eitaa logo
𖣘 ܢܚــــܦ̇ܝ‌ܘ‌ܭܝ‌ࡅ࡙ـܩߊ‌ࡅ߭ـܘ
386 دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.6هزار ویدیو
161 فایل
باسلام این گروه جهت اجرای برنامه های فرهنگی وقرآنی درماه مبارک رمضان ایجادشده است دعای فرج،ذکر و دعای روز،سخنرانی کوتاه سبک زندگی،آشپزی،متفرقه،تقویم و مسائل روزو مسابقات در مناسبت ها. سلام امام رضا ع، یادشهدا، نیایش و سلام امام حسین ع و تلنگر اوقات شرعی
مشاهده در ایتا
دانلود
رسم خــوبان گروهی شهید شدن لذت بیشتری دارد اینکه باهمه ی دوستان عاشق شهادتت در کناریکدیگر به شهادت برسی و همه باهم به آرزویشان برسند وکسی حسرت نخورد و در دلتنگی و دوری از عزیزش به سر نبرد چقدر عاشقانه است شهید بشویم درحالی که با تمام دوستانمان دست در دست یکدیگر داشته باشیم.. مانند ۳۲ شهید داخل عکس که روز قبل از عکس دسته جمعی انداختند و فردا به آرزویشان رسیدند همه باهم.. کسی از غافله جانماند... 🌹دعا کنید برجا مانده گان کاروان اللهم ارزقنی.... کانال؛ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌..به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
🍃 💦🍃اگر استرس دارید پرتقال بخورید ⇦✨تحقیقات نشان داده که استشمام یا خوردن یک پرتقال شیرین می‌تواند استرس را تا بیش از 60% کاهش دهد 🍲به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
1.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
شاید شکستنمون باعث روییدن بشه به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
⁉️چه عواملی باعث می‌شوند که غذای خوب حتی باعث ضرر و زیان در بدن شود؟ پاسخ👇🏻 1⃣ کم یا زیاد خوردن غذا: «بدن ما به ⅓ آنچه که میل می‌کنیم، نیاز دارد.» 2⃣ بی‌موقع غذا خوردن: «یعنی تا اشتهای صادق ایجاد نشده، غذا میل نکنید». 3⃣ عادت نداشتن به غذای خوب 4⃣ اشتها آور نبودن غذا 5⃣ عدم تناسب غذا و سن فرد 6⃣ ناسازگاری غذا و مزاج شخص 7⃣ عدم رعایت برخی از مسائل. مثل: «ورزش و استراحت قبل و بعد از غذا» به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
ماست رو با عسل یا شکرسرخ و گلاب مخلوط کنید بزارید یخ بزنه خیلی بهتر است از بستنی با پروتئين‌های خوکی و موجودات خبیث 🌹🌹🌹🌹🌹🌹🌹 به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
AUD-20220409-WA0017.
زمان: حجم: 4.96M
مغرب به افق آمل 🎙شهید منا ،حاج محسن حاجی حسنی کارگر 🕌🕌🕌🕌🕌🕌🕌 به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
امام رضا(علیه السلام) به خواندن آیت‌الکرسی سفارش می‌کردند و فرمودند: هرکس آیةالکرسی را صد مرتبه قرائت کند، مانند کسی است که همە‌ی عمرش، خداوند بـزرگ را عبادت کرده باشد . . . 💚 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
💌رجب؛ فرصتی برای وسعت نَفْس 💚 «ماه رجب» فرصتی برای «وسعت نَفْس» است. پزشکان وقتی می­‌خواهند بدنی را تقویت یا درمان کنند، اگر عفونت داشته باشد، ابتدا عفونت‌ها را برطرف می‌کنند. ما هم اول باید ناخالصی‌­ها، آلودگی‌­ها، آرزوهای کاذب، افکار شیطانی، توهّمات و تخیّلات را از وجود خود بیرون بریزیم تا آن افاضات نورانی را دریافت کنیم. برای همین است که در این ماه «استغفار» و «توبه» بسیار مورد تأکید قرار گرفته است. این‌ها به‌منزله‌ی پاکسازی نفس از آلودگی‌هاست. موفقیت در ماه رجب، مقدمه‌ای است برای ورود به ماه‌های «شعبان» و «رمضان». •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍️ 💠 از اینکه با کلماتش رهایم کرد، قلب نگاهم شکست و این قطره اشک نه از وحشت جسد سعد و نه از درد پهلو که از احساس غریب دلتنگی او بود و نشد پنهانش کنم که بی‌اراده اعتراف کردم :«من جایی رو ندارم!» نفهمید دلم می‌خواهد پیشش بمانم که خیره نگاهم کرد و ناباورانه پرسید :«خونواده‌تون چی؟» محرومیت از محبت پدر و مادر و برادر روی شیشه احساسم ناخن می‌کشید و خجالت می‌کشیدم بگویم به هوای همین همسر از همه خانواده‌ام بریدم که پشت پرده اشک پنهان شدم و او نگفته حرفم را شنید و پناهم داد :«تا هر وقت خواستید اینجا بمونید!» 💠 انگار از نگاهم نغمه احساسم را شنیده بود، با چشمانش روی زمین دنبال جوابی می‌گشت و اینهمه در دلش جا نمی‌شد که قطره‌ای از لب‌هایش چکید :«فعلاً خودم مراقبتونم، بعدش هر طور شما بخواید.» و همین مدت فرصت فراخی به دلم داده بود تا هر آنچه از سعد زخم خورده بودم از مصطفی و مادرش مرهم بگیرم که در خنکای خانه آرام‌شان دردهای دلم کمتر می‌شد و قلبم به حمایت مصطفی گرم‌تر. 💠 در هم‌صحبتی با مادرش لهجه هر روز بهتر می‌شد و او به رخم نمی‌کشید به هوای حضور من و به دستور مصطفی، چقدر اوضاع زندگی‌اش به هم ریخته که دیگر هیچکدام از اقوام‌شان حق ورود به این خانه را نداشتند و هر کدام را به بهانه‌ای رد می‌کرد مبادا کسی از حضور این دختر ایرانی باخبر شود. مصطفی روزها در مغازه پارچه فروشی و شب‌ها به همراه سیدحسن و دیگر جوانان شیعه و در محافظت از حرم (علیهاالسلام) بود و معمولاً وقتی به خانه می‌رسید، ما خوابیده بودیم و فرصت دیدارمان تنها هنگام صبح بود. 💠 لحظاتی که من با چشمانی خواب از اتاق برای بیرون می‌رفتم و چشمان مصطفی خمار از خستگی به رویم سلام می‌کرد و لحن گرم کلامش برایم عادی نمی‌شد که هر سحر دست دلم می‌لرزید و خواب از سرم می‌پرید. مادرش به هوای زانو درد معمولاً از خانه بیرون نمی‌رفت و هر هفته دست به کار می‌شد تا با پارچه جدیدی برایم پیراهنی چین‌دار و بلند بدوزد و هر بار با خنده دست مصطفی را رو می‌کرد :«دیشب این پارچه رو از مغازه اورد که برات لباس بدوزم، میگه چون خودت از خونه بیرون نمیری، یه وقت احساس غریبی نکنی! ولی چون خجالت می‌کشید گفت بهت نگم اون اورده!» 💠 رنگ‌های انتخابی‌اش همه یاسی و سرخابی و صورتی با گل‌های ریز سفید بود و هر سحری که می‌دید پارچه پیشکشی‌اش را پوشیده‌ام کمتر نگاهم می‌کرد و از سرخی گوش و گونه‌هایش می‌چکید. پس از حدود سه ماه دیگر درد پهلویم فروکش کرده و در آخرین عکسی که گرفتیم خبری از شکستگی نبود و می‌دانستم باید زحمتم را کم کنم که یک روز پس از نماز صبح، کنج اتاق نشیمن به انتظار پایان نمازش چمباته زدم. 💠 سحر سردی بود و من بیشتر از حس سرد رفتن از این خانه یخ کرده بودم که روی پیراهن بلندم، ژاکتی سفید پوشیده و از پشت، قامت بلندش را می‌پاییدم تا نمازش تمام شد و ظاهراً حضورم را حس کرده بود که بلافاصله به سمتم چرخید و پرسید :«چیزی شده خواهرم؟» انقدر با گوشه شالم بازی کرده بودم که زیر انگشتانم فِر خورده و نمی‌دانستم از کجا بگویم که خودش پیشنهاد داد :«چیزی لازم دارید امروز براتون بگیرم؟» 💠 صدای تلاوت مادرش از اتاق کناری به جانم آرامش می‌داد و نگاه او دوباره دلم را به هم ریخته بود که بغضم را فرو خوردم و یک جمله گفتم :«من پول ندارم بلیط بگیرم.» سرم پایین بود و ندیدم قلب چشمانش به تپش افتاده و کودکانه ادعا کردم :«البته برسم ، پس میدم!» که سکوت محضش سرم را بالا آورد و دیدم سر به زیر با سرانگشتانش بازی می‌کند. هنوز خیسی آب وضو به ریشه موهایش روی پیشانی مانده و حرفی برای گفتن نمانده بود که از جا بلند شد. دلم بی‌تاب پاسخش پَرپَر می‌زد و او در سکوت، را پیچید و بی‌هیچ حرفی از اتاق بیرون رفت. اینهمه اضطراب در قلبم جا نمی‌شد که پشت سرش دویدم و از پنجره دیدم دست به کمر دور حوض حیاط می‌چرخد و ترسیدم مرا ببیند که دستپاچه عقب کشیدم. پشتم به دیوار اتاق مانده و آرزو می‌کردم برگردد و بگوید باید بمانم که در را به رویم گشود. انگار دنبال چشمانم می‌گشت که در همان پاشنه در، نگاه‌مان به هم گره خورد و بی‌آنکه حرفی بزند از نقش نگاهش دلم لرزید. از چوب‌لباسی کنار در کاپشنش را پایین کشید و در همین چند لحظه حساب همه چیز را کرده بود که شمرده پاسخ داد :«عصر آماده باشید، میام دنبال‌تون بریم فرودگاه . برا شب بلیط می‌گیرم.»... ✍️نویسنده: ادامه دارد... روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21 لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇 @sofreh_kareimaneh