eitaa logo
𖣘 ܢܚــــܦ̇ܝ‌ܘ‌ܭܝ‌ࡅ࡙ـܩߊ‌ࡅ߭ـܘ
387 دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.6هزار ویدیو
161 فایل
باسلام این گروه جهت اجرای برنامه های فرهنگی وقرآنی درماه مبارک رمضان ایجادشده است دعای فرج،ذکر و دعای روز،سخنرانی کوتاه سبک زندگی،آشپزی،متفرقه،تقویم و مسائل روزو مسابقات در مناسبت ها. سلام امام رضا ع، یادشهدا، نیایش و سلام امام حسین ع و تلنگر اوقات شرعی
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
لحظه های با هم بودن را قدر بدانیم. چقدر این متن زیباست 👌🏻 روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند فضای منزلتان خالی از نقاشی های کودکانه خواهد شد؛ دیگر اثری از شکلک های خندان بر روی دیوارهای خانه، حک کردن اسامی بر روی پارچه ی دسته ی مبل ها و طرح های لرزان انگشتی بر روی شیشه های بخار گرفته ی پنجره های خانه، وجودنخواهد داشت. روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند دیگر اثری از هسته های میوه ها در زیر تخت ها وجود نخواهد داشت. در آن روز می توانید مدادی را بر روی میز براي يادداشت كردن پیدا کنید و شيرينی داخل یخچال باقی خواهد ماند... روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند میتوانید برای خود غذاهای بخارپز به جای ساندویچ هات داگ یا همبرگر درست کنید. میتوانید زیر نور شمع غذا بخورید بدون آنکه نگران دعوای فرزندانتان برای فوت کردن شمع ها باشید. روزی هنگامی که فرزندانتان بزرگ شوند زندگیتان متفاوت خواهد شد آنها آشیانه تان را ترک خواهند کرد و خانه تان آرام... ساکت... خالی و تنها خواهد شد. در آن زمان است که به جای چشم انتظاری برای فرارسیدن «روزی» ؛ دیروزها را مرور خواهید کرد... یعنی در آن روزها ؛ دلتنگ امروزتان خواهید شد... پس امروز قدر لحظه هایتان را بدانید... ♥️♥️ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
«مَا وَدَّعَكَ رَبُّكَ» که پروردگارت هیچگاه تو را رها نکرده.. هر وقت فکر کردی خیلی تنهایی یادت باشه اون همیشه مراقبته✨ ☘🌸 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
. انتظارات ما را از حقیقت دور میکنند برای لحظه ای فکر کن … چه اندازه در زندگی انتظار داری؟ از خودت… از دیگران … از زندگی … انتظارات ما را به رنج هدایت می کنند زمانی که انتظارات «کمی» داشه باشیم، زندگی شادتری نیز خواهیم داشت زمانی که «هیچ» انتظاری نداشته باشیم، کاملا شاد خواهیم بود ! قدم اول رهایی این است که هرگز انتظار نداشته باشیم، دیگران به همان اندازه که ما دوستشان داریم، ما را دوست خواهند داشت ! در واقع درک حقیقت «عشق» بی قید و شرط را خواهیم دانست ☘🌸 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
5.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
با مرغ و پنیر😍 📍مواد لازم👇🏻 🥔 متوسط ۶-۷ عدد 🧈کره ۱ ق غ 🧂نمک ۱ ق چ 🥛شیر نصف فنجان چایخوری ‌ 🥠سینه مرغ نیم کیلو 🌶فلفل کاپی قرمز ۱ عدد یا فلفل دلمه 🔪فلفل سبز ۲ عدد 🧅پیاز ۱ عدد 🧄سیر ۲ حبه 🍅گوجه فرنگی ۴ عدد 🥫رب گوجه ۱ ق غ 🧂نمک، فلفل، آویشن ‌ 🧀پنیر چدار یا ‌ 🔸سس بشامل به دلخواه: 🧈کره ۲ ق غ 🥡آرد ۲ ق غ 🥛شیر ۲ لیوان 🧂نمک و فلفل 👩‍🍳 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
12.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مغرب به افق آمل اذان استاد سید مرتضی سادات فاطمی به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh 🌺🌿🌹🌿🌼🌿
امام رضا(علیه السلام) توصیه می‌کردند به خدا خوش‌بین باشیم: هرکس به خدا خوش‌بین باشد، خدا هم مثل همین طرز تفکرش با او رفتار می‌کند💚 𓆩ماراهمین‌امام‌رضاداشتن‌بس‌است𓆪 اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
بسیجی شهید مصطفی عباسی مقدم🌻 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 تاریخ ولادت:1345/4/1 محل ولادت: قم_ خلجستان تاریخ شهادت: 1363/12/25 مسئولیت: بی سیم چی مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─ . به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔰زندگینامه و خاطرات شهید مصطفی عباسی مقدم 💐🍃شهید عباسی مقدم اولین فرزند خانواده عباسی مقدم در سال ۱۳۴۵ در روستایی از توابع خلجستان قم به دنیا آمد. مصطفی از چنان هوش و ذکاوتی برخوردار بود که در پنج سالگی راهی مدرسه شد، خانواده برای اینکه مصطفی بتواند تحصیلات خود را به خوبی ادامه دهد به قم نقل مکان کردند. دوره نوجوانی او مصادف با مبارزات انقلاب مردم علیه رژیم ستمشاهی بود. مصطفی همچون دیگر جوانان و نوجوانان انقلابی فعالیت‌های انقلابی‌اش را آغاز کرد و در تظاهرات‌ها شرکت می‌کرد. پس از پایان تحصیلات دبیرستان وارد حوزه علمیه شد، در این مدت به همراه دوستان خود اقدام به تشکیل انجمن اسلامی در محل کرد. با حمله عراق به ایران پس از گذراندن دوره آموزشی به کردستان رفت و به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۳، با سمت بی سیم چی در شرق رود دجله عراق در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم به خاک سپردند. 🔹🔸🔹🔸🔹 به قدری از آزار مردم بیزار بود که یک روز که وقتی فقط ۱۴ سال داشت و با مادرش بیرون رفته بود، رو کرد به مادر و گفت: «مادر! این صدای کفش شما بلند است. این کار باعث آزار مردم است و هم جلب نظر می‌کند، دیگر این کفش‌ها را به پا نکن.» 🌹🍃«مصطفی کوچک» با افکاری بزرگ هر زمان اوقات فراغتی پیدا می‌کرد بلافاصله کتابی دست می‌گرفت و مشغول خواندن می‌شد. در حقیقت مصطفی علاقه شدیدی به تحصیل و مطالعه داشت. در کنار درس و مدرسه شش ماه هم مشغول تحصیل علوم حوزوی شد. مدیر حوزه به پدرش گفته بود که این پسر آینده روشنی دارد و هوش سرشارش او را به همه جا می‌رساند. وقتی هم ۱۷ ساله شد به همراه دوستانش کتابخانه‌ای را در محل ایجاد کرد. به خاطر جثه ریزش او را «مصطفی کوچیک» صدا می‌کردند. با شروع جنگ همه فکر و ذهنش به سمت جنگ رفت، یک روز خانواده را به مدرسه خواستند و گلایه کردند که این مصطفی، مصطفای چند وقت پیش نیست دیگر مثل قبل درس نمی‌خواند و حواسش در کلاس و مدرسه نیست. خانواده که فکر می‌کردند مشکلی در خانه پیش آمده از مصطفی علت را جویا شدند که او گفت: «تقصیر خانواده‌ام نیست، من حواسم به جبهه است.» مادرش تعریف کرد: «یک روز که پدرش می‌خواست برای خواهر کوچک مصطفی به ثبت احوال برود و شناسنامه بگیرد مصطفی مانع او شد و خودش برای این کار پیش قدم شد. از ما پرسید می‌خواهید اسم خواهر را چی بگذارید؟ ما یکی ۲ اسم انتخاب کرده بودیم اما او گفت: «اسم خواهران دیگرمان نام حضرت زهرا (س) پس اسم این خواهرم را نیز از القاب حضرت زهرا (س) بگذارید» و بلافاصله اسم بتول را برای خواهرش انتخاب کرد.» 🌷🍃من به جای پدر اسلحه به دست می‎گیرم در دومین یا سومین عزیمتش به جبهه بود که پدرش از او خواست دیگر به جبهه نرود و خودش جای مصطفی را بگیرد اما مصطفی رو به پدرش گفت: «آخر بابا شما کجا توان و انرژی من را دارید؟ اگر بروید فقط می‌توانید عهده دار برخی امور مثل آب دادن به بچه‌ها و غیره شوید، اما من اسلحه به دست با دشمنان می‌جنگم و تمام توانم را در خط مقدم می‌گذارم. غیر از این اگر شما بروید و شهید بشوید، چند نان خور برای دولت باقی می‌گذارید که باید هزینه زیادی صرف این مسئله شود، آن هم از بیت المال، اما من اگر شهید شوم خودم هستم و خودم، پس خرجی برای دولت نمی‌گذارم.» مادر گفت: «بعد از رفتن به جبهه مصطفی دیگر مثل قبل نبود. وقتی یکی از دوستانش شهید می‌شد با ناراحتی به خانه می‌آمد و می‌گفت: «مادر! تو دلت به رفتن من راضی نیست، اگر راضی بودی تا حالا من هم مثل بقیه دوستانم که جلوی من شهید می‌شوند شهید شده بودم.» ❣🍃مادر شهید بودن افتخار است مصطفی مثل یک معلم اخلاق بود. مؤدب، مردم‌دار، ساده زیست و بسیار مقید بود. پدرش ساعت تبرکی آورده بود اما دست نمی‎کرد. از او پرسیدند چرا ساعتت را دست نمی‎کنی گفته بود: «ساعت هم جزو زیورآلات است دیگر، اگر هدف وقت شناسی باشد که آن را از جیبم در می‌آورم و با نگاه کردن به آن زمان را می‌فهمم.» مادر از علاقه شدید فرزندش به شهادت اینطور روایت کرده است: «مصطفی عاشق شهادت بود. یک روز مقابلم نشست و گفت: «مادر دعا کنی زودتر شهید شوم، قول می‌دهم روز قیامت در محضر حضرت زهرا (س) شما را شفاعت کنم» همیشه می‌گفت: «مادر شهید بودن افتخار است. ببینید برخی جوانان خلافکار را که می‌گیرند و در محله اعدام می‌کنند پدر و مادرشان چقدر احساس خفت می‌کنند اما پدر و مادر شهید آبرومند می‌مانند.» ─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━. به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh
🔴 داستان جریح عابد بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم   در بنی اسرائیل عابدی بود که او را جریح می گفتند در صومعه خود عبادت خدا می کرد. روزی مادرش به نزد او آمد در وقتی که نماز می خواند، او جواب مادر را نگفت. بار دوم مادر آمد و او جواب نگفت. بار سوم مادر آمد و او را خواند جواب نشنید. مادر گفت از خدای می خواهم ترا یاری نکند! روز دیگر زن زناکاری نزد صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل نمود و گفت: این بچه را از جریح بهم رسانیده ام. مردم گفتند: آن کسی که مردم را به زنا ملامت می کرد خود زنا کرد. پادشاه امر کرد وی را به دار آویزند. مادر جریح آمد و سیلی بر روی خود می زد. جریح گفت: ساکت باش از نفرین تو به این بلا مبتلا شده ام. مردم گفتند: ای جریح از کجا بدانیم که راست می گوئی؟ گفت: طفل را بیاورید، چون آوردند دعا کرد و از طفل پرسید پدر تو کیست؟ آن طفل به قدرت الهی به سخن آمد و گفت: از فلان قبیله، فلان چوپان پدرم است. جریح بعد از این قضیه از مرگ نجات پیدا کرد و سوگند خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و او را خدمت کند نمونه معارف 2/548 - حیوة القلوب  ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh