5.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#پوره_سیب_زمینی با مرغ و پنیر😍
📍مواد لازم👇🏻
🥔#سیب_زمینی متوسط ۶-۷ عدد
🧈کره ۱ ق غ
🧂نمک ۱ ق چ
🥛شیر نصف فنجان چایخوری
🥠سینه مرغ نیم کیلو
🌶فلفل کاپی قرمز ۱ عدد یا فلفل دلمه
🔪فلفل سبز ۲ عدد
🧅پیاز ۱ عدد
🧄سیر ۲ حبه
🍅گوجه فرنگی ۴ عدد
🥫رب گوجه ۱ ق غ
🧂نمک، فلفل، آویشن
🧀پنیر چدار یا #پیتزا
🔸سس بشامل به دلخواه:
🧈کره ۲ ق غ
🥡آرد ۲ ق غ
🥛شیر ۲ لیوان
🧂نمک و فلفل
👩🍳
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh
12.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#اذان مغرب به افق آمل
اذان استاد سید مرتضی سادات فاطمی
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
🌺🌿🌹🌿🌼🌿
#قرار_عاشقی
امام رضا(علیه السلام)
توصیه میکردند
به خدا خوشبین باشیم:
هرکس به خدا خوشبین باشد،
خدا هم مثل همین طرز تفکرش
با او رفتار میکند💚
𓆩ماراهمینامامرضاداشتنبساست𓆪
اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲
الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ
وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ
وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى
الصِّدّیقِ الشَّهید✨
صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً
مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً
کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
بسیجی شهید مصطفی عباسی مقدم🌻
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
تاریخ ولادت:1345/4/1
محل ولادت: قم_ خلجستان
تاریخ شهادت: 1363/12/25
مسئولیت: بی سیم چی
مزار: گلزار شهدای علی بن جعفر
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━─
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
🔰زندگینامه و خاطرات شهید مصطفی عباسی مقدم
💐🍃شهید عباسی مقدم اولین فرزند خانواده عباسی مقدم در سال ۱۳۴۵ در روستایی از توابع خلجستان قم به دنیا آمد.
مصطفی از چنان هوش و ذکاوتی برخوردار بود که در پنج سالگی راهی مدرسه شد، خانواده برای اینکه مصطفی بتواند تحصیلات خود را به خوبی ادامه دهد به قم نقل مکان کردند.
دوره نوجوانی او مصادف با مبارزات انقلاب مردم علیه رژیم ستمشاهی بود. مصطفی همچون دیگر جوانان و نوجوانان انقلابی فعالیتهای انقلابیاش را آغاز کرد و در تظاهراتها شرکت میکرد. پس از پایان تحصیلات دبیرستان وارد حوزه علمیه شد، در این مدت به همراه دوستان خود اقدام به تشکیل انجمن اسلامی در محل کرد. با حمله عراق به ایران پس از گذراندن دوره آموزشی به کردستان رفت و
به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. بیست و پنجم اسفند ۱۳۶۳، با سمت بی سیم چی در شرق رود دجله عراق در عملیات بدر بر اثر اصابت ترکش به سر و صورت، به شهادت رسید. پیکر او را در گلزار شهدای علی بن جعفر قم به خاک سپردند.
🔹🔸🔹🔸🔹
به قدری از آزار مردم بیزار بود که یک روز که وقتی فقط ۱۴ سال داشت و با مادرش بیرون رفته بود، رو کرد به مادر و گفت: «مادر! این صدای کفش شما بلند است. این کار باعث آزار مردم است و هم جلب نظر میکند، دیگر این کفشها را به پا نکن.»
🌹🍃«مصطفی کوچک» با افکاری بزرگ
هر زمان اوقات فراغتی پیدا میکرد بلافاصله کتابی دست میگرفت و مشغول خواندن میشد. در حقیقت مصطفی علاقه شدیدی به تحصیل و مطالعه داشت. در کنار درس و مدرسه شش ماه هم مشغول تحصیل علوم حوزوی شد. مدیر حوزه به پدرش گفته بود که این پسر آینده روشنی دارد و هوش سرشارش او را به همه جا میرساند.
وقتی هم ۱۷ ساله شد به همراه دوستانش کتابخانهای را در محل ایجاد کرد.
به خاطر جثه ریزش او را «مصطفی کوچیک» صدا میکردند. با شروع جنگ همه فکر و ذهنش به سمت جنگ رفت، یک روز خانواده را به مدرسه خواستند و گلایه کردند که این مصطفی، مصطفای چند وقت پیش نیست دیگر مثل قبل درس نمیخواند و حواسش در کلاس و مدرسه نیست. خانواده که فکر میکردند مشکلی در خانه پیش آمده از مصطفی علت را جویا شدند که او گفت: «تقصیر خانوادهام نیست، من حواسم به جبهه است.»
مادرش تعریف کرد: «یک روز که پدرش میخواست برای خواهر کوچک مصطفی به ثبت احوال برود و شناسنامه بگیرد مصطفی مانع او شد و خودش برای این کار پیش قدم شد. از ما پرسید میخواهید اسم خواهر را چی بگذارید؟
ما یکی ۲ اسم انتخاب کرده بودیم اما او گفت: «اسم خواهران دیگرمان نام حضرت زهرا (س) پس اسم این خواهرم را نیز از القاب حضرت زهرا (س) بگذارید» و بلافاصله اسم بتول را برای خواهرش انتخاب کرد.»
🌷🍃من به جای پدر اسلحه به دست میگیرم
در دومین یا سومین عزیمتش به جبهه بود که پدرش از او خواست دیگر به جبهه نرود و خودش جای مصطفی را بگیرد اما مصطفی رو به پدرش گفت: «آخر بابا شما کجا توان و انرژی من را دارید؟
اگر بروید فقط میتوانید عهده دار برخی امور مثل آب دادن به بچهها و غیره شوید، اما من اسلحه به دست با دشمنان میجنگم و تمام توانم را در خط مقدم میگذارم. غیر از این اگر شما بروید و شهید بشوید، چند نان خور برای دولت باقی میگذارید که باید هزینه زیادی صرف این مسئله شود، آن هم از بیت المال، اما من اگر شهید شوم خودم هستم و خودم، پس خرجی برای دولت نمیگذارم.»
مادر گفت: «بعد از رفتن به جبهه مصطفی دیگر مثل قبل نبود. وقتی یکی از دوستانش شهید میشد با ناراحتی به خانه میآمد و میگفت: «مادر! تو دلت به رفتن من راضی نیست، اگر راضی بودی تا حالا من هم مثل بقیه دوستانم که جلوی من شهید میشوند شهید شده بودم.»
❣🍃مادر شهید بودن افتخار است
مصطفی مثل یک معلم اخلاق بود. مؤدب، مردمدار، ساده زیست و بسیار مقید بود. پدرش ساعت تبرکی آورده بود اما دست نمیکرد. از او پرسیدند چرا ساعتت را دست نمیکنی گفته بود: «ساعت هم جزو زیورآلات است دیگر، اگر هدف وقت شناسی باشد که آن را از جیبم در میآورم و با نگاه کردن به آن زمان را میفهمم.»
مادر از علاقه شدید فرزندش به شهادت اینطور روایت کرده است: «مصطفی عاشق شهادت بود. یک روز مقابلم نشست و گفت: «مادر دعا کنی زودتر شهید شوم، قول میدهم روز قیامت در محضر حضرت زهرا (س) شما را شفاعت کنم» همیشه میگفت: «مادر شهید بودن افتخار است. ببینید برخی جوانان خلافکار را که میگیرند و در محله اعدام میکنند پدر و مادرشان چقدر احساس خفت میکنند اما پدر و مادر شهید آبرومند میمانند.»
─━━━⊱❅✿•❅•✿❅⊰━━━.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
🔴 داستان جریح عابد
بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیم
در بنی اسرائیل عابدی بود که او را جریح می گفتند در صومعه خود عبادت خدا می کرد. روزی مادرش به نزد او آمد در وقتی که نماز می خواند، او جواب مادر را نگفت. بار دوم مادر آمد و او جواب نگفت. بار سوم مادر آمد و او را خواند جواب نشنید.
مادر گفت از خدای می خواهم ترا یاری نکند! روز دیگر زن زناکاری نزد صومعه او آمد و در آنجا وضع حمل نمود و گفت: این بچه را از جریح بهم رسانیده ام.
مردم گفتند: آن کسی که مردم را به زنا ملامت می کرد خود زنا کرد. پادشاه امر کرد وی را به دار آویزند.
مادر جریح آمد و سیلی بر روی خود می زد. جریح گفت: ساکت باش از نفرین تو به این بلا مبتلا شده ام.
مردم گفتند: ای جریح از کجا بدانیم که راست می گوئی؟ گفت: طفل را بیاورید، چون آوردند دعا کرد و از طفل پرسید پدر تو کیست؟ آن طفل به قدرت الهی به سخن آمد و گفت: از فلان قبیله، فلان چوپان پدرم است.
جریح بعد از این قضیه از مرگ نجات پیدا کرد و سوگند خورد که هیچگاه از مادر خود جدا نشود و او را خدمت کند
نمونه معارف 2/548 - حیوة القلوب
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهلم
💠 آخرین صحنه شهر زیبا و سرسبز #داریا، قبرستانی بود که داغش روی قلبمان ماند و این داغ با هیچ آبی خنک نمیشد که تا #زینبیه فقط گریه کردیم.
مصطفی آدرس را از ابوالفضل گرفته و مستقیم به خیابانی در نزدیکی حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) رفت. ابوالفضل مقابل در خانهای قدیمی ایستاده و با نگاهش برایم پَرپَر میزد که تا از ماشین پیاده شدم، مثل اینکه گمشدهاش را پیدا کرده باشد، در آغوشم کشید.
💠 در این سه روز بارها در دلم رؤیای دیدارش را به قیامت سپرده بودم و حالا در عطر ملیح لباسش گریههایم را گم میکردم تا مصطفی و مادرش نبینند و بهخوبی میدیدند که مصطفی از #شرم قدمی عقبتر رفت و مادرش عذر تقصیر خواست :«این چند روز خیلی ضعیف شده، میخواید ببریمش دکتر؟»
و ابوالفضل از حرارت پیشانیام تب تنهاییام را حس میکرد که روی لبش لبخندی نشست و با لحنی دلنشین پاسخ داد :«دکترش حضرت زینبه (علیهاالسلام)!»
💠 خانهای دو طبقه برایمان تهیه کرده بود و میدانست چه #بهشتی از این خانه نمایان است که در را به رویمان گشود و با همان شرینزبانی ادامه داد :«از پشت بام حرم پیداس! تا شما برید تو، من میبرمش #حرم رو ببینه قلبش آروم شه!»
نمیدانستم پشت این نسخه، رازی پنهان شده که دستم را گرفت و از راه پله باریک خانه، پا به پای قامت شکستهام تا بام آمد.
💠 قدم به بام خانه نهادم و خورشید حرم در آسمان آبی #دمشق طوری به دلم تابید که نگاهم از حال رفت. حس میکردم گنبد حرم به رویم میخندد و #حضرت_زینب (علیهاالسلام) نگاهم میکند که در آغوش عشقش قلبم را رها کردم.
از هر آنچه دیده بودم برای حضرت شکایت میکردم و بهخدا حرفهایم را میشنید، اشکهایم را میخرید و ابوالفضل حال دیدنیِ دلم را میدید که آهسته زمزمه کرد :«آروم شدی زینب جان؟»
💠 به سمتش چرخیدم، پاسخ سوالش را از آرامش چشمانم گرفت و تیغی در گلویش مانده بود که رو به حرم چرخید تا سوز صدایش را پنهان کند :«این سه روز فقط #حضرت_زینب (علیهاالسلام) میدونه من چی کشیدم!»
و از همین یک جمله درددل خجالت کشید که دوباره نگاهم کرد و حرف را به هوایی دیگر بُرد :«اونا عکست رو دارن، اون روز تو بیمارستان کسی که اون زن #انتحاری رو پوشش میداده، تو رو دیده. همونجا عکست رو گرفتن.»
💠 محو نگاه سنگینش مانده بودم و او میدید این حرفها دل کوچکم را چطور ترسانده که برای ادای هر کلمه جان میداد :«از رو همون عکس ابوجعده تو رو شناخته!»
و نام ابوجعده هم ردیف حماقت و بیغیرتی سعد بود که صدایش خش افتاد :«از همون روز دنبالته. نه به خاطر انتقام زنش که تو لو دادی و تا الان حتماً اعدام شده، به خاطر اینکه تو رو با یه #سپاهی ایرانی دیدن و فکر میکنن از همون شبی که سعد تو رو برد تو اون خونه، جاسوس سپاه بودی. حالا میخوان گیرت بندازن تا اطلاعات بقیه رو ازت دربیارن.»
💠 گیج این راز شش ماهه زبانم بند آمده بود و او نگاهش بین من و #حرم میچرخید تا لرزش چشمانم بند زبانش نشود و همچنان شمرده صحبت میکرد :«همون روز تو فرودگاه بچهها به من خبر دادن، البته نه از دمشق، از #تهران! ظاهراً آدمای تهرانشون فعالتر بودن و منتظر بودن تا پات برسه تهران!»
از تصور بلایی که تهران در انتظارم بود باز هم رنگش پرید و صدایش بیشتر گرفت :«البته ردّ تو رو فقط از #دمشق و از همون بیمارستان و تو تهران داشتن، اما داریا براشون نقطه کور بود. برا همین حس کردم امنترین جا برات همون داریاست.»
💠 از وحشتی که این مدت به تنهایی تحمل کرده بود، دلم آتش گرفت و او میدید نگاهم از نفس افتاده که حال دلم را با حکایت مصطفی خوش کرد :«همون روز از فرودگاه تا بیمارستان آمار مصطفی رو از بچههای دمشق گرفتم و اونا تأییدش کردن. منم همه چی رو بهش گفتم و سفارش کردم چشم ازت برنداره. فکر میکردم شرایط زودتر از این حرفا عادی میشه و با هم برمیگردیم #ایران، ولی نشد.»
و سه روز پیش من در یک قدمی همین خطر بودم که خطوط صورتش همه در هم شکست و صدایش در گلو فرو رفت :«از وقتی مصطفی زنگ زد و گفت تو داریا شناساییات کردن تا امروز که دیدمت، هزار بار مردم و زنده شدم!»
💠 سپس از همان روی بام با چشمش دور حرم چرخید و در پناه #حضرت_زینب (علیهاالسلام) حرف آخرش را زد :«تا امروز این راز بین من و مصطفی بود تا تو آروم باشی و از هیچی نترسی. برا اینکه مطمئن بودیم داریا تو اون خونه جات امنه، اما از امروز هیچ جا برات #امن نیست! شاید از این به بعد حرم هم نتونی بری!»...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
ادامه دارد...
روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
1.39M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلام آخر🤲❤️❤️
خدایخوبم🙏
در این شب زیبای زمستان🌸
درهای رحمتت را به روی تک تک ما بگشای🌸
بهترین احوال و روحیه و بهترین
موفقیت ها و بهترین لبخندها و بهترین
نعمت ها و بهترین فرصت ها و بهترین
عاقبت را نصیبمان بگردان🙏
خير و بركات خودت را در زندگی
من و مردم سرزمینم جاری بفرما🙏
و آرامش را در ذكر خودت بر ما ارزانی بدار
و دل ما را به نور خودت روشن و گرم كن🙏💞
آمین یا رَبَّ 🙏
دوستان عزیزم ❤️
🌸✨شبتون به نور الهی روشن ✨🌸
🌸✨در آغوش پر از مهر خدا باشید🌸
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh
دعای روز جمعه
🍃🍂ا🍃🍂🍃
باهم زمزمه می کنیم دعای روز جمعه را...👇🏻
🔅بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ🔅
🌺اَلحَمْدُ لِلّهِ الْاَوَّلِ
قَبْلَ الْاِنْشاءِ وَ الْاِحْياءِ،
وَ الاْخِرِ بَعْدَ فَناءِ الْاَشْياءِ،
اَلعَليمِ الَّذى لا يَنْسى مَنْ ذَكَرَهُ،
وَ لا يَنْقُصُ مَنْ شَكَرَهُ،
وَ لا يَخيبُ مَنْ دَعاهُ،
وَ لا يَقْطَعُ رَجاءَ مَنْ رَجاهُ.
🌺اَللّهُمَّ اِنّى اُشْهِدُكَ
وَ كَفى بِكَ شَهيدًا،
وَ اُشْهِدُ جَميعَ مَلائِكَتِكَ،
وَ سُكّانَ سَماواتِكَ،
وَ حَمَلَةَ عَرْشِكَ،
وَ مَنْ بَعَثْتَ
مِنْ اَنْبِيائِكَ وَ رُسُلِكَ،
🌺وَ اَنْشَاْتَ مِنْ اَصْنَافِ خَلْقِكَ،
اَنّى اَشْهَدُ اَنَّكَ اَنْتَ اللّهُ
لا اِلهَ اِلاّ اَنْتَ،
وَحْدَكَ لا شَريكَ لَكَ وَ لا عَديلَ،
وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِكَ وَ لا تَبْديلَ،
وَ اَنَّ مُحَمَّدًا صَلَّى اللّهُ عَلَيْهِ وَ آلِه
عَبْدُكَ وَ رَسُولُكَ،
اَدّى ما حَمَّلْتَهُ اِلَى الْعِبادِ،
وَ جاهَدَ فِى اللّهِ عَزَّ وَ جَلَّ
حَقَّ الْجِهادِ،
🌺وَ اَنَّهُ بَشَّرَ بِما هُوَ حَقٌّ
مِنَ الثَّوابِ، وَ اَنْذَرَ بِما هُوَ صِدْقٌ
مِنَ الْعِقابِ.
🌺اَللّهُمَّ ثَبِّتْنى عَلى دينِكَ
ما اَحْيَيْتَنى،
وَ لا تُزِغْ قَلْبى بَعْدَ اِذْ هَدَيْتَنى،
وَ هَبْ لى مِنْ لَدُنْكَ رَحْمَةً
اِنَّكَ اَنْتَ الْوَهّابُ،
صَلِّ عَلى مُحَمَّدٍ
وَ عَلى آلِ مُحَمَّدٍ،
🌺وَ اجْعَلْنى مِنْ اَتْباعِه وَ شيعَتِه،
وَ احْشُرْنى فى زُمْرَتِه،
وَ وَفِّقْنى لِاَداءِ فَرْضِ الْجُمُعاتِ،
وَ ما اَوْجَبْتَ عَلَىَّ فيها
مِنَ الطّاعاتِ،
وَ قَسَمْتَ لِاَهْلِها مِنَ الْعَطاءِ
فى يَوْمِ الْجَزاءِ،
اِنَّكَ اَنْتَ الْعَزيزُ الْحَكيمُ.
🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃🍂🍃
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh
زیارت روز جمعه
💠ا💠💠
جمعه ها؛ من و تو مهمان آقاجونمون بقیة الله الاعظم هستیم 💓
آقا جان؛❗ بیا که بی تو نه سحر را طاقتی است و نه صبح را صداقتی؛ که سحر به شبنم لطف تو بیدار میشود و صبح، به سلام تو از جا بر میخیزد.
باهم زمزمه می کنیم زیارت آن حضرت را در روز جمعه👇🏻
🍃🌺🍃🌺
السَّلامُ عَلَيْكَ
يَا حُجَّةَ اللَّهِ فِي أَرْضِهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ
يَا عَيْنَ اللَّهِ فِي خَلْقِهِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا نُورَ اللَّهِ
الَّذِي يَهْتَدِي بِهِ الْمُهْتَدُونَ
وَ يُفَرَّجُ بِهِ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ
أَيُّهَا الْمُهَذَّبُ الْخَائِفُ
السَّلامُ عَلَيْكَ أَيُّهَا الْوَلِيُّ النَّاصِحُ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا سَفِينَةَ النَّجَاةِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا عَيْنَ الْحَيَاةِ
السَّلامُ عَلَيْكَ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْكَ
وَعَلَى آلِ بَيْتِكَ
الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ
السَّلامُ عَلَيْكَ عَجَّلَ اللَّهُ لَكَ
مَا وَعَدَكَ مِنَ النَّصْرِ
وَ ظُهُورِ الْأَمْرِ
السَّلامُ عَلَيْكَ يَا مَوْلايَ
أَنَا مَوْلاكَ عَارِفٌ بِأُولاكَ وَ أُخْرَاكَ
أَتَقَرَّبُ إِلَى اللَّهِ تَعَالَى بِكَ
وَ بِآلِ بَيْتِكَ وَ أَنْتَظِرُ ظُهُورَكَ
وَ ظُهُورَ الْحَقِّ عَلَى يَدَيْكَ،
وَأَسْأَلُ الله أَنْ يُصَلِّيَ
عَلى مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ،
وَأَنْ يَجْعَلَنِي
مِنَ المُنْتَظِرِينَ لَكَ
وَالتَّابِعِينَ وَالنَّاصِرِينَ لَكَ
عَلى أَعْدائِكَ،
وَالمُسْتَشْهَدِينَ بَيْنَ يَدَيْكَ
فِي جُمْلَةِ أَوْلِيائِكَ ،
يامَوْلايَ ياصاحِبَ الزَّمانِ،
صَلَواتُ الله عَلَيْكَ
وَعَلى آلِ بَيْتِكَ،
هذا يَوْمُ الجُمُعَةِ
وَهُوَ يَوْمُكَ المُتَوَقَّعُ فِيهِ ظُهُورُكَ،
وَالفَرَجُ فِيهِ لِلْمُؤْمِنِينَ
عَلى يَدَيْكَ،
وَقَتْلُ الكافِرِينَ بِسَيْفِكَ،
وَأَنا يامَوْلايَ فِيهِ ضَيْفُكَ وَجارُكَ،
وَأَنْتَ يامَولايَ كَرِيمٌ
مِنْ أَوْلادِ الكِرامِ
وَمَأْمُورٌ بِالضِّيافَةِ وَالاِجارَةِ
فَأَضِفْنِي وَأَجِرْنِي
صَلَواتُ الله عَلَيْكَ
وعَلى أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّاهِرِينَ
💠💠💠💠💠💠💠💠
به کانال مادروایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_ckareimaneh