#سبک_زندگی_اسلامی
امام حسین علیه السلام
💔هریڪ ازدونفری که میانشان نزاعی
واقع شود
وَ یکی ازآنها #رضایت دیگری رابجوید
#سبقتگیرنده اهل #بهشت است.
به کانال ما در واتساپ بپیوندید 👇 https://chat.whatsapp.com/IUVHNXpAgekJ5ZdEa1thx3
به کانال سفره کریمانه در ایتا بپیوندید 👇
@sofrehckareimaneh
#تلنگر👌
❣وَمَن يَتَعَدَّ حُدودَ اللَّهِ فَقَد ظَلَمَ نَفسَهُ...
❗️⚠️ #گنـاه که میکنی
بال و پرِ خودت رو #میشکنی،
به خدا که #ضرری نمیرسه!
#توبہ
#بهشت
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
@sofrehckareimaneh
به کانال سفره کریمانه در واتساپ بپیوندید👇 https://chat.whatsapp.com/IUVHNXpAgekJ5ZdEa1thx3
☆به نام یار☆
.
🍃گمان کنیم اکنون، #صفر سال ۱۱هجری ست.
این روزها خورشید فروزان #مدینه سرد است، آسمان ناله می کند، زمین بی تاب است و جریان شریان درخت، به احترام #غم می ایستد😓
.
🍃این روزها، مدینه دلتنگ است.
دلتنگ مردی که از نگاهش، مهر چکه می کرد.
مردی که تبسمش، عطر #بهشت داشت.
.
🍃 این روزها، #زهرا(س)دلتنگ است.
دلتنگ پدری که دختر نازدانه اش را، می بویید و می بوسید و #گرامی اش می داشت.
پدری که از عمق جان، کوشید و از هیچ چیز، بهر رواج #حق دریغ نکرد😞
.
🍃 این روزها، #علی(ع) دلتنگ است.
دلتنگ #برادری که پشت به پشت یکدیگر، به کارزار قدم نهادند و بیرق #عدل را برافراشتند.
برادری دلسوز، که ذره ذره ی #کائنات محو تماشایش بودند😔
.
🍃این روز ها رزق جهان، #بغض است.
بغضی تلخ از فراق رسول مهر.
از فراق #بَشیرُ_و_نَذیر
از فراق #رَحمَه_لِلعالَمین
.
🍃به هجران، زارى دلهاى خونين
ز حد بگذشت #يا_ختم_النّبيّن
ز اشك و آه مهجوران بيتاب
جهانى غوطه زد در آتش و آب
.
🍃و اگر به مهر ۱۳۹۹ هجری خورشیدی هم باز گردیم، عُشّاق #دلتنگ اند.
اما این دلتنگی و رنج، آن دم معنا می یابد که ره #رسول در پیش گیرند و بشوند مرید #حقیقی
بشوند یاور مقبول🌹
.
پ.ن:شیخ محمد حزین لاهیجی
.
🕊به مناسبت سالروز #رحلت_حضرت_رسول(ص)
.
✍نویسنده : #زهرا_مهدیار
.
📅تاریخ انتشار : ۲۳ مهر ۱۳۹۹
لینک کانال سفره کریمانه در واتساپ👇 https://chat.whatsapp.com/IUVHNXpAgekJ5ZdEa1thx3
به کانال سفره کریمانه در ایتا بپیوندید👇
@sofrehckareimaneh
ارباب لقمان به او دستور داد که در زمینش، برای او #کنجد بکارد.
ولی او #جُو کاشت.
وقتِ درو، ارباب گفت:
چرا جُو کاشتی؟
لقمان گفت: از خدا امید داشتم که برای تو، کنجد برویاند.
اربابش گفت: مگر این ممکن است؟
لقمان گفت:
تو را می بینم که خدای تعالی را نافرمانی می کنی، درحالی که از او امید #بهشت داری؛
لذا گفتم شاید آن هم بشود.
آنگاه اربابش گریست و او را آزاد ساخت.
✔️دقت کنیم که در زندگی چه می کاریم
✅"هر چه بکاریم همان را برداشت میکنیم"
به کانال ما در واتساپ بپیوندید 👇
https://chat.whatsapp.com/FqsUIOqURg9Jr8XGF5nIwk
به کانال سفره کریمانه در ایتا بپیوندید 👇
@sofrehckareimaneh
🔻جلساتِ بهشتی🔻
✍ یکی از نعمتهای بهشتی که در قرآن بسیار تذکّر داده شده، مجالس دسته جمعیِ بهشتیان است، که در این مجالس مومنین روبروی هم میشینن و صحبت میکنند.☺️
در سوره واقعه، در توصیف #اهلبهشت میفرماید:❤️👇
عَلَىٰ سُرُرٍ مَّوْضُونَة، مُّتَّكِئِينَ عَلَيْهَا مُتَقَابِلِينَ (واقعه/۱۵و۱۶)
💢 ﻣﻘﺮّﺑﺎﻥِ الهی، در #بهشت ﺑﺮ ﺗﺨﺘﻬﺎﺋﻰ ﻛﻪ ﺻﻒ ﻛﺸﻴﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻢ ﭘﻴﻮﺳﺘﻪ ﺍﺳﺖ، ﻗﺮﺍﺭ ﺩﺍﺭﻧﺪ.
💢 ﺩﺭ ﺣﺎﻟﻰ ﻛﻪ ﺑﺮ ﺁﻥ ﺗﻜﻴﻪ زده، ﻭ مقابل یکدیگر نشستهاند.
👨👩👧👦 دورهمیهای فامیلی و دوستانه رو قدر بدونیم.
اگر در این مجالس و دورهمیها👇
❌ گناهی صورت نگیره،
❌ غیبتی نشه،
❌ حرفهای نامربوط زده نشه،
❌ کسی مسخره نشه،
❌ و...
❌☝️ خلاصه اینکه اگر #خدا تو این مجالس فراموش نشه..
این جلسات، جلسههای بهشتی میشه.😇
✅️ #بهشت وعدهی دور از دسترسی نیست، به شرط اینکه #گناه نکنیم.👌
به کانال ما در واتساپ بپیوندید 👇 https://chat.whatsapp.com/FqsUIOqURg9Jr8XGF5nIwkبه کانال سفره کریمانه در ایتا بپیوندید 👇@sofrehckareimanehبه پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید👇@sofreh_karimaneh
🍀#درباره برگ چغندر چه میدانید
✍در روایات توصیه های فراوانی به خوردن #برگ_چغندر (سلق)شده است.
📚نقل است از یکی از اصحاب امام رضا(ع) که ایشان فرمودند:برگ چغندر بخور ،برگ چغندر بر کناره #بهشت میروید و در آن #شفا از بیماریهاست و...
💠فوائد این سبزی ارزشمند بر اساس روایات:
🍃تقویت #استخوان و رویش #گوشت
🍃درمان #غلظت_خون
🍃صاف کننده خون(درمان جوش صورت)
🍃آرام کردن #خواب بیمار
🍃ازدیاد #عقل و تقویت #اعصاب
🍃خاموش کردن گرمی #خون
❇️پختن #برگ_چغندر با #گوشت_گاو درمان #پیسی است.
👌جایگزین مناسب برای سبزیجات مضری مثل #گشنیز و #اسفناج است.
⛔️در مقابل فواید زیاد برگ چغندر، #ریشه چغندر است از آن بسیار نهی شده است چرا که #سودازاست و متاسفانه امروزه از آن در تهیه #قند و #شکر استفاده میشود.
🍲کانال پخت و پز اسلامی
به کانال ما در واتساپ بپیوندید 👇👇
https://chat.whatsapp.com/FqsUIOqURg9Jr8XGF5nIwk
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
به کانال ما در تلگرام بپیوندید 👇👇
https://t.me/sofrehckareimaneh
📖🌍پیرمرد هیزم فروش🚶♂️🌍📖
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
روزی حضرت «داود (ع)» در مناجاتش از خداوند متعال خواست همنشین خودش را در بهشت ببیند.
خطاب رسید: «ای پیغمبر ما، فردا صبح از در دروازه بیرون برو، اولین کسی را که دیدی و به او برخورد کردی، او همنشین تو در بهشت است.»
روز بعد حضرت داود (ع) به اتّفاق پسرش «حضرت سلیمان (ع)» از شهر خارج شد. پیر مردی را دید که پشته هیزمی از کوه پائین آورده تا بفروشد.
پیر مرد که «متی» نام داشت، کنار دروازه ایستاده و فریاد زد:
«کیست که هیزمهای مرا بخرد.»
یک نفر پیدا شد و هیزمها را خرید.
حضرت «داود (ع) » پیش او رفت و سلام کرد و فرمود: «آیا ممکن است، امروز ما را مهمان کنی؟!»
پیرمرد فرمود: «مهمان حبیب خداست، بفرمائید.»
سپس پیر مرد، با پولی که از فروش هیزمها بدست آورده بود، مقداری گندم خرید. وقتی آنها به خانه رسیدند، پیر مرد گندم را آرد کرد و سه عدد نان پخت و نان ها را جلویِ مهمانش گذاشت.
وقتی شروع به خوردن کردند، پیرمرد، هر لقمه ای راکه به دهان می برد، ابتدا «بسم الله» و در انتها «الحمد للَّه» می فرمود.
وقتی که ناهار مختصر آنها به پایان رسید، دستش را به طرف آسمان بلند کرد و فرمود:
«خداوندا، هیزمی را که فروختم، درختش را تو کاشتی. آن را تو خشک کردی، نیروی کندن هیزم را تو به من دادی.مشتری را تو فرستادی که هیزم ها را بخرد و گندمی را که خوردیم، بذرش را تو کاشتی. وسایل آرد کردن و نان پختن را نیز به من دادی، در برابر این همه نعمت من چه کرده ام؟!»
پیر مرد این حرفها را می زد و گریه می کرد.
حضرت «داود (ع)» نگاه معنا داری به پسرش کرد. یعنی: همین است علت این که او با پیامبران محشور می شود.
💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢💢
✏✒منبع: (داستانهای شهید دستغیب ص ۳۰- ۳۱)✒✏
🌺الَّلهُمَّ صلِّ عَلی مُحَمَّدٍ و آلِ مُحَمَّد و عجِّل فَرَجَهُم🌺
#شکر #داستان #قیامت #بهشت #حکایت #حکایت_کهن #داستان_کهن
به کانال ما در واتساپ بپیوندید 👇👇
https://chat.whatsapp.com/FqsUIOqURg9Jr8XGF5nIwk
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
#خاطرات_شهدا
🔻مادر شهید:
🔸 #روز_مادر بود. میدانستم آرمان یادش نمیرود. آمد توی خانه پیشم؛ گفت مامان چشمات رو ببند. گفتم چی کار داری⁉️ گفت حالا شما ببند.
🔹چشم هامو بستم. آروم خم شد و شروع کرد به #بوسیدن دستم. گفتم: مادر نکن! دست هاشو باز کرد و یه انگشتر عقیق سرخ💍 رو توی دستانم گذاشت و گفت: #مبارکه😍
🔸الانم اون انگشتر رو در دست دارم. بعد رفت پایین پام که #پاهام رو ببوسه
اجازه نمیدادم❌میگفت: مگه نمیگن #بهشت زیر پای مادرانه! دوست نداری من بهشت برم؟!
#شهید_آرمان_علی_وردی
#آرمان_عزیز
🌹🍃🌹🍃
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیستم
💠 اشکم تمام نمیشد و با نفسهایی که از گریه بند آمده بود، ناله زدم :«سعد شش ماه تو خونه زندانیم کرده بود! امشب گفت میخواد بره #ترکیه، هرچی التماسش کردم بذاره برگردم #ایران، قبول نکرد! منو گذاشت پیش ابوجعده و خودش رفت ترکیه!»
حرفم به آخر نرسیده، انگار دوباره #خنجر سعد در قلبش نشست که بیاختیار فریاد کشید :«شما رو داد دست این مرتیکه؟» و سد #صبرش شکسته بود که پاسخ اشکهایم را با داد و بیداد میداد :«این #تکفیری با چندتا قاچاقچی اسلحه از مرز #عراق وارد #سوریه شده! الان چند ماهه هر غلطی دلش میخواد میکنه و #داریا رو کرده انبار باروت!»
💠 نجاست نگاه نحس ابوجعده مقابل چشمانم بود و خجالت میکشیدم به این مرد #نامحرم بگویم برایم چه خوابی دیده بود که از چشمانم به جای اشک، #خون میبارید و مصطفی ندیده از اشکهایم فهمیده بود امشب در خانه آن نانجیب چه دیدهام که گلویش را با تیغ #غیرت بریدند و صدایش زخمی شد :«اون مجبورتون کرد امشب بیاید #حرم؟»
با کف هر دو دستم جای پای اشک را از صورتم پاک کردم، دیگر توانی به تنم نمانده بود تا کلامی بگویم و تنها با نگاهم التماسش میکردم که تمنای دلم را شنید و #مردانه امانم داد :«دیگه نترس خواهرم! از همین لحظه تا هر وقت بخواید رو چشم ما جا دارید!»
💠 کلامش عین عسل کام تلخم را شیرین کرد؛ شش ماه پیش سعد از دست او فرار کرده و با پای خودش به داریا آمده بود و حالا باورم نمیشد او هم اهل داریا باشد تا لحظهای که در #آرامش منزل زیبا و دلبازشان وارد شدم.
دور تا دور حیاط گلکاری شده و با چند پله کوتاه به ایوان خانه متصل میشد. هنوز طراوت آب به تن گلدانها مانده و عطر شببوها در هوا میرقصید که مصطفی با اشاره دست تعارفم کرد و صدا رساند :«مامان مهمون داریم!»
💠 تمام سطح حیاط و ایوان با لامپهای مهتابی روشن بود، از درون خانه بوی غذا میآمد و پس از چند لحظه زنی میانسال در چهارچوب در خانه پیدا شد و با دیدن من، خشکش زد. مصطفی قدمی جلو رفت و میخواست صحنهسازی کند که با خنده سوال کرد :«هنوز شام نخوردی مامان؟»
زن چشمش به من مانده و من دوباره از نگاه این #غریبه ترسیده بودم مبادا امشب قبولم نکند که چشمم به زیر افتاد و اشکم بیصدا چکید. با این سر و وضع از هم پاشیده، صورت زخمی و چشمی که از گریه رنگ خون شده بود، حرفی برای گفتن نمانده و مصطفی لرزش دلم را حس میکرد که با آرامش شروع کرد :«مامان این خانم #شیعه هستن، امشب #وهابیها به حرم #سیده_سکینه (علیهاالسلام) حمله کردن و ایشون صدمه دیدن، فعلاً مهمون ما هستن تا برگردن پیش خانوادهشون!»
💠 جرأت نمیکردم سرم را بلند کنم، میترسیدم رؤیای آرامشم در این خانه همینجا تمام شود و دوباره آواره #غربت این شهر شوم که باران گریه از روی صورتم تا زمین جاری شد. درد پهلو توانم را بریده و دیگر نمیتوانستم سر پا بایستم که دستی چانهام را گرفت و صورتم را بالا آورد.
مصطفی کمی عقبتر پای ایوان ایستاده و ساکت سر به زیر انداخته بود تا مادرش برایم #مادری کند که نگاهش صورتم را نوازش کرد و با محبتی بیمنت پرسید :«اهل کجایی دخترم؟»
💠 در برابر نگاه مهربانش زبانم بند آمد و دو سالی میشد مادرم را ندیده بودم که لبم لرزید و مصطفی دست دلم را گرفت :«ایشون از #ایران اومده!»
نام ایران حیرت نگاه زن را بیشتر کرد و بیغیرتی سعد مصطفی را آتش زده بود که خاکستر خشم روی صدایش پاشید :«همسرشون اهل سوریهاس، ولی فعلاً پیش ما میمونن!»
💠 بهقدری قاطعانه صحبت کرد که حرفی برای گفتن نماند و تنها یک آغوش #مادرانه کم داشتم که آن هم مادرش برایم سنگ تمام گذاشت. با هر دو دستش شانههایم را در بر کشید و لباس خاکی و خیسم را طوری به خودش چسباند که از خجالت نفسم رفت.
او بیدریغ نوازشم میکرد و من بین دستانش هنوز از ترس و گریه میلرزیدم که چند ساعت پیش سعد مرا در سیاهچال ابوجعده رها کرد، خیال میکردم به آخر دنیا رسیده و حالا در آرامش این #بهشت مست محبت این زن شده بودم.
💠 به پشت شانههایم دست میکشید و شبیه صدای مادرم زیر گوشم زمزمه کرد :«اسمت چیه دخترم؟» و دیگر دست خودم نبود که نذر #زینبیه در دلم شکست و زبانم پیشدستی کرد :«زینب!»
از اعجاز امشب پس از سالها نذر مادرم باورم شده و نیتی با #حضرت_زینب (سلاماللهعلیها) داشتم که اگر از بند سعد رها شوم، زینب شوم و همینجا باید به #نذرم وفا میکردم که در برابر چشمان #نجیب مصطفی و آغوش پاک مادرش سراپا زینب شدم...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
ادامه دارد...
روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
💠 قرض
🔹 پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم:
هر کس به برادر مسلمانش قرض دهد، در مقابل هر درهمی که قرض می دهد، به میزان وزن کوه اُحد، از کوه های رَضوی و طور سَیناء برای او حَسنه است و اگر در مطالبه قرض خود، مدارا کند، بدون حساب و عذاب سریع از صراط می گذرد و اگر برادر مسلمانش از او قرض بخواهد و او ندهد (در صورتی که توانایی آن را دارد) خداوند روزی که به محسنین جزا می دهد، #بهشت را بر او حرام می کند.
📚 وسایل الشیعه، ج۱۸، ص۳۳۱
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh
میدونستی گاهی سکوت عبادته
کسی که همیشه حاضر جوابه خیلی واسه خودش گرفتاری و مشکل ایجاد میکنه و
اصلا نمیتونه به #خدا و ائمه نزدیک بشه ..
💌پیامبر می فرمایند:
👌حتی اگه #حق با توهست و طرف مقابلت نمی پذیره بحث و ادامه نده وبه شیرینی تمومش کن.
💚کفار به پیامبر لقب #گوش (اذن)رو داده بودن و فکر میکردن پیامبر خیلی سادست،ميگفتن ما هر چی میگیم گوش میده...
💌چقدر خوبه که حتی دشمنمون لقب گوش رو به ما بده...
این یعنی #موفقیت و رسیدن به #بهشت و #آرامش...
👂هنر #گوش دادن و به موقع سکوت کردن را بياموزیم💫
به کانال مادر تلگرام بپیوندید👇👇
https://t.me/sofrehkareimaneh1398
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄
🌺 امام باقر علیه السلام:
✍ گرداگرد #بهشت ناملایمات است و بردباری میطلبد. پس هر کس بر سختیها صبر کند به بهشت برود. و دوزخ در درون لذّتها و خواهشهای نفس قراردارد پس هر که لذّت و خواهش نفس را برآورده کند به دوزخ رود.
📚 کتاب چهل حدیث بهشت و جهنم
به کانال مادر تلگرام بپیوندید👇👇
https://t.me/sofrehkareimaneh1398
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
┄┅┅❁💚❁┅┅┄