فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 واکنش فرزند سردار قاسم سلیمانی به حادثه تروریستی کرمان: حتی از زائر او هم میترسند
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📣 واکنش فرزند سردار قاسم سلیمانی به حادثه تروریستی کرمان: حتی از زائر او هم میترسند.
🔴 رهبر معظم انقلاب اسلامی در پی حادثه تروریستی برای زائران مزار شهید سلیمانی در مسیر گلزار شهدای کرمان پیامی صادر کردند.
🔹متن پیام تا دقایقی دیگر منتشر خواهد شد.
زمان پخش سریال «ترور» حاج قاسم تغییر کرد
🔹معاونت سیما: برای ادای احترام به شهدای حوادث تروریستی مسیر گلزار شهدای کرمان در چهارمین سالگرد شهادت حاج قاسم سلیمانی، قسمت اول سریال «ترور» امشب ساعت ۲۲:۴۵ از شبکه «یک سیما» پخش میشود.
کانال نیازمندی های شهرضا و سمیرم
یه کانال توووپ برای ارائه و معرفی کالا و خدماتتون به مردم در جهت حمایت از مشاغل کوچک و رونق کسب و کار
اگر میخوای تمامی اطلاعات خدمات و کسبه در اختیارت باشه
اگر میخوای کسب و کارت دیده بشه
اگر تازه وارد بازار کار شدی و میخوای کارت رونق بگیره
اگر میخوای تولیدات زودتر بفروش برسه
یسر به کانال زیر بزن
@niyazshar
▫️ غوغای #شهید_القدس در شبکههای اجتماعی
🔹 در آستانه سالگرد شهادت سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی، کلیدواژه #قهرمان_مردم در جهانترند نخست شد، و همچنین کلیدواژه #شهید_القدس کلیدواژه دوم توییتر جهانی قرارگرفته است
🔹کاربران ذیل این دو کلیدواژه که صدها هزار توییت و ریتوییت داشته است، به تأثیرات ادامهدار شهید سلیمانی در تقویت جبهه مقاومت و همچنین زوایای مختلف مکتب آن شهید میپردازند
🔹نکته جالبتوجه اینکه اینستاگرام هرگونه کنشگری با موضوع حاج قاسم را با هر کلیدواژهای مسدود کرده است تا بار دیگر دروغ بودن آزادی بیان توسط غرب را اثبات کند.
روایت از کرمان؛
روایت از یک شهر مقاوم؛
دکتر میگفت یک ترکش توی زانو داشت، یکی توی گردن. ازش پرسیدم درد داری؟ گفت الان نه!
با خانواده آمده بود برای مراسم سالگرد سردار. با همسر، پدر، مادر و عمهاش. خودش اینجا بود و مادرش در بیمارستانی دیگر. یک ترکش هم در زانوی مادر جا خوش کرده بود.
میگفت این جانبازی نشانهی قبولی زیارتش است. محکم حرف میزد مرضیهخانم؛ زنِ ۲۴ سالهی ایرانی ...
میگفت:«با مامان و بابا تو مسیر برگشتن بودیم؛ مامان خسته شد و نشست روی جدول خیابون.»
علیرضا که به اینجای حرفهاش رسید، مادر گریهاش گرفت و رفت بیرون. طاقت نیاورد...
پسرک چشمش راه گرفته به جایی نامعلوم و دارد توی ذهنش بازسازی میکند.
- «مسابقه گذاشتیم با بابام، دویدیم که برویم موکب برای مامان شربت بیاریم...»
مکث میکند. چشمش دارد همین چند ساعت پیش را میبیند!
- «... صدای انفجار اومد، موج زد، چشمهام بد جور سوخت، افتادم زمین...»
پاچهی شلوارش را آرام زد کنار. سوختگی و خراشیدگی خودش را نشان داد. همراه مادرش آمده بود بیمارستان. از پدرش اما حرفی نزد. رفتم بیرون تا حالی از پدر علیرضا بپرسم؛ اشک روی صورت زن میریخت پایین:
- «بابای علیرضا رو گم کردیم... علیرضا خبر نداره، بهش گفتم بابا جایی دیگه بستری هست!»
از پیش آنها میروم. بیرون از بیمارستان مسئول بخش را میبینم. علیرضا را بهش میشناسانم تا از پدرش خبری بگیرم؛
- بهشون گفتیم گم شده! چون الان موقعیتِ دادن خبر شهادت باباش نبود...!»😭
✍️ محمدحیدری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مردم در محل انفجار شمع روشن کردن