.
ترشی بادمجان کبابی🍆🍆🍆
سه تا بادمجان و سه تا گوجه رو کباب میکنیم
پوستشون رو جدا میکنیم. بادمجان و گوجه رو ساطوری یا له میکنیم. سیر فراوان رو رنده میکنیم.
با سرکه و نمک و کمی شکر مخلوط میکنیم. فلفل قلمی تند و سبزی خشک یا تازه دلخواه هم ریز میکنیم و مخلوط میکنیم(من نعناع و ریحان خشک ریختم) این ترشی همون روز قابل استفاده است. ولی برای خوشمزه تر شدن چند روز بعد ازش استفاده کنید .
ریختن شکر و فلفل سبز دلخواه هست.
─┅═ঊঈ 🍧🎂 ঊঈ═┅─
@sofrehckareimaneh
10.24M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ
#ماهواره
*🔴هر کی ماهواره داره حتما این کلیپ رو نگاه کنه. 🎥
♨️داستان زندگی دو زوج که ماهواره زندگیشونو نابود کرد.😖
#ارتباط_با_نامحرم
#امنیت_روانی*
@sofrehckareimaneh
✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹✨🌹
#آقایان_بخوانند (لطفا با دقت)
👨 #سیاست_های_مردانه
👈آقایون همانطور که شما خسته و ناراحت میشید خانومها هم به همین شکلن،پس موقعی که یه خانم ناراحته بیشتر از قبل حواستون بهش باشه،چون خانومها در موقع ناراحتی دوست دارن حمایت شما را به وضوح دریافت کنند،شماها دوست دارید موقعی که ناراحتید تنها باشید ولی دقیقا خانم ها برعکس شما هستند و به هم دردی شما احتیاج دارند.
@sofrehckareimaneh
#خانمها_بخوانند
❤️🍃❤️
#هنرهمسرداری
✅همسرتونو موقع دعوا شوکه کنید!
این هنرو داشته باشید که نه تنها موقع دعوا جر و بحث نمیکنید
🎀بلکه یهو یه حرفی یا یه عکس العملی نشون بدین که خیلی خوشش میاد!
مثلا برید یه لیوان آب خنک یا یه بشقاب میوه بیارید
و با روی خوش با هم میل کنید و بگید تا تو نخوری منم نمیخورم 😊
حالا بیا این میوه رو بخور بعد باهم صحبت میکنیم.😇
👈اگر هم نمیتونید اینکارهارو انجام بدین
✅فقط سکوت کنید و از جواب دادن به شدت پرهیز کنید.
@sofrehckareimaneh
#هردوبخوانیم
ماشینت که جوش میاورد
حرکت نمی کنی
کنار زده و مي ایستی!
وگرنه ممکن است
ماشینت آتش بگیرد
خودت هم همینطوری
وقتی جوش می آوری
عصبی میشوی
تخته گاز نرو!
بزن کنار! ساکت باش!
و هيچ نگو..
@sofrehckareimaneh
برای این دل بیتاب من که راهی نیست
به غیر سایهی لطفش پناهگاهی نیست
به سینه دست گذاشتم، سلام ای سلطان...
سلام آنکه مرا جز درت پناهی نیست
#سلام_آقا
┄┄┅─ 💚✵─┅┄
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائِک.🌹🍃
@sofrehckareimaneh
#حکایتهای_پندآموز
🌹 خیر در برابر خیر 🌹
🌺 از امام رضا (علیه السلام) روایت شده است که در بنی اسرائیل قحطی شدید پی در پی اتفاق افتاد. زنی بیش از یک لقمه نان نداشت، آنرا در دهان گذاشت تا بخورد، فقیری فریاد زد ای کنیز خدا، وای از گرسنگی.
🍃زن گفت در چنین زمان سختی، صدقه دادن روا است. لقمه را از دهان بیرون آورد و به فقیر داد. زن، فرزندی کوچک داشت که در صحرا هیزم جمع میکرد، گرگی رسید و طفل صغیر را با خود برداشت و برد، مادر به دنبال گرگ دوید. خداوند جبرئیل را مأمور نجات طفل فرمود.
🌺 جبرئیل پسربچه را از دهان گرگ گرفت و به سوی مادرش انداخت و به مادر گفت ای کنیز خدا، از نجات فرزندت راضی شدی، لقمه ای در برابر لقمه ای.
📚 ثواب الاعمال، صفحه ۱۲۶
🌸@sofrehckareimaneh
پيامبر اڪرم ص؛
فرزندانتان رابه۳چيز ادب ڪنيد
🔻عشق به پيامبرتان
🔻عشق به خاندان او
🔻قرآن خواندن
@sofrehckareimaneh
🌷🌷🌷
حکایت واقعی زیبا و پندآموز زود قضاوت نکن
خانم معلمی تعریف میکرد:
در مدرسه ابتدایی بودم، مدتی بود تعدادی از بچهها را برای یک سرود آماده میکردم.
به نیت اینکه آخر سال مراسمی گرفته شود برایشان.
پدر و مادرشان هم دعوت مراسمند و بچهها در مقابل معلمان و اولیا سرود را اجرا کنند.
چندین بار تمرین کردیم و سرود رو کامل یاد گرفتند.
روز مراسم بچهها را آوردم و مرتبشان کردم.
باهم در مقابل اولیا و معلمان شروع به خواندن سرود کردند.
ناگهان دختری از جمع جدا شد و بجای خواندن سرود شروع کرد به حرکت جلوی جمع.
دست و پا تکان میداد و خودش رو عقب جلو میکرد و حرکات عجیبی انجام میداد.
بچهها هم سرود را میخواندن و ریز میخندیدند، کمی مانده بود بخاطر خندهشان هرچه ریسیده بودم پنبه شود.
سرم از غصه سنگین شده بود و نمیتونستم جلوی چشم مردم یک تنبیه حسابیش هم بکنم.
خب چرا این بچه این کار رو میکنه، چرا شرم نمیکنه از رفتارش؟ این که قبلش بچه زرنگ و عاقلی بود!!
نمونه خوبی و تو دل بروی بچهها بود!!
رفتم روبرویش، بهش اشاراتی کردم، هیچی نمیفهمید
به قدری عصبانیام کرده بود که آب دهانم را نمیتوانستم قورت دهم.
خونسردی خود را حفظ کردم، آرام رفتم سراغش و دستش را گرفتم، انگار جیوه بود خودش را از دستم رها کرد و رفت آن طرفتر و دوباره شروع کرد!
فضا پر از خنده حاضران شده بود، همه سیر خندیدند.
نگاهی گرداندنم، مدیر را دیدم، رنگش عوض شده بود، از عصبانیت و شرم عرقهایش سرازیر بود.
از صندلیش بلند شد و آمد کنارم، سرش را نزدیک کرد و گفت: فقط این مراسم تمام شود، ببین با این بچه چکار کنم؟! اخراجش میکنم، تا عمر دارد نباید برگردد مدرسه،
من هم کمی روغنش را زیاد کردم تا اخراج آن دانشآموز حتمی شود.
حالا آنی که کنارم بود زنی بود، مادر بچه، رفته بود جلو و تمام جوگیر شده بود.
بسیار پرشور میخندید و کف میزد،
دخترک هم با تشویق مادر گرمتر از پیش شده بود.
همین که سرود تمام شد پریدم بالای سن و بازوی بچه را گرفتم و گفتم:
چرا اینجوری کردی؟!
چرا با رفقایت سرود را نخواندی؟!
دخترک جواب داد:
آخر مادرم اینجاست، برای مادرم اینکار را میکردم!!
معلم گفت: با این جوابش بیشتر عصبانی شده و توی دلم گفتم: آخر ندید بَدید همه مثل تو مادر یا پدرشان اینجاست، چرا آنها اینچنین نمیکنند و خود را لوس نمیکنند؟!
چشمام گرد شد و خواستم پایین بکشمش که گفت: آموزگار صبر کن بگذار مادرم متوجه نشود، خودم توضیح میدهم؛ مادر من مثل بقیه مادرها نیست، مادر من "کرولال" است،
چیزی نمیشنود و من با آن حرکاتم شادی و کلمات زیبای سرود را برایش ترجمه میکردم.
تا او هم مثل بقیه مادران این شادی را حس کند! این کار من رقص و پایکوبی نبود،
این زبان اشاره است، زبان کرولالها
همین که این حرفها را زد از جا جهیدم، دست خودم نبود با صدای بلند گریستم، و دختر را محکم بغل کردم!!
آفرین دختر، چقدر باهوش، مادرش چقدر برایش عزیز، ببین به چه چیزی فکر کرده!!!
فضای مراسم پر شد از پچپچ و درگوشی حرف زدن و... تا اینکه همه موضوع را فهمیدند،،
نه تنها من که هرکس آنجا بود از اولیا و معلمان همه را گریاند!!
از همه جالبتر اینکه مدیر آمد و عنوان دانشآموز نمونه را به او عطا کرد!!!
با مادرش دست همدیگر را گرفتند و رفتند، گاهی جلوتر از مادرش میرفت و مثل بزغاله برای مادرش جست و خیز میکرد تا مادرش را شاد کند!!
درس این داستان این بود: زود عصبانی نشو، زود از کوره در نرو، تلاش کن زود قضاوت نکنی، صبر کن تا همهی زوایا برایت روشن شود تا ماجرا را درست بفهمی!!
🌷🌷🌷@sofrehckareimaneh
تلنگرامشب
خُرداد ...
هر امتحانی که باشد ...
تمامِ حواس من ...
به کتاب "جُغرافیـــاست" ...
که بدانم تــو کجایی
سلام یوســـف
گم گشته ی زهـــرا ...