eitaa logo
𖣘 ܢܚــــܦ̇ܝ‌ܘ‌ܭܝ‌ࡅ࡙ـܩߊ‌ࡅ߭ـܘ
386 دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.6هزار ویدیو
161 فایل
باسلام این گروه جهت اجرای برنامه های فرهنگی وقرآنی درماه مبارک رمضان ایجادشده است دعای فرج،ذکر و دعای روز،سخنرانی کوتاه سبک زندگی،آشپزی،متفرقه،تقویم و مسائل روزو مسابقات در مناسبت ها. سلام امام رضا ع، یادشهدا، نیایش و سلام امام حسین ع و تلنگر اوقات شرعی
مشاهده در ایتا
دانلود
azan-Ebrahim.hadi_.mp3
زمان: حجم: 5.58M
ملکوتۍاذانِ‌ •شھید‌ابراهیم‌هادی به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
امام رضا(علیه السلام) به خواندن آیت‌الکرسی سفارش می‌کردند و فرمودند: هرکس آیةالکرسی را صد مرتبه قرائت کند، مانند کسی است که همە‌ی عمرش، خداوند بـزرگ را عبادت کرده باشد . . . 💚 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ مردی نجاری را برای کمک به تعمیر خانه قدیمی‌اش استخدام کرد در همان روز اول برای مرد نجار مشکلاتی پیش آمد، ابتدا شیشه ماشین او شکست و باعث شد تا یک ساعت از وقتش را از دست بدهد سپس اره برقی‌اش خراب شد، در آخر نیز ماشین باربری قدیمی‌اش دیگر روشن نشد مردی که او را استخدام کرده بود تصمیم گرفت او را به خانه‌اش برساند در حالی که مرد نجار در سکوتی سنگین فرو رفته بود به خانه رسیدند نجار از مرد دعوت کرد که به داخل خانه بیاید و با خانواده‌اش ملاقات کند وقتی به طرف در خانه می‌رفتند مرد نجار در نزدیکی درخت کوچکی کمی مکث کرد انتهای شاخه‌ای را با دو دستش لمس کرد تا هنگام باز شدن در خانه تغییر شگفت آوری در ظاهر و رفتار نجار ایجاد شد صورتش با لبخندی شکفته شد پس از آن دو فرزند کوچکش را در آغوش گرفت و بوسید پس از معرفی مرد به خانواده‌اش او را تا نزدیکی ماشینش مشایعت کرد هنگامی که آنها از کنار درخت گذشتند حس کنجکاوی مرد باعث شد تا در مورد آنچه نجار با درخت انجام داده بود سؤال کند نجار این گونه پاسخ داد: آن درخت، درخت مشکلات من است میدانم نمی‌تواند به رفع مشکلات در کارهایم کمکی بکند ولی چون به این اطمینان دارم که مشکلات من به داخل خانه و به همسر و فرزندانم تعلق ندارد بنابراین من هر شب هنگام آمدن به خانه آن مشکلات را به آن درخت می‌آویزم سپس هنگام صبح آنها را برمی‌دارم جالب این است که وقتی صبح به سراغ درخت می‌روم تا مشکلاتم را بردارم خیلی از آنها دیگر آنجا نیستند و آنهائی هم که هستند خیلی سبک‌تر شده‌اند گذشته را به گذشته بسپار حتی گذشته چند لحظه پیش هم گذشته به حساب می‌آید •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍️ 💠 منتظر پاسخم حتی لحظه‌ای صبر نکرد، در را پشت سرش آهسته بست و همه در و دیوار دلم در هم کوبیده شد که شیشه بغضم شکست. به او گفته بودم در جایی را ندارم و نمی‌فهمیدم چطور دلش آمد به همین سادگی راهی ایرانم کند که کاسه چشمانم از گریه پُر شد و دلم از ترس تنهایی خالی! 💠 امشب که به می‌رسیدم با چه رویی به خانه می‌رفتم و با دلتنگی مصطفی چه می‌کردم که این مدت به عطر شیرین محبتش دل بسته بودم. دور خانه می‌چرخیدم و پیش مادرش صبوری می‌کردم تا اشکم را نبیند و تنها با لبخندی ساده از اینهمه مهربانی‌اش تشکر می‌کردم تا لحظه‌ای که مصطفی آمد. ماشین را داخل حیاط آورد تا در آخرین لحظات هم از این محافظت کند و کسی متوجه خروجم از خانه نشود. 💠 درِ عقب را باز کردم و ساکت سوار شدم، از آینه به صورتم خیره ماند و زیر لب سلام کرد. دلخوری از لحنم می‌بارید و نمی‌شد پنهانش کنم که پاسخش را به سردی دادم و دیدم شیشه چشمانش از سردی سلامم مِه گرفت. در سکوتِ مسیر تا فرودگاه دمشق، حس می‌کردم نگاهش روی آینه ماشین از چشمانم دل نمی‌کَند که صورتم از داغی احساسش گُر گرفت و او با لحنی ساده شروع کرد :«چند روز پیش دو تا ماشین بمبگذاری شده تو منفجر شد، پنجاه نفر کشته شدن.» 💠 خشونت خوابیده در خبرش نگاهم را تا چشمانش در آینه کشید و او نمی‌خواست دلبسته چشمانم بماند که نگاهش را پس گرفت و با صدایی شکسته ادامه داد :«من به شما حرفی نزدم که دلتون نلرزه!» لحنش غرق غم بود و مردانه مقاومت می‌کرد تا صدایش زیر بار غصه نلرزد :«اما الان بهتون گفتم تا بدونید چرا با رفتن‌تون مخالفت نمی‌کنم. ایران تو امنیت و آرامشه، ولی معلوم نیس چه خبر میشه، خودخواهیه بخوام شما رو اینجا نگه دارم.» 💠 به‌قدری ساده و صریح صحبت می‌کرد که دست و پای دلم را گم کردم و او راحت حرف دلش را زد :«من شما رو می‌خوام، نمی‌خوام صدمه ببینید. پس برگردید ایران بهتره، اینجوری خیال منم راحت‌تره.» با هر کلمه قلب صدایش بیشتر می‌گرفت، حس می‌کردم حرف برای گفتن فراوان دارد و دیگر کلمه کم آورده بود که نگاهش تا ایوان چشمانم قد کشید و زیرلب پرسید :«سر راه فرودگاه از رد میشیم، می‌خواید بریم زیارت؟» 💠 می‌دانستم آخرین هدیه‌ای است که برای این دختر در نظر گرفته و خبر نداشت ۹ ماه پیش وقتی سعد مرا به داریا می‌کشید، دل من پیش زینبیه جا مانده بود که به جای تمام حرف دلم تنها پاسخ همین سؤالش را دادم :«بله!» بی‌اراده دلم تا دو راهی زینبیه و داریا پر کشید، که ادا شد و از بند سعد آزادم کرد، دلی که دوباره شکست و نذر دیگری که می‌خواست بر قلبم جاری شود و صدای مصطفی خلوتم را پُر کرد :«بلیط‌تون ساعت ۸ شب، فرصت دارید.» 💠 و هنوز از لحنش حسرت می‌چکید و دلش دنبال مسیرم تا ایران می‌دوید که نگاهم کرد و پرسید :«ببخشید گفتید ایران جایی رو ندارید، امشب کجا می‌خواید برید؟» جواب این سوال در حرم و نزد (سلام‌الله‌علیها) بود که پیش پدر و مادرم شفاعتم کند و سکوت غمگینم دلش را بیشتر به سمتم کشید :«ببخشید ولی اگه جایی رو ندارید...» 💠 و حالا که راضی به رفتنم شده بود، اگرچه به بهای حفظ جان خودم، دیگر نمی‌خواستم حرفی بزنم که دلسوزی‌اش را با پرسشم پس دادم :«چقدر مونده تا برسیم ؟» فهمید بی‌تاب حرم شده‌ام که لبخندی شیرین لب‌هایش را بُرد و با خط نگاهش حرم را نشانم داد :«رسیدیم خواهرم، آخر خیابون حرم پیداست!» و چشمم چرخید و دیدم حرم در انتهای خیابانی طولانی مثل خورشید می‌درخشد. 💠 پرده پلکم را کنار زدم تا حرم را با همه نگاهم ببینم و بی‌تاب چکیدن شده بود که قبل از نگاهم به سمت حرم پرید و مقابل چشمان مصطفی به گریه افتادم. دیگر نمی‌شنیدم چه می‌گوید، بی‌اختیار دستم به سمت دستگیره رفت و پایم برای پیاده شدن از ماشین پیش‌دستی کرد. او دنبالم می‌دوید تا در شلوغی خیابان گمم نکند و من به سمت حرم نه با قدم‌هایم که با دلم پَرپَر می‌زدم و کاسه احساسم شکسته بود که اشک از مژگانم تا روی لباسم جاری شده بود. 💠 می‌دید برای رسیدن به حرم دامن صبوری‌ام به پایم می‌پیچد که ورودی حرم راهم را سد کرد و نفسش به شماره افتاد :«خواهرم! اینجا دیگه امنیت قبل رو نداره! من بعد از جلو در منتظرتون می‌مونم!» و عطش چشمانم برای زیارت را با نگاهش می‌چشید که با آهنگ گرم صدایش به دلم آرامش داد :«تا هر وقت خواستید من اینجا منتظر می‌مونم، با خیال راحت زیارت کنید!»... ✍️نویسنده: ادامه دارد... روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21 لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇 @sofreh_kareimaneh
🦋چگونه می‌توانیم از خدا تشکر کنیم و شکر او را به جای آوریم؟  🌺🌿بهرین راه تشکر از خدا، استفاده از نعمت‌های اوست. اگر  از عمرت درست استفاده کنی، از دستت در راه یاری دیگران ، از فکرت  در راه یادگیری علم و دانش به کار بگیری،  از چشمت برای دیدن منظره‌های زیبای دنیا و خواندن مطالب مفید استفاده  کنی، اگر با زبانت زیبا صحبت کنی، اگر با گوش‌هایت سخنان زیبا  بشنوی و اگر با قدرتی که خدا به تو داده است، هر روز کار خوب انجام بدهی؛ شکر خدا را به جا آورده‌ای و به درستی از او تشکر کرده‌ای. گفتن «الحمدلله» ؛ «خدا را سپاس» خوب است؛ ولی بهترین تشکر از خدا، انجام دادن کارهایی است که خدا دوست دارد. •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
بهترین لحظه زندگی زمانیست که خدا آرزوی محال و نشدنی‌ات را برایت برآورده می‌کند این لحظه را برایت آرزو می‌کنم در سکوت شب نقش رؤیاهایت را به تصویر بکش ایمان ‌داشته باش به خدایی که ناامید نمی‌کند و رحتمش بی پایان است شبتـ🌙ـون پـر از اجـابـت دعـا🌟 •┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
www.jelveh.org1_1050870666.mp3
زمان: حجم: 3.98M
💠 أینَ الرّجَبیّون...؟ 🔸صوتِ ده دقیقه‌ای، که تا امسالمان را دگرگون می سازد ‌....... 🆔https://eitaa.com/sofrehkareimaneh