eitaa logo
صبح ظهور
4.2هزار دنبال‌کننده
1.1هزار عکس
1.7هزار ویدیو
78 فایل
مستندتلویزیونی صبح ظهور♥️🌱 «Sobhezohor» ⬅️جمعه ها حوالی ساعت ۸ صبح و ۱۹ از شبکه قرآن ⬅️هر روز ساعت ۱۲ از شبکه امید نمونه تولیدات صبح ظهور📹: @sobhezohour ارتباط با ادمین: @Ad_sobhezohor 🚩استفاده از مطالب کانال بدون ذکر منبع و لینک کانال،آزاد است
مشاهده در ایتا
دانلود
خدا بزرگ‌تر از دردهای ماست رفیق. @sobhezohor
🍁🍃 🍁🍃 🍁🍃 ✳️ خیر و حکمت خداوند : خانواده ای چادر نشین در بیابان زندگی میکردند. روزی روباهی ، خروسشان را خورد و آنها محزون شدند ، پس از چند روز ، سگ آنها مُرد، باز آنها ناراحت شدند. طولی نکشید که گرگی الاغ آنها را هم درید. روزی صبح از خواب بیدار شدند ، دیدند همه ی چادر نشین های اطراف ، اموالشان به غارت رفته و خودشان اسیر شده اند و در آن بیابان ، تنها آنها سالم مانده اند مرد دنیا دیده ای گفت : راز این اتفاق ، این است که چادرنشینانِ دیگر ، بخاطر سر و صدای سگ و خروس و الاغهایشان در سیاهیِ شب شناخته شده اند و به اسارت در آمده اند. پس خیر ما در هلاک شدن سگ و خروس و الاغ بود : چه بسا چیزى را خوش نداشته باشید ، حال آن که خیر شما در آن است و یا چیزى را دوست داشته باشید ، حال آن که شرّ شما در آن است ، و خدا مى داند ، و شما نمى دانید . ( بقره / 216 ) در تمام مشكلات و حوادث زندگی صبر پيشه كنیم و به خدا اعتماد کنیم .... •┈••✾🔹📍📚📍🔹✾••┈• | | 🆔 @sobhezohor 🌐 www.sobhezohor.ir
گاهی خدا آن قدر صدایت را دوست دارد که سکوت میکند تا تو بارها بگویی خدای من. | | 🆔 @sobhezohor 🌐 www.sobhezohor.ir
🌻🌸🌻🌸🌻🌸 🌺🌻🌺🌻 🌻🌸 🔶 علامه مجلسي‌ رضوانُ الله‌ عليه‌ از "معاني‌ الاخبار" و " أمالي‌" صدوق‌ و "خصال‌" شيخ‌ صدوق‌ با سند متّصل‌ آنها از سهل‌ بن‌ سعد روايت‌ مي كند: جبرئيل‌ به‌ خدمت‌ رسول‌ اكرم‌ صلّی‌ الله‌ عليه‌ و آله‌ آمد و گفت‌: 🔷 اي‌ محمّد هر چه‌ مي‌خواهي‌ زندگي‌ كن‌ كه‌ بالاخره‌ مرده‌ خواهي‌ بود! و هر كه را كه‌ خواهي‌ دوست‌ بدار كه‌ بالاخره‌ از او جدا خواهي‌ شد! و هر كاري‌ را كه‌ بخواهي‌ انجام ده كه‌ بالاخره‌ به‌ آن‌ پاداش‌ داده خواهي‌ شد! و بدان‌ كه‌ شرف‌ مؤمن‌ در قيام‌ او به‌ نماز در شب‌هاست‌ و عزّت‌ او در بي‌نياز ديدن‌ نفسش‌ است‌ از مردم‌! 🔗 متن حدیث: 🔷 جَآء جَبْرَئِيلُ علیه السلام إلَی‌ النَّبِيِّ صَلَّی اللَهُ عَلَيْهِ وَ ءَالِهِ وَسَلَّمَ فَقَالَ: 🔶 يَا مُحَمَّدُ عِشْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَيِّتُ! وَ أَحْبِبْ مَنْ شِئْتِ فَإنَّكَ مُفَارِقُهُ! وَاعْمَلْ مَا شِئْتَ فَإنَّكَ مَجْزِيُّ بِهِ! وَاعْلَمْ أَنَّ شَرَفَ الْمُؤْمِنِ قِيَامُهُ بِالْلَيْلِ، وَ عِزَّهُ اسْتَغْنآئُهُ عَنِ الناس 🔴 «بحار الانوار، جلد هفدهم‌، صفحه 5» 🌷🌸 🌻🌷🌸 🌺🌻🌷🌸 | | 🆔 @sobhezohor 🌐 www.sobhezohor.ir
💠امام صادق (ع) فرمودند: 📛از نگاه [ناپاک] بپرهیزید که چنین نگاهى تخم را در دل مى‌کارد و همین براى فتنه‌ى صاحب آن دل بس است. 📚 تحف العقول ص 305 | | 🆔 @sobhezohor 🌐 www.sobhezohor.ir
میگفت : چادر دست و پا گیره ! ✌🏻❤ راست می‌گفت!!! خیلی جاها دست منو گرفته ✋🏻🥲❤ | | 🆔 @sobhezohor 🌐 www.sobhezohor.ir
قایق زندگیت را به خدا بسپار... | | 🆔 @sobhezohor 🌐 www.sobhezohor.ir
باید فقط به خدا پیله کرد چون فقط با او است که می شود پروانه شد. | | 🆔 @sobhezohor 🌐 www.sobhezohor.ir
✨💫✨💫✨ 🌟✨🌟 ✨🌟 دختر ظهر گروهبان چاق عراقی كلت مگارف روسي را برداشت. بالای روپوش آن را گرفت. عقب و جلو كرد و چكاند. خشاب را توي جان اسلحه جا زد و به كمر پرُ چربي اش زد. بادي توي غبغبه انداخت. ـ اسلحه تون رو برداريد بيايد! دو سرباز پشت سرش راه افتادند تا رسید به سنگر فرماندهی. گروهبان داخل شد و با سربازي كه موهاي آشفته و صورتي محو داشت و دست هايش را از پشت با سیم تلفن صحرایی بسته بودند، بیرون آمد. گروهبان رو کرد به نگاه پرسان دو سرباز و گفت: چیه؟! خائنه...دلش رو داريد این قاتل رو به درک بفرستید؟ گروهبان به صورت سرباز زندانی خیره شد. چهره ی آرام سرباز نشان نمی داد که خود را باخته باشد. لبخندی زد...ستوان عراقی مست و عربدکشان خیره می شود به مردهای بسته شده به تیرهای چوبی میدان متروکه ی شهر هویزه. و سربازها که مقابل آن ها آماده آتش هستند. ستوان لت و لو می رود و خود را می رساند به دختر جوان و مادر هویزه ای که گوشه ی میدان از ترس کز کرده اند و می لرزند. ستوان خنده ی شیطانی می زند و دست دختر را می گیرد و او را از مادرش جدا می کند و به طرف خانه ای می کشاند. دخترک جیغ می کشد. زجه می زند و کمک می خواهد اما از مردهای بسته شده به تیرهای چوبی میدان شهر و التماس های مادر هم کاری ساخته نیست! عرق سردی روی تن سرباز می نشیند و التماس و قسم ها و جیغ دختر و مادر که به زبان عربی است، درون او را می خورد. کنار او سرباز دیگری هم رنگش سرخ شده و از شدت عصبانیت می لرزد! در خانه بسته می شود و جیغ دختر قطع می شود! بغض مثل خار بیخ گلوی سرباز را می گیرد و می خواهد از درون منفجر شود و بالا بیاورد! جيپ نظامي از راه رسيد و جلو پاي آن ها ترمز زد. گروهبان، سرباز زندانی را هل داد طرف دو سرباز. ـ سوارشید! مواظبش باشید! ابتدا سرباز کوتاه قد عقب سوار شد و بعد زندانی و آخر کار سرباز قد بلند. گروهبان هم رفت و کنار راننده جلو سوار شد. کلاه آهنی اش را برداشت. عرق پیشانی اش را گرفت و گفت: ـ حرکت کن! جيپ زور زد و خط جبهه را دور زد به طرف شهر متروکه هویزه. خمپاره اي كنار جاده زمين خورد و همه غير از سرباز زنداني، سر خم كردند! زندانی به چشم هاي سرباز قد بلند، زُل زد و گفت: ـ آب! گروهبان سر بزرگش را برگرداند به عقب و با چشم هاي سياه و درشت خیره شد به زنداني. او هم براق شد به چشم هاي گروهبان...آنی در خانه باز می شود و مقابل چشم های متعجب عراقی ها و مردم اسیر شهر، دختر جوان با دست و بدنی خونی بیرون می آید. در حالی که داخل دست راستش سر بریده ی ستوان و در دست چپش سر نیزه دارد. دختر سر را پرتاب می کند کف میدان و فرار می کند! سربازها از شوک که خارج می شوند دختر را دستگیر می کنند. ادامه دارد... •┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈• | | 🆔 @sobhezohor 🌐 www.sobhezohor.ir