6.15M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اموات چشم به راه اند 🌸🌱
🍁 ️زیارت اهل قبور ️🍁
✨بسم اللهِ الرَّحمنِ الرَّحيمِ✨
السَّلامُ عَلي اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
مِنْ اَهْلِ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
يا اَهْلَ لا اِلهَ اللهُ
بِحَقَّ لااِلهَ اِلَّا اللهُ
كَيْفَ وَجَدْتُمْ قَوْلَ
لا اِلهَ الَّا اللهُ
مِنْ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
يا لااِلهَ اِلَّا الله
بِحَقَّ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
اِغْفِرْلِمَنْ
قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
وَاحْشُرْنا في زُمْرَهِ
منَ قالَ لا اِلهَ اِلَّا اللهُ
مُحَمَّدا رَسُولُ اللهِ عَليٌّ وَلِيُّ الله
💞 هر كس اين زيارتنامه را بخواند،
خداوند ثواب پنجاه سال عبادت به او میدهد و گناهان پنجاه سال را از او پدر و مادرش بیامرزد
هدیه به روح پاکشان فاتحةمع الصلوات⚘
اَللَّهُـمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّـدٍﷺ
وَآلِ مُحَمـَّدﷺوَ عَجِّـل فَرَجَهُـم
#اموات #درگذشتگان
#پنجشنبه_های_دلتنگی
@sobhbekheyrshabbekheyr
سلام به امروز خوش آمـدید 🌷
یک روز بی نظیر ، یک ظهر دلنشین 🌷
یک لبخند از ته دل
یک خدای همیشه همراه
با هـزار آرزوی زیبـا 🌷🍃
تــقدیم لحظه هـاتان 🌷🍃
ظهر پنجشنبه زیبـاتــون بـخیر 🌷🍃
#ظهر_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
هر ظهر خندان تر باش!
آرام تر
مهربان تـر
بخشنده تر
صبورتر
باگذشت تر
حواست نگاه خدا باشد،
که چشمش به زیباتر شدن
لایق تر شدن توست
ظهرتون پر از مهرالهی
#ظهرتون_بخیر
@sobhbekheyrshabbekheyr
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_چهل_و_هفتم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
سعد بود، با همان موهای مشکی ژل زده
و چشمان روشنش که خیره به نقطه ای ناپیدا مانده بود و
قلبم را از تپش انداخت. تمام بدنم رعشه گرفته و از
سفیدی صورتم پیدا بود جریان خون در رگ هایم بند آمده
که مصطفی دلواپس حالم مادرش را صدا زد تا به فریادم
برسد. عشق قدیمی و زندان بان وحشی ام را سر بریده و
برای همیشه از شرّش خلاص شده بودم که لبهایم می-
خندید و از چشمان وحشت زده ام اشک می پاشید. مادرش
برایم آب آورده و از لبهای لرزانم قطره ای آب رد نمیشد
که خاطرات تلخ و شیرین سعد به جانم افتاده و بین برزخی
از عشق و بیزاری پَرپَر میزدم. در آغوش مادرش تمام
تنم از ترس میلرزید و تهدید بسمه یادم آمده بود که با
بیتابی ضجه زدم :»دیشب تو حرم بهم گفت همین امشب شوهرت رو سر میبره و عقدت میکنه!« و نه به
هوای سعد که از وحشت ابوجعده دندان هایم از ترس به
هم میخورد و مصطفی مضطرب پرسید :»کی بهتون اینو
گفت؟« سرشانه پیراهن آبی مادرش از اشک هایم خیس
شده و میان گریه معصومانه شهادت دادم :»دیشب من
نمیخواستم بیام حرم، بسمه تهدیدم کرد اگه نرم ابوجعده
سعد رو میکشه و میاد سراغم!« هنوز کلامم به آخر
نرسیده، خون غیرت در صورتش پاشید و از این تهدید
بی شرمانه از چشمانم شرم کرد که نگاهش به زمین افتاد
و میدیدم با داغیِ نگاهش زمین را آتش میزند. مادرش
سر و صورتم را نوازش میکرد تا کمتر بلرزم و مصطفی
آیه را خوانده بود که به چشمانم خیره ماند و خبر داد
:»بچه ها دیشب ساعت ۱۱ پیداش کردن، همون ساعتی که شما هنوز تو حرم بودید!
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍
بسـمربّالزهـرا﴿ﷺ﴾
#پارت_چهل_و_هشتم
#دمشق_شهر_عشق
عیدیِ ما را تو بده در دمشق، کُشته شدن در ره زینب به عشق!
- -- --- ----‹آغـاز👇🏻›---- --- -- -
یعنی اون کار خودش رو کرده
بود، چه شما حرم میرفتید چه نمیرفتید دستور کشتن
همسرتون رو داده بود و ...« و دیگر نتوانست حرفش را
ادامه دهد که سفیدی چشمانش از عصبانیت سرخ شد و
گونه هایش از خجالت گل انداخت. از تصور بلایی که
دیشب میشد به سرم بیاید و به حرمت حرم حضرت
سکینه خدا نجاتم داده بود، قلبم به قفسه سینه می-
کوبید و دل مصطفی هم برای محافظت از این امانت به
لرزه افتاده بود که با لحن گرمش التماسم میکرد
:»خواهرم! قسمتون میدم از این خونه بیرون نرید! الان
اون حرومزاده زخمیه، تا زهرش رو نپاشه آروم نمیگیره!«
شدت گریه نفسم را بریده بود و مادرش میخواست کمکم
کند تا دراز بکشم که پهلویم در هم رفت و دیگر از درد جیغ زدم. مصطفی حیرت زده نگاهم میکرد و تنها خودم
میدانستم بسمه با چه قدرتی به پهلویم ضربه زده که با
همه جدایی چندساله ام از هیئت، دلم تا روضه در و دیوار
پر کشید. میان بستر از درد به خودم میپیچیدم و پس از
سالها حضرت زهرا را صدا میزدم تا ساعتی بعد در
بیمارستان که مشخص شد دنده ای از پهلویم ترک خورده
است. نمیخواست از خانه خارج شوم و حضورم در این
بیمارستان کارش را سخت تر کرده بود که مقابل در اتاق
رژه میرفت مبادا کسی نزدیکم شود. صورت خونی و
گلوی پاره سعد یک لحظه از برابر چشمانم کنار نمیرفت،
در تمام این مدت از حضورش متنفر بودم و باز دیدن
جنازه اش دلم را زیر و رو کرده بود که روی تخت بیمارستان از درد و وحشت آن عکس، غریبانه گریه می
کردم.
نویسنده✍🏻 : "فاطمه ولی نژاد💙"
💙
💍💙
💙💍💙
💍💙💍💙💍
💙💍💙💍💙💍💙
💍💙💍💙💍💙💍💙💍