eitaa logo
نبشته های دم صبح
214 دنبال‌کننده
152 عکس
31 ویدیو
6 فایل
نبشته‌های دم صبح، روایت‌‌های یک خانم طلبه معلم از زندگی طلبگی و عشق معلمی است. نوشته‌هایی که قصد ندارند دنیا را تغییر بدهند اما نگاه ها را شاید. ارتباط با ادمین @mojahedam 🌷🌸🌷🌻🌻
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
اگر عاشق دنیا هستی و شیفته زرق و برق و جاه و مقام آن، یک لطفی بکن پوستین تدین و وعظ و دینداری و... را بِکَن! یکرو باش مثل گرگ ! چون، برای" ایمان " مردم ، ۱۲۴۰۰۰ پیامبر، و جمع اولیا، و اوصیا ، و شهدا ، و صلحا ، و علما و ... زحمت کشیده اند، با " ایمان " مردم بازی نکن! دیروز خانم مهندسی می گفت: بطور اتفاقی و غیر منتظره به مجلس مهمانی ای رفتم. خانم سخنران محله ی مادرمان چنان رقص بی نظیری می کرد که نگو! و می گفت: با رئیس شرکت خودمان یکروز از صبح تا شب همراه مهمان های خارجی بودیم. رئیس محترم با یک وجب ریش و تسبیح نماز ظهر و عصرش نخواند! خانم مهندس می گفت : طاقت نیاوردم و بهش گفتم حداقل این تسبیح را کنار بگذار که از صبح در دستت می چرخانی! اینها همان منافقانی هستند که خدا در موردشان فرموده : هُمُ الْعَدُوُّ فَاحْذَرْهُمْ قَاتَلَهُمُ اللَّهُ (منافقون/4) ﺍﻳﻨﺎﻥ ﺩﺷﻤﻦ ﻭﺍقعی ﺍﻧﺪ ،ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺑﭙﺮﻫﻴﺰ ،ﺧﺪﺍ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺑﻜﺸﺪ ... ✍ به قلم: @sobhnebesht
▪️▪️▪️مادران عباس علیه السلام. خورشید بساطش‌را جمع کرده و آسمان‌ به سرخی می زند. ‌تقویم کوچک جیبی ام را ورق می زنم. چند روز دیگر مانده تا روز وفات. وفات مادرِ پسرها. روضه خوان ها اینجور مواقعی فورا یاد کربلا می‌افتند. یاد شعر محزونِ  "دیگر مرا ام البنین نخوانید. زیرا که من دیگر پسر ندارم." همین شد که دلم شروع کرد به روضه خواندن. یاد صورتِ قبرهای درست شده در بقیع افتادم. یاد مادر رنج کشیده‌ای که دیگر چیزی برایش در جهان باقی نمانده. یاد تنها دلخوشی‌‌ مادر عباس (ع)  یعنی حسین علیه السلام. یاد غمها و ناله های حزن انگیزش در بقیع، که دل دشمنش را به آتش می‌کشید. دلم یاد آوری می‌کرد و روضه می‌خواند و من اشک می‌ریختم.  فاطمیه عجب ایامی‌است. با شهادت مادر دو عالم شروع می‌شود و با مادر عباس (ع) به پایان می‌رسد. مزد عزاداری فاطمیه را پسرشان ابالفضل (ع) می‌دهد. هم عزاداری برای صدیقه طاهره سلام الله علیها، هم ام البنین علیها سلام. بیخود نیست روضه فاطمیه با روضه علقمه تمام می‌شود. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/مادران-عباس-ع-n @sobhnebesht
Karimi-VafatHazratOmolbanin1392[03].mp3
9.18M
داغ تو ماه علقمه قد خمیده‌م کرد ادبت پیش فاطمه روسفیدم کرد... برای دیدن فیلم این مداحی به این صفحه مراجعه بفرمایید. https://ashura.kowsarblog.ir/داغ-تو-ماه-علقمه-قد-خمیده-م-کرد @sobhnebesht
▪️▪️▪️ مادر شجاعت و نجابت دست عقیل درد نکند! منت سر ما گذاشته که از طایفه بنی کلاب، تو را جسته است! من عقیل را دوست می دارم، اولاً بخاطر انتخاب تو و بعد هم بخاطر مسلم پسرش! اگر تو بخانه امیرالمومنین ع نمی آمدی، عباسی هم نبود و حسین و زینب برادر نداشتند و ما شیعیان هم در گرداب بی پناهی گرفتار بودیم با هزاران گره ناگشوده ! و بین الحرمینی هم نبود تا در آن هروله ی عشق کنیم! از خیلی وقت پیش که امیرالمؤمنین ع، دنبال مادری شجاع و نجیب می گشت، گویا دیده بود که چه گره هایی با نجابت تو گشوده می گردد و یلی بنام عباس، پشت و پناه آل الله و شیعیان می شود. و نجابتت آنقدر به مذاق حضرت خوش آمد که وقتی از او خواستی تو را بخاطر حسنین و زینبین، « فاطمه » صدا نکند، تو را « ام البنین » خواند! نجابت، همان صدفی که در دامانش هزار هزار درّ و گوهر مانند عباس پروریده! آری وقتی عباس تو را، پس از تولد، به آغوش پدر دادند، بجای صورت و پیشانی، اول دستان او را بوسید! اول کسی که به دستان عباست بوسه زد، امام بود و نامش علی ع! و آخرین کس هم امام بود و نامش علی، که هنگام دفن بدن مطهر عباس ، بر دستانش بوسه زد! چهار امامی که تورا دیده اند دست علم گیر تو بوسیده اند! و تو در جواب بوسه امام و اشگ چشمان او، قنداق عباس را گرفتی و دور سر فرزندان فاطمه س چرخاندی، تا بلا گردان آنها شود! و چه لذتی دارد، خودت خدمتگزار امام باشی و فرزندت ، یاور امام! ای همسر شهید و مادر شهید و خدمتگزار آل عبا! مادران این سرزمین را دعا کن که مانند تو ، امام زمان خود را یاری کنند! ✍ به قلم @sobhnebesht
▪️▪️▪️برای اباعبد الله الحسین ع ​آخرین روزهای فاطمیه داشت آهسته آهسته میرفت و من دلم برای این روزها تنگ می‌شد. مثل همیشه توی جاده بودم و غروب آفتاب، سخت دلگیر شده بود. یادم افتاد امروز پنج‌شنبه است. همین شد که دلم شروع کرد به روضه خواندن.  شبهای جمعه فاطمه با اضطراب و زمزمه آید به دشت کربلا  با صد هزار شور و نوا گوید حسین من چه شد؟ نور دو عین من چه شد؟... یاد بساط عزاداری افلاکیان افتاه بودم که هر پنج‌شنبه در کربلا برپاست. سید المرسلین بالای منبر و صدیقه طاهره در بالای مجلس می‌نشینند و افلاکیان روضه میخوانند و آل رسول الله ناله سر می‌دهند، از مصیبت حسین علیه السلام. همین طورکه اشک میریختم و آرام با خودم روضه زمزمه می‌کردم، ناخودگاه نفس اماره خودش را انداخت وسط گریه کردنهایم برای اباعبد الله الحسین علیه السلام. بی‌مقدمه گفت: " گریه کردن برای امام حسین علیه السلام! به‌به! خوش به حالم که گریه میکنم." بعد گفت:" عجب ریایی بشود، اگر کسی ببیند دارم برای اباعبد الله الحسین علیه السلام اشک میریزم." بعد یکهو درامد که:" اینطوری وقتی برسم خانه، حزنم از چهره ام پیداست."  همین طوری که نفس اماره داشت برای خودش می‌برید و میدوخت و کیف میکرد از گریه برای اباعبد الله علیه السلام، لوّامه سر رسید. با زرنگی گفت:" اشتباه کردی! وقتی امام صادق علیه السلام میگویند اگر اشک نداشتید تباکی کنید یعنی چی؟ تظاهر کردن به گریه برای اباعبد الله الحسین علیه السلام هم اجر و مزد دارد. اینجا دیگر ریا هم کنی ریا نیست." بعد ادامه داد که:" وقتی میگویند اشک نداری تباکی کن، این خیلی خیلی ثمر دارد. یکی‌ش این هست که از قساوت قلب جلوگیری میکند. اگر کسی تو مجلس عزای اباعبد الله الحسین علیه السلام بنشیند و بر مصائب حضرت گریه نکند قلبش قسی و تاریک میشود. یعنی رحم و مروت از دلش میرود. برای همین گفته‌اند مجلس را با صدای گریه های الکی گرم کنید تا اشکهایتان هم ببارد. ادای گریه‌کردن در بیاورید تا چشمه‌ی چشمانتان هم جاری بشود. ساده‌ش این که اتفاقا یک همچین جایی ریا کنی خوب است."  همین وسطها بود که کلاهم را قاضی کردم و با خودم گفتم:" آیا اصلا در گریه برای اباعبد الله الحسین علیه السلام ریا وارد میشود؟ یعنی میشود بگویی، طرف واقعا گریه نمی‌کند دارد ریا می‌کند؟ تباکی کردن چه میشود؟ یعنی ریا کردن در این زمینه اشکال ندارد؟" از درونم کسی جواب داد:" وقتی به هدف گریه کردن برای اباعبد الله الحسین علیه السلام ریا کنی آن ریا ارزشمند است. نیت آدم مهم است. آن لحظه که داری اشک دروغین می‌ریزی و ضجه دروغین می‌زنی، در آن لحظه داری برای چه چیزی یا چه کسی این کار را انجام می‌دهی؟ برای امام حسین علیه السلام؟ یا برای اینکه فلان پست و مقام را بگیرم و در قلب فلان شخص برای خودم جا باز کنم؟" آن وقت بود که با خیال راحت به نفس اماره گفتم خودت را خوشحال کن و ریا کن. ریا برای اباعبد الله الحسین علیه السلام. " و با لوامه ی مهربان گفتم: "ممنون که هستی." ✍ به قلم: 🌹 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/برای-اباعبد-الله-الحسین-ع @sobhnebesht
ابرها دامن پف‌پفی سفیدشان را در آسمان پهن کرده اند و جلوی دید خورشید خانم را گرفته‌اند. از هاله‌ی نور پشت ابرها، می‌شود تشخیص داد که خورشید پشت کدامیک از آنها پنهان شده. باران شب گذشته هوا را تمیز تر کرده. نفس عمیقی میکشم و این هوا را قورت می‌دهم. هوای باران خورده تک تک سلول هایم را شاداب می‌کند. عطر نرگس همه جا پیچیده و با خود سُرورِ عید را به همراه آورده. دستمالی برداشته‌ام تا بروم سراغ دلم. در کوچه ی خاطرات قدم میزنم. آمده‌ام خانه تکانی. بعضی از خاطرات حسابی خاک خورده‌اند‌، با دستمالم گرد و خاکشان را میگیرم. بعضی خاطراتم، آنقدر شیرین‌اند که دقایقی میخندم. بعضی‌شان آنقدر تلخ‌اند ‌که حجم دلم تنگ میشود و آزار میبینم. خاطرات بد را میگذارم درون جعبه ای تا از دلم بیرونشان کنم. و بعد از آن! آینه ی دوستی را پاک می‌کنم و پنجره‌ی محبت را باز. فرش مهربانی را پهن میکنم و با آب پاکی، روی غرور را میشویم. غبار کدورت را میزدایم و گلدان عشق را رو ی طاقچه ی صبر میگذارم. حالا گل بوسه بر کشوی آرزو ها می نشانم و روی دیواره ی شیشه ایی دلم می‌نویسم: «ورود هر چیزی که خدا دوست ندارد ممنوع» حالا دلم هم برای حول حالنا آماده است. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/دل-تکانی-3 @sobhnebesht
🔸🔹🔸 دامن مادر بنام نامی مادر، بلند بالا عشق... مادرها بدنیا آمده اند تا صبح ها با قل قل سماورشان بیدار شوی قربان صدقه ات بروند و بعد عشق را مثل یک حبه قند، سُر بدهند در چای تلخ روزگارت تا ذائقه ات، کمی، لااقل  شیرین تر شود. مادرها بدنیا آمده اند تا گاهِ دل بریدن از همه جا و همه کس، پاهایشان را دراز کنند، دامن پرچینشان را پهن کنند روی زمین، و تو ماوایی بیابی برای سر گذاشتن. مادرها بدنیا آمده اند تا با چنگ پر ترک دست هایشان، تار موهایت را نوازش کنند. و تو در انحصار جسم خاک گرفته ات چه دیر می فهمی دست هایش را بوسه باران کنی وقتی سماور از قل قل می افتد و چنگ از تار! ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/دامن-مادر-2 🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
41.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هرچی ستاره توی آسمونه خاک در فضه‌ی خونه تونه همه میگن که روز مادر شده 🍃🌸 روزت مبارک مادر نمونه🌸🍃 @sobhnebesht
🔸🔹🔸خیر کثیر صبح به صبح باید یک بوسه از پدر بگیرد و او را راهی کند در حالی که چک میکند بابا حتما کت کارش را پوشیده باشد، مچ‌بندش را انداخته باشد، کلیدهایش را جا نگذاشته باشد، گوشی‌ و انگشترش را حتما برداشته باشد و یکی دوتا میوه توی کیسه اش داشته باشد که میان روز بخورد. برای بابایش یک پا مادر است. صبح به صبح حتما باید برود پشت پنجره به بدرقه‌ی پدر و خواهرش. پنجره را باز کند و قدش را به نوک پنجره برساند و سرش را به زور بیرون کند و به خواهرش بگوید:" خیلی دوستت دارم. ظهر اومدی با من بازی کن. باشه!" و بار دیگر به پدر بگوید:" خیلی دوستت دارم. مراقب خودت باش. زود بیا خونه باشه!" و اینطوری مهر و محبت را بپاشد تو دل اهل خانه و خودش هم سرشار شود. برای همه‌ی اهل خانه دلسوزی می‌کند. صبح به صبح بعد از اینکه صبحانه‌ش را خورد چادرش را سر میکند و عروسکش را می‌بوسد و در آغوش میگیرد و میرود پی زندگی‌اش. این وسطها یک سراغی هم از من می‌گیرد که درسهایم را میخوانم یا نه؟ نهار چه چیزی میخواهم بپزم؟ گاهی وقتها شاید یک پیشنهاد ویژه هم برای نهار داشته باشد. بعد هم کتاب دستک، به قول خودش را جمع و جور میکند توی کیفش و میگوید: "خانم‌مون منتظره باید بریم مدرسه." کدبانویی است پژوهشگر، برای خودش. ظهر که خواهرش می‌آید شروع می‌کند به تعریف کردن کارهایی که از صبح انجام داده. حسابی با خواهرش دل میدهد و قلوه می‌گیرد. از حرفهای خیالی که در کلاس با معلم‌شان گفته، می‌گوید. از مشقهایی که نوشته، بازیهای جدیدی که انجام داده. از خوراکی‌هایی که خورده حرف میزند و توصیه‌هایی که برای نهار کرده است. از اینکه چقدر دلش برای او تنگ شده و دلش میخواسته با او بازی کند. دنیا با دخترها شیرین‌تر است. برای همین خدا آنها را خیر کثیر نامیده. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/خیر-کثیر-5 @sobhnebesht
🔸🔹🔸آدم کسی مباش! علامه جعفری می فرمود: روزی طلبه ی فلسفه خوانی نزد من آمد تا برخی سوالات بپرسد. دیدم جوان مستعدی است که استاد خوبی نداشته است. ذهنِ نقاد و سوالات بدیع داشت که بی پاسخ مانده بود. پاسخ ها را که می شنید، مثل تشنه ای بود که آب خنکی یافته باشد. خواهش کرد برایش درسی بگویم و من که ارزشِ این آدم را فهمیده بودم، پذیرفتم. قرار شد فلان کتاب را نزد من بخواند. چندی که گذشت، دیدم فریفته و واله من شده است. در ذهنش اُبُهّت و عظمتی یافته بودم که برایش خطر داشت. هرچه کردم، این حالت دراو کاسته نشد. می دانستم این شیفتگی، به اِستقلالِ فکرش صدمه می زند. تصمیم گرفتم فرصتِ تعلیم را قربانی اِستقلالِ ضمیرش کنم. روزی که قرار بود برای درس بیاید، درِ خانه را نیم باز گذاشتم. دوچرخه فرزندم را برداشتم و در باغچه، شروع به بازی و حرکاتِ کودکانه کردم. دیدمش که سَرِ ساعت، آمد. از کنارِ در، دقایقی با شگفتی مرا نگریست. با هیجان، بازی را ادامه دادم. در نظرش شکستم. راهش را کشید و بی یک کلمه، رفت که رفت. اینجا که رسید، مرحوم علامه جعفری با آنهمه خدماتِ فکری و فرهنگی به اسلام ، گفت : برای آخرتم به معدودی از اعمالم، امید دارم. یکی همین دوچرخه بازی آنروز است! درسِ استاد آن شب آن بود که دنبالِ آدمهای بزرگ بگردید و سعی کنید درکشان کرده از وجودشان توشه برگیرید. امّا مُرید و واله کسی نشوید. شما اِنسانید و اَرزشتان به اِدراک و اِستقلالِ عقلتان است. عقلتان را تعطیل و تسلیم کسی نکنید. آدمِ کسی نشوید، هر چقدر هم طرف بزرگ باشد. منبع: کانال شمیم ملکوت🌸🍃 @sobhnebesht
🔸🔹🔸 وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً ” دست از سرم بردارید! کم حرف بزنید! این همه حرف حرف اه خسته نشدید؟ “ این جملات را یک پسر نوجوان داشت با فریاد به پدر و مادرش می‌گفت و آنها از خجالت سرشان را پایین انداخته و ناراحت بودند. صدا آنقدر بلند بود که توجه عابرین و  همسایه ها را به خود جلب کرده بود. همین طور که دور می‌شدم صدا هم کم می‌شد اما ذهن من درگیر آن شده بود.   با خودم مرور میکردم که چرا اینگونه رفتارها، پرخاش‌ها، بی احترامی‌ها و ناسپاسی‌ها در مقابل پدر و مادر به وجود می‌آید؟ در همین افکار بودم که  صفحات ذهنم  به کلیپی که  چند روز قبل دیده بودم برگشت!  کلیپ، کودکی را نشان می داد  که  غذا به دهان  مادر بزرگش می‌گذاشت. و این آیات با آن نمایش داده می‌شد: ” و قَضى رَبُّکَ أَلاَّ تَعْبُدُوا إِلاَّ إِیَّاهُ وَ بِالْوالِدَیْنِ إِحْساناً، إِمَّا یَبْلُغَنَّ عِنْدَکَ اَلْکِبَرَ أَحَدُهُما أَوْ کِلاهُما فَلا تَقُلْ لَهُما أُفٍّ وَ لا تَنْهَرْهُما وَ قُلْ لَهُما قَوْلاً کَرِیماً وَ اِخْفِضْ لَهُما جَناحَ اَلذُّلِّ مِنَ اَلرَّحْمَهِ وَ قُلْ رَبِّ اِرْحَمْهُما کَما رَبَّیانِی صَغِیراً • پروردگارت فرمان داده جز او را نپرستید و به پدر و مادر نیکى کنید، هر گاه یکى از آنها- یا هر دو آنها- نزد تو، به سن پیرى برسند کمترین اهانتى به آنها روا مدار، و بر آنها فریاد مزن، و گفتار لطیف و سنجیده بزرگوارانه به آنها بگو.بالهاى تواضع خویش را در برابرشان از محبت و لطف فرود آر، و بگو پروردگارا همانگونه که آنها مرا در کوچکى تربیت کردند مشمول رحمتشان قرار ده."  هنوز در فکر بودم و با خود مرور می کردم که احترام به والدین را چگونه و کجا به ما یاد دادند؟ بله از همان بچگی ،در مقاطع مختلف تحصیلی از پیش دبستانی تا حوزه علمیه از وظیفه خود در برابر پدر و مادر شنیدم و یاد گرفتیم. از احسان ونیکی، هدیه دادن به آنها، برآوردن نیازهایشان. از نحوه سخن گفتن با آن ها، از تواضع و فروتنی در مقابلشان و دعای خیر در حق آنها. اما من تا چه اندازه به آن هاعمل کردم؟ کجای راه هستم؟  آنطور که یک بچه شیعه باید باشد بوده‌ام؟  امروز این اتفاق یک تلنگر بود برای من. “از امروز برای پدر و مادرم فرزند بهتری خواهم بود.” پ.ن: آیات ۲۳ و ۲۴ سوره مبارکه اسراء ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/رعایت-حقوق-والدین @sobhnebesht
🔸🔹🔸 فوتبال زندگی با ورجه وورجه هاشان کل پایگاه را گذاشته بودند روی سرشان، به گروهای سه نفره تقسیم شده و مقابل هم ایستاده بودند و به اصطلاح، فیس تو فیس و چشم تو چشم برای همدیگر کُری میخواندند. هر گروه هم خودش را بهتر می‌دانست و توانایی هایش را به رخ طرف مقابل می‌کشید. خنده ام گرفته بود اما خودم را کنترل کردم که همانجا وسط اتاق کوچک پایگاه نقش بر زمین نشوم.  شروع کردم به شمردن،یک،دو،سه… با صدای سوت من، که مثلا داور بودم، بازی شروع شد. قیافه هاشان حین بازی خیلی جدی بود، انگار مسابقات تیم ملی بود و آنها هم بازیکنانش. خنده ام راخوردم. باید جدی میبودم. بالاخره داوری گفتند و مسابقه ایی. اولین گل زده شد، اما چه گلی؟! فاطمه گل به خودی زده بود. همین شد که هم تیمی هایش شاکی افتادند سرش. و من اینبار واقعا نتوانستم جلوی خنده‌ام را بگیرم. دوباره بازی از سر گرفته شد. محکم دسته های بازیکن های روی میز را تکان میداند. آنقدر میز فوتبال دستی از ضربه های محکمشان تکان میخورد که هر لحضه فکر میکردم الان است که میز منفجر بشود و یک خسارت عظیم بیافتد روی دوش من.  بعد از پایان بازی، دور من جمع شدند و من هم همه شان را در آغوش گرفتم. از اینکه بهشان خوش گذشته بود خوشحال بودم. همانطور که در آغوشم بودند بهشان گفتم:" بچه ها می‌دانستید زندگی هم مانند فوتبال هست؟ دروازه دل ماست و توپ هم گناه، باید تا میتوانیم از دروازه دلمان محافظت کنیم. گاهی از تیم حریف که دشمنان بیرونی هستند توپ گناه شوت میشود در دروازه و گاهی خودمان گل به خودی میزنیم، ما باید دروازه بان خوبی باشیم و نگذاریم توپ گناه وارد دلمان شود. مراقب دلمان باشیم ،یک لحظه غفلت، موجب فتح دروازه است.” ✍به قلم: 🌸 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/زندگی-فوتبالی 🌸🍃 🌹 @sobhnebesht 🌹
امام هادى علیه السلام در نهی مجادله و بحث بیهوده فرموده‌اند: اَلْمِراءُ یُفْسِدُ الصَّداقَةَ الْقَدیمةَ وَ یُحِلُّ الْعُقْدَةَ الْوَ ثیقَةَ وَ اَقَلُّ مافیهِ اَنْتَـکونَ فیهِ الْمُغالَبَةُ وَ الْمُغالَبَةُ أمتَنُ اَسْبابِ الْقَطیعَةِ ؛ بگو مگو، دوستى طولانى را از بین مى بَرد و رابطه محکم را به جدایى مى کشاند وکمترین اثر بگو مگو این است که هر کدام از دو طرف، مى خواهد بر دیگرى پیروز شود وهمین در پى پیروزى بودن، مهم ترین عامل قطع رابطه است. منبع: کتاب نزهة الناظر، ص 139، ح 11 @sobhnebesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸🔹🔸آخرین چرخش عقربه‌های ساعت نشسته‌ام توی ماشین؛ ‌وسط یکی از خیابان های اصلی شهر‌.‌ چشم هایم برق می زنند از دیدن یک عالمه خوشی کوچک و دم‌دستی. رهگذرها اما بی تفاوت؛ از نگاه های دنبالگر من، رد می شوند.‌  روسری رو سر دختربچه ای می رقصد و نظم موهایش را بهم می ریزد. چند ماهی قرمزیِ بی رمق و مُردنی تهِ ظرف مانده؛ سبزه ها بیش از مقدار لازم‌ قد کشیده اند. زمان با شتاب ثابت همیشگی حرکت می کند و‌ آدم ها با سرعت بیشتری می دوند تا از او جلو بزنند لااقل‌ همین امروز را.  در این‌میان یک جعبه کوچک شیرینی و یک روغنِ مایع توازن دست مادری را برقرار‌کرده. امروز دلم می خواهد خوشبختی های دم‌دستی را برایتان مرور کنم والا از رنگ پریدگی چادرش هم می گفتم. اصلا یک روغن مایعِ تنها و یک جعبه شیرینی کوچک در آخرین ساعت های سال چه معنایی می تواند داشته باشد؟ هوای دست‌های خالی را داشته باشیم تا سفره‌ای این روزها خالی نماند. ✍ به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: nebeshte.kowsarblog.ir/آخرین-چرخش-عقربه-ها @sobhnebesht
همچین بهم متصل اند که انگار با چسب دوقلو بهم چسبوندند!! دل و دیده را می گویم! یعنی این دل کار دیگه ای نداره که افتاده دنبال چشم؟! دل آدم که عرش خداست، چرا به این ذلت و خواری می افتد؟! زدست دیده و دل هر دو فریاد که هر چه دیده بیند، دل کند یاد بسازم خنجری نیشش زفولاد زنم بر دیده که دل گردد آزاد ✍ به قلم: @sobhnebesht
🔹🔸🔹 میشه بغلم کنی؟! بعضی وقت ها که دلم برای آغوشت تنگ می شود؛ وسط خانه‌‌ می نشینم.  بی وضو      بی سجاده           بی نماز ….  سر بر تار و پود‌ فرش می گزارم و ذکر طوفانی ات را زمزمه می کنم لا اله الا انت           سبحانک. انی کنت من الظالمین! بدبخت منم که تو را ندارم. گمانم عاشقانه های در سجده‌ام جزء عمرم حساب نشوند، بس که ‌احلی من العسل است، سر بر زانوی تو مهربان گذاشتن. ✍به قلم: 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/میشه-بغلم-کنی @sobhnebesht
اگر در قلبت، ارزش کار برای خدا و اهل بیت، کمتر از ارزش کار برای خودت بود‌، اگر در قلبت، محبت خدا و اهل بیت، کمتر از محبت دیگران بود! اگر در قلبت، نفرت از دشمنان خدا و اهل بیت، کمتر از نفرت از دشمنان خودت بود! برگرد! راه را اشتباه می روی! مجددا قلبت را بازنگری کن! ✍ به قلم 🌸🍃 منبع: کانال شمیم ملکوت @sobhnebesht
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ببینید| فیلم کامل شرح حدیثی از امام صادق علیه‌السلام توسط حضرت آیت‌الله خامنه‌ای در ابتدای جلسه درس خارج فقه. ۹۷/۱۲/۱۲
🔸🔹🔸 مستمری اموات را واریز کنید! “مستمری اموات را واریز کنید". این درخواست یک نماینده مجلس از دولت نیست. عمو رحمت در کنار بساط واکس و میخ و چسبش آن را نوشته و به دیوار زده است. یک بار که برای نو نوار کردن کفش های قدیمی رفتم پیشش چشمم به این جمله افتاد. سردرگمی در نگاهم موج می زد. تویِ آن همه سیاهی یک برگه آچارِ تمیز از لای دفترش درآورد و به من داد. تا کفش هایم را آماده کند نشستم روی چهارپایه و مشغول خواندن شدم. ” تخت برزخی شماره ۲۷ “ عنوانش کنجکاویم را بیشتر کرد.   1. اگر عزیزمان به جای خوابیدن در قطعه 27 بهشت زهرا، در یکی از بیمارستان های شهر خودمان بستری بود چه می کردیم؟ الف) هر روز به او سر می زدم ب) همیشه در بیمارستان می ماندم ج) در حوالی بیمارستان خانه می گرفتم. د) کاش این طوری بود. 2. اگر بیمارستان در قبال خوراک و پوشاک و دارو و نظافت عزیزمان متعهد نبود چه اتفاقی می افتاد؟ الف) خودم برایش بهترین ها را می بردم. ب) سوپ خانگی درست می کردم. ج) همه دارو ندارم را می دادم اگر عزیزم به جای گورستان در بیمارستان بستری بود. د) کاش این طوری بود. 3. چراااااا؟؟؟؟!!! الف) چون نیازمند من است و به امکانات دسترسی ندارد. ب) چون برای بهبود سلامت جسمش خودم را موظف می دانم. ج) چون حاضرم همه دنیا را بدهم و یک بار دیگر به عزیزم خدمت کنم. د) کاش این طوری بود. با ایما و اشاره عمو رحمت به خودم آمدم. مثل آدم هایی که از سفر زمان برگشته اند متحیر بودم. عمو که کارش تمام شد کفش ها را به سمتم گرفت و گفت: ” ﺑﮕﻮ ﻓﺮﺷﺘﻪ ﻣﺮﮒ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺷﻤﺎ ﮔﻤﺎﺷﺘﻪ ﺷﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﺭﻭﺡ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﻣﻰﮔﻴﺮﺩ، ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﺳﻮﻯ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺎﺯ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻩ ﻣﻰ  ﺷﻮﻳﺪ.” * مثل تشنه ای که به آب رسیده ذوق زده شدم، انگار به سوال مهم زندگی ام جواب داده باشند. اینکه آدم ها بعد از مرگ در بیمارستان های برزخی بستری می شوند تا روحشان را درمان کنند، مشتاقم می کرد تا برای عزیزان از عالم دنیا رفته ام با همت بیشتری دست به کار شوم. راستی دستشان از دنیا و امکاناتش کوتاه است و نیازمند یاری ما هستند. کاش قبل از آنکه قبضمان کنند چشممان باز می شد و دیدنی ها را می دیدیم! *سوره مبارکه سجده_۱۱  ✍ به قلم: 🌸🍃 https://nebeshte.kowsarblog.ir/مستمری-اموات-را-واریز-کنید 🍃🌸 @sobhnebesht 🌸🍃
🔸🔹🔸کوثر دوم نامش جواد است. همه او را کوثر دوم خطاب می‌کنند. نامش جواد است. چون بدون حساب و کتاب می‌بخشد. نامش جواد است. به همین دلیل هیچ کس از در خانه اش دست خالی نمی‌رود. نامش جواد است. همو که پدرش فرمود مولودی پر خیر و برکت تر از این مولود برای شیعه نیامده است. نامش جواد است. تنها فرزند خیزران بانو. نامش جواد است. انقدر پرهیزگار و تقوا پیشه که لقبش را تقی گذاشته‌اند.  نامش جواد است. روشنی بخش دل پدر. نور چشمان مادر. خیر کثیر برای شیعه. تقی برای پروردگارش. ✍ به قلم: #خاتون_بیات 🌸🍃 آدرس این مطلب در وبلاگ ما: https://nebeshte.kowsarblog.ir/کوثر-دوم @sobhnebesht