف و شكننده خود احساس ميكرد.
با اين همه، آشكار است كه فاطمه(ع) از همان آغاز طفوليت همزمان با رشد و شكوفايي آئين عالمگير اسلام، ناظر آن همه تلاشها و كوششهاي پرثمر پدر گرامي و فداكارش و شاهد همراهيها و ايثارگري هاي مادر رنجديده و وفادارش بوده است.
آن طفل خردسال، با چشم خود ميديد و با احساس لطيف كودكانه اش در مي يافت كه پدر و مادر بزرگوارش چگونه با آن همه مشكلات عظيم روبرو ميگردند و با چه اتكاء و اتكال بيمانندي به عنايات الهي در برابر مصائب ايستادگي ميكنند،
و با چه روحيهٔ پرتوان و قلب سرشار از اميد و شوق و نشاطي حل معضلات و گرفتاريهاي مسلمانان زجر ديده،
با جديت و تلاش گام برميدارند در هر گام به شاهد موفقيت نزديكتر ميشوند.
در آن دوران، هم پيامبر گرامي و خانوادهٔ ارجمندش و هم تمامي مسلمين و يارانش،
از هر طرف مورد تهاجم دشمنان مشرك قرار داشتند.
مشركين به انواع گوناگون، مسلمانان را آزار ميدادند،
شكنجه ميكردند، زير ضربه هاي تازيانه ميگرفتند زخم ميزدند،
از خانه و كاشانه خود ميراندند،
در محاصرهٔ اقتصادي قرار ميدادند و در مجموع جان و مال مسلمانان از سوي دشمنان در امان نبود.
و فاطمه(ع) نيز در اوج آن تلخي ها و مشكلات، با وجود خردسالي، تمام آن حوادث رنج آميز و مرارتهاي طاقت سوز را ميديد و لمس ميكرد.
آواي دردناك و ناله هاي سينه سوز مسلمين مستضعف را كه روي صخره هاي سوزان عربستان به اين سوي و آن سوي كشيده ميشدند،
با گوش جان ميشنيد.
ولي دريغا كه نميتوانست پدر بزرگوار خود و ياران اسلام را ياري دهد و از آنهمه رنج و تلخي رهايي بخشد.
از اين رو، رام و خاموش، تماشاگر تمام آن صحنه هاي دردناك بود و از درد و بي تابي به خود ميپيچيد.
او آن همه ناراحتيها و شدت فشارها را بر دوش جان پدر احساس ميكرد،
و روح حساس و ظريفش متأثر و متألم ميشد،
حال آن كه مجال و توان فرياد كشيدن هم نداشت.
همهٔ دردها را به درون سينه ميريخت و بغض هاي گلوگيرش را فرو ميخورد و دم برنميآورد.
فقط گاهي شبها كه از صداي ناله و ضجه كودكان گرسنه و آواي دردآلود بيچارگان و مستضعفان بيدار ميماند، چشم به ستارههاي آسمان شفاف عربستان ميدوخت و در عالم كودكي اشك ميريخت.
او در آن سنين طفوليت و شكنندگي، رنج همهٔ مسلمين و محرومين را ميديد،
و بالاتر از همه رنج پدر بزرگوارش را كه به تنهايي بيش از همه در رنج بود و غير از دردهاي خود،
بار غم ديگران را نيز بر دل ميگرفت و بر دوش ميكشيد.
پدر عاليقدرش را ميديد كه چگونه يكي از نابكاران حيوان صفت قريش، مشت هاي خود را پر از خاك و خاكروبه و زباله و آلودگي كرده و بر سر و صورت نوراني او ميپاشيد
و چهرهٔ زيبا و قامت رعنايش را آلوده ميساخت و آنگاه آن دختر خردسال و نازكدل و مهربان،
پدر را در آغوش ميكشيد و در حالي كه اشك در چشم و بغض در گلو داشت،
با دستهاي كوچك و ظريفش آن آلودگيها را شستشو ميداد و سر و صورت پدر را پاك ميكرد.
آري اين صحنه ها را ميديد و از شدت تأثر اشك در چشمانش حلقه ميزد و به ياد مادر تازه درگذشته اش ميافتاد و دلش آتش ميگرفت،
اما با اينهمه سعي داشت پدر، اين حالت را نبيند و رنج و دردش افزونتر نشود.
ولي پدر، كه همه چيز برايش روشن و آشكار بود،
رنج دختر كوچك را ميديد و با آن لحن آسماني و صداي زيبا و پر طنين كه فرشتگان آسمان براي شنيدنش صف مي بستند،
دختر خردسال و مهربان را دلداري ميداد و ميگفت:
دخترم! گريه نكن و غمگين مباش خداوند يار و ياور تو است و سرانجام فتح و پيروزي عطا خواهد كرد.
بلي، دوران كودكي فاطمه(ع) بدين گونه ميگذشت.
آن صدمه ها و لطمه هاي روحي، دختر خردسال را به تحمل رنج و درد عادت ميداد و توان و مقاومتش را مي افزود و چون فولاد آبديده اش ميكرد.
و از سوي او مي پرورانيد، باعث ميشد كه نيروي صبر و استقامت و پايداري اش هر چه بيشتر تحكيم يابد.
و از آن جا كه دوران كودكي او همزمان با بحران مشكلات تبليغي پدر بزرگوارش رسول الله(ص) بود،
اما در جريان اين بزرگتر شدن، چه رنجهاي عظيمي را ميديد و تحمل ميكرد، فقط خدا ميداند و بس...
در آن زمان پيامبر اسلام، از طرف قريش، هر روز با مشكلات جديدي روبرو ميشد.
هر روز با مسائل حاد اقتصادي و فكري تهديد ميگشت و مشركين بر سر راه او،
و در ارتباط با دعوت عظيم تاريخ ساز و جهان شمول وي، موانع و مخاطرات تازه اي ايجاد ميكردند.
فاطمه(ع) هنوز كودكي بيش نبود كه گاهي ميديد دشمنان قسم خوردهٔ اسلام در تعقيب جدي پدرش هستند و قصد جان عزيزش را دارند.
گاهي ميديد كه در ابراز كينه و دشمني، دنائت و پستي را به جايي ميرساندند كه وقتي پيامبر مشغول تلاوت قرآن و سجده بر درگاه الهي بود، شكمباره و أمعا و احشاي گوسفندي را بر اندام و لباس تميز او ميافكندند، و آنگاه او اشك ميريخت و با دستان كوچكش آنها را از لباس پدر پاك ميكرد.
سپس در حالي كه قلب پر عطوفتش مالامال از درد و اندوه بود، خود را خسته و كوفته به خانه ميرسانيد و در گوشه اي خلوت، اشك بر دامن مي افشانيد تا كسي او را گريان نبيند.
روز ديگري مشاهده ميكرد كه خانوادهاش و ياران پدرش، از خانه و كاشانهٔ خود رانده ميشوند و با اتكاي به خداوند و به خاطر هدف متعالي خود همه رنجها را به جان ميخرند و دم نميزنند.
آري او ميديد كه مسلمين رنجديده، سه سال و اندي در آن درهي محدود و در آن تنگناي اقتصادي و اجتماعي اقامت ميكنند بي آنكه كمترين سستي و فتوري در اصول اعتقاد و ايمان پايدارشان ايجاد شود...