450.8K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
𖤓◈𖤓◈𖤓◈𖤓◈𖤓﷽𖤓◈𖤓◈𖤓
🕯در اولین پنجشنبه
🤍مـاه مبـارک رجب
🕯ودر آستانه شب لیلةالرغائب
🤍شـاخه گلی بفرستيم
🕯براي تموم آنهایی كه در
🤍بين ما نيستند ولي دعاهاشون
🕯هنـوز كارگشاست،
🤍يادشون هميشه با ماست و
🕯جاشـون بين مـا خاليه،
🤍دلمون خيلی وقتها
🕯هواشونو مي كنه اما دیدارشون
🤍میفته به قیامت, شاخه گلي
🕯به زيبـایی يك فاتحـه...🙏
░⃟✦⃟░⃟✦⃟░⃟✦⃟🕯░⃟✦⃟░⃟🕯✦⃟░⃟✦⃟🕯
•••┈✾~ 🖤 🕯 🖤 ~✾┈•••
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
امشـ🌙ـب شـب آرزوهاست🌟
شبی که آسمانش پر از برق ستارگان است
در اين شب هر دعائی ستارهای خواهد شد
و در پهنه آسمان خواهد نشست
بیا ستارههای هم را نظاره کنیم
و بر هر کدام آمین بگوئیم
شب آرزوهاست
بیا امروز کمتر خسته شویم
بلکه امشب را تا به صبح اجابتش
بیدار بمانیم
بیا از خدا بخواهیم رنجهای آدمی را
بکاهد و آرامش او را بیفزاید
امشب شب آرزوهاست، بیا امشب
برای پدران و مادرانی که هستند عزت
و آنانکه نیستند رحمت بخواهیم و مغفرت
بیا از خدا بخواهیم
ابر رحمانیتش را بر زمینمان بگستراند
تا قطرات رحمتش فطرت خفته را بیدار کند
شب آرزوهاست
بیا غرور را کنار بگذاریم
لباس تکبر از تن به در کنیم
و از درگاه خداوند متعال عذرخواهی کنیم
بخاطر آنکه عصیانش کردیم
و نافرمانیش نمودیم
بیا عذر تقصیر به درگاهش آوریم
که چون شیطان از فرمانش سر باز زدیم
شب آرزوها شب اجابت است
شب مغفرت است از کف ندهیمش
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
تو نیکی میکن و در دجله انداز
که ایزد در بیابانت دهد باز
بزرگمردی را در شهر تمکّن و بهره زیادی
از دنیا خداوند عنایت کرده بود
از ابتدای روز تا پایان شب مردم به درب
خانه او برای رفع مشکلشان مراجعه میکردند
و مرد کمک حالشان بود
مرد را پسری نورَس و جاهل بود
که روزی بر پدر خرده گرفت و گفت:
در تعجبم تو خلقی را خدمت میکنی
که روزی تو را اگر حاجتی به آنان واقع شود
کسی از آنان مشکل تو نگشاید
حتی اگر این حاجت تو کشیدن خاری
از پایت باشد که در وسع و توان آنان است
پدر گفت: فرزندم! در عنایت خدا بر پدرت
همین بس که بندگان خویش را برای
رفع حاجت به سمت خانه من روانه میسازد
و من شگفتم از اندیشه تو که منتظر روزی
هستی که پدرت را بر این خلق حاجتی پیش آید
خداوند بزرگترین حاجت مرا اجابت نموده
که مرا برای حاجتی روانه درب خانه
این مخلوق تاکنون نکرده است
اگر در خانه خویش بنشینی
و حاجتی از خلق بگشائی بسی بر تو
سودمندتر از آن است که تو را حاجتی خلق کند
و روانه درب خانۀ خلق خود سازد
پس فرزندم بدان که برنده این آزمون الهی
پدر توست و نه دیگران!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_بیست_و_ششم
💠 بیهیچ حرفی از مصطفی گذشتم و وارد صحن شدم که گنبد و ستونهای #حرم آغوشش را برای قلبم گشود و من پس از اینهمه سال جدایی و بیوفایی از در و دیوار حرم خجالت میکشیدم که قدمهایم روی زمین کشیده میشد و بیخبر از اطرافم ضجه میزدم.
از شرم روزی که اسم زینب را پس زدم، از شبی که #چادرم را از سرم کشیدم، از ساعتی که از نماز و روزه و همه مقدسات بریدم و حالا میدیدم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دوباره آغوشش را برایم گشوده که با دستانم، دامن ضریحش را گرفته و به پای محبتش زار میزدم بلکه این زینب را ببخشد.
💠 گرمای نوازشش را روی سرم حس میکردم که دانهدانه گناهانم را گریه میکردم، او اشکهایم را میخرید و من #ضریحش را غرق بوسه میکردم و هر چه میبوسیدم عطشم برای #عشقش بیشتر میشد.
با چند متر فاصله از ضریح پای یکی از ستونها زانو زده بودم، میدانستم باید از محبت مصطفی بگذرم و راهی #ایران شوم که تمنا میکردم گره این دلبستگی را از دلم بگشاید و نمیدانستم با پدر و مادرم چه کنم که دو سال پیش رهایشان کرده و حالا روی برگشتن برایم نمانده بود.
💠 حساب زمان از دستم رفته بود، مصطفی منتظرم مانده و دل کندن از حضور #حضرت_زینب (علیهاالسلام) راحت نبود که قلب نگاهم پیش ضریح جا ماند و از حرم بیرون رفتم.
گره گریه تار و پود مژگانم را به هم بسته و با همین چشم پُر از اشکم در #صحن دنبال مصطفی میگشتم که نگاهم از نفس افتاد. چشمان مشکی و کشیدهاش روی صورتم مانده و صورت گندمگونش گل انداخته بود.
💠 با قامت ظریفش به سمتم آمد، مثل من باورش نمیشد که تنها نگاهم میکرد و دیگر به یک قدمیام رسیده بود که رنگ از رخش رفت و بیصدا زمزمه کرد :«تو اینجا چیکار میکنی زینب؟»
نفسم به سختی از سینه رد میشد، قلبم از تپش افتاده و همه وجودم سراپا چشم شده بود تا بهتر او را ببینم. صورت زیبایش را آخرین بار دو سال پیش دیده بودم و زیر محاسن کم پشت مشکیاش به قدری زیبا بود که دلم برایش رفت و به نفسنفس افتادم.
💠 باورم نمیشد او را در این حرم ببینم و نمیدانستم به چه هوایی به #سوریه آمده که نگاهم محو چشمانش مانده و پلکی هم نمیزدم.
در این مانتوی بلند مشکی #عربی و شال شیری رنگی که به سرم پیچیده بودم، ناباورانه #حجابم را تماشا میکرد و دیگر صبرش تمام شده بود که با هر دو دستش در آغوشم کشید و زیر گوشم اسمم را #عاشقانه صدا میزد.
💠 عطر همیشگیاش مستم کرده بود، تپش قلبش را حس میکردم و دیگر حال و هوا از این بهتر نمیشد که بین بازوان #برادرانهاش مصیبت دو سال تنهایی و تاریکی سرنوشتم را گریه میکردم و او با نفسهایش نازم را میکشید که بدنش به شدت تکان خورد و از آغوشم کنده شد.
مصطفی با تمام قدرت بازویش را کشید تا از من دورش کند، ابوالفضل غافلگیر شده بود، قدمی کشیده شد و بلافاصله با هر دو دستش دستان مصطفی را قفل کرد.
💠 هنوز در هیجان دیدار برادرم مانده و از برخورد مصطفی زبانم بند آمده بود که خودم را به سمتشان کشیدم و تنها یک کلمه جیغ زدم :«برادرمه!»
دستان مصطفی سُست شد، نگاهش ناباورانه بین من و ابوالفضل میچرخید و هنوز از ترس مرد غریبهای که در آغوشم کشیده بود، نبض نفسهایش به تندی میزد.
💠 ابوالفضل سعد را ندیده بود و مصطفی را به جای او گرفت که با تنفر دستانش را رها کرد، دوباره به سمت من برگشت و دیدن این سعد خیالی خاطرش را به هم ریخته بود که به رویم تشر زد :«برا چی تو این موقعیت تو رو کشونده #سوریه؟»
در سرخی غروب آفتاب، چشمان روشن مصطفی میدرخشید، پیشانیاش خیس عرق شده و از سرعت عمل حریفش شک کرده بود که به سمتمان آمد و بیمقدمه از ابوالفضل پرسید :«شما از نیروهای #ایرانی هستید؟»
💠 از صراحت سوالش ابوالفضل به سمتش چرخید و به جای جواب با همان زبان عربی توبیخش کرد :«دو سال پیش خواهرم به خاطر تو قید همه ما رو زد، حالا انقدر #غیرت نداشتی که ناموست رو نکشونی وسط این معرکه؟»
نگاه #نجیب مصطفی به سمت چشمانم کشیده شد، از همین یک جمله فهمید چرا از بیکسیام در ایران گریه میکردم و من تازه برادرم را پیدا کرده بودم که با هر دو دستم دستش را گرفتم تا حرفی بزنم و مصطفی امانم نداد :«من جا شما بودم همین الان دست خواهرم رو میگرفتم و از این کشور میبردم!»
💠 در برابر نگاه خیره ابوالفضل، بلیطم را از جیب کاپشنش بیرون کشید و به رفتنم راضی شده بود که صدایش لرزید :«تا اینجا من مراقبش بودم، از الان با شما!»...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
ادامه دارد...
روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
🍃✨⚘🍃⚘﷽⚘🍃⚘✨🍃
✿↶ #حـــسآرامـــشنـــــابــــــ ↷✿
❀✵نـیــایـــش بــا خــ♡ــدا✵❀
🌸 پـروردگارم
ای که همیشه عاشقانه مرا هدایت کردی
به تو نیاز دارم محتاج آن
مهر و عشق بیحد و کرانت هستم
راه را به من نشان بده
مرا به سوئی ببر که تنها
خوبی، عشق و پاکی باشد
از اعماق وجودم فریاد میزنم
و تو را برای هدایت میخوانم
هدایتم کن به سوئی که عشق باشد
هدایتم کن به سوئی که پاکی باشد
هدایتم کن به سوی خوبی و مهربانی
هدایتم کن به راهی که انتهایش نور باشد
نوری که از عشق تو میتابد
هدایتم کن به راهی که
آرامش را در قلب و جانم بچشم
با من باشC᭄
مواظب من باش
همراهم باش پروردگارم
🌸 خـدایا
امـروز شـ🌙ـب آرزوهاست
شب لیلة الرغائب♥️
در این شب مقدس
و در این ایام مبارک
بهترین روزیها
بهترین خوشیها
بهترین شادیها
بهترین لبخندها
بهترین عبادتها
بهترین زندگی را
برای همه مقدر بفرما
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
خـ♡ـدایا
درهای رحمت تو همواره
به روی خواهندگان باز است
و دست عطایت گشاده
بندگان تو هر زمان که صدایت کنند
پاسخ میدهی
و اگر خالصانه آرزو کنند میبخشى
امشب اما شب دیگری است
شب آرزوهاست
دعای خیر همه را برآورده بفرما
دستانم لايق شكوفههاى اجابت نيستند
اما از آنجائی که پروردگارم را
رحمان و رحيم میشناسم
بهترینها را در شب آرزوها
برايتان طلب میكنم
شبتـ🌙ـون پـر از عطـر خـدا🌟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh