eitaa logo
𖣘 ܢܚــــܦ̇ܝ‌ܘ‌ܭܝ‌ࡅ࡙ـܩߊ‌ࡅ߭ـܘ
387 دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.6هزار ویدیو
161 فایل
باسلام این گروه جهت اجرای برنامه های فرهنگی وقرآنی درماه مبارک رمضان ایجادشده است دعای فرج،ذکر و دعای روز،سخنرانی کوتاه سبک زندگی،آشپزی،متفرقه،تقویم و مسائل روزو مسابقات در مناسبت ها. سلام امام رضا ع، یادشهدا، نیایش و سلام امام حسین ع و تلنگر اوقات شرعی
مشاهده در ایتا
دانلود
💌إِلَهِی وَ أَلْحِقْنِی بِنُورِ عِزِّکَ الْأَبْهَجِ فَأَکُونَ لَکَ عَارِفا؛ 💚خدایا! باحال خوشی به فرشتگان گفتی: من از آفرینش و شایستگی انسان چیزی می‌دانم که شما نمی‌دانید [سوره مبارکه بقره، آیه ۳۰]. می‌دونم هر بار که می‌اُفتم، به کمک تو می‌ایستم. اونقدر عزیزم کن که تورو بهتر بشناسم. تا هم من شاد بشم، هم تو راضی.💚 🪴جرعه‌ای شیرین و گوارا از @sofrehkareimaneh
امیرالمؤمنین، به جهت پاکسازی از آلودگی های گناه و وسعت رزق و رسیدن به حوائج 💌 بند 44👇 💌۴۴-اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُكَ لِكُلِّ ذَنْبٍ لَمْ يَطَّلِعْ عَلَيْهِ أَحَدٌ سِوَاكَ وَ لَا عَلِمَهُ أَحَدٌ غَيْرُكَ وَ لَا يُنْجِينِي مِنْهُ إِلَّا حِلْمُكَ وَ لَا يَسَعُهُ إِلَّا عَفْوُكَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِي يَا خَيْرَ الْغَافِرِينَ. 💚بند ۴۴: بار خدایا ! از تو آمرزش میطلبم برای هر گناهی که هیچ کس جز تو بر آن آگاه نشده، و کسی غیر تو آن را ندانسته، و جز حلمت مرا از آن نجاتی نیست و غیر عفوت چیزی فراگیر آن نیست؛ پس بر محمد و آل محمد درود فرست و این گونه گناهم را بیامرز ای بهترین آمرزندگان. @sofrehkareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
14.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلام حضرت علامه در خصوص حجاب زنان و مردان 😔😔😔😔😔@sofrehkareimaneh
3.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
هوای حسین، هوای حرم به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh صلی‌الله علیک یا ابا عبدالله الحسین
4.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
عبدالباسط ایران ؛ نوجوانی که صدایش دلها را به لرزه می آورد . فوق العاده است. نشرش دهید تا همه بهره ببرند. دل آرام گیرید با صدای خوش قرآن ..الهی به حق قرآن همه شما دوستان عاقبت بخیر باشید ...به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh
12.85M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
مغرب به افق آمل اذان استاد سید مرتضی سادات فاطمی به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh 🌺🌿🌹🌿🌼🌿
12.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلوات خاصه امام رضا (ع) رو به حرم رضوی برحسب ادب دست برسینه می گذاریم و می خوانیم. 🕊🌹✨آمــــــدم ای شاه سلامت ڪنم 🕊🌹✨عـــرض ارادت به مقامت ڪنم 🕊💚✨بنیابت ازمولا صاحب الزمان عج 🌺اَللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ عَلِیِّ بْنِ مُوسَی 🍃 الرِّضَا الْمُرتَضَی... 🌺اَلْاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ ، وَحُجَّتِکَ عَلیٰ 🍃مَنْ فَوْقَ الْاَرضِ وَ مَنْ تَحتَ الثَّریٰ، 🌺اَلصِّدّیٖق الشَّهیدِ ، صَلوٰةً کَثیٖرَةً تٰآمَّةً، 🍃زٰاکِیَةً مُتَوٰاصِلَةً ، مُتَوٰاتِرَةً مُتَرٰادِفَةً، 🌺کَأَفْضَلِ مٰا صَلَّیْتَ عَلیٰ اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیٰائِکَ. ✧الســلام علیڪ یا غریب الغربا ✧ ✧الســلام علیڪ یا معین الضعفا ✧ ✧الســلام علیڪ یا علے بن موسی الرضا (؏) ✧بحق امام رئوف عجل لولیڪ الفرج✧ 🤲 ☆🌺〰️🍃〰️🌺〰️🍃☆ 🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲
اسفند دارد خودش را برای رفتن آماده می کند زمستان هم در حال بستن چمدان سرد و سختش است ما چه می‌کنیم؟ آیا چیزهائی که باید در چمدان زمستان بگذاریم گذاشته‌ایم؟ آیا شکرگزار خدا بوده‌ایم؟ آیا نگاهی عمیق به خودمان انداخته‌ایم؟ فرصت‌ها و لحظه‌ها می‌گذرند اگر تاکنون به درد همدیگر نخورده‌ایم از الآن شروع کنیم زمستان می‌رود اما ما باید برای انسانی جدید در وجودمان آماده باشیم تغییر کنیم قلبمان، روحمان و جسممان را خانه تکانی دهیم و به خداوند قول دهیم جور دیگر زندگی می کنیم و سبزترین آروزهایمان این باشد که لبخند به لبان همه بیاوریم و عشق و محبت را از هم دریغ نکنیم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✿‍✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿‍ هـر شــ🌙ــب 🍃🍂داستــــان‌هـــای                    پنـــــدآمــــــوز🍃🍂 ┄┅═✼✿‍✵✿‍✵✿‍✼═┅┄ بچه‌ها با خيال کفش و لباس نو چشمانشان را می‌بندند زن‌ها با فکر عوض کردن فرش و رنگ مبل جديدشان مردها با محاسبه هزينه‌های شب عيد و کارهای نیمه تمامشان اما فروردين که از نیمه بگذرد طرح فرش و رنگ مبل از مُد می‌افتد و کفش و لباس نو از چشم هزینه‌ها و کارهای نيمه تمام هم احتمالاً تمام می‌شود ماهیها می‌میرند و سبزه‌ها پلاسیده می‌شوند روی دیوارها و شیشه‌ها باز گرد و خاک می‌نشیند و هفت سین ها کم کم جمع می‌شود این‌هارو گفتم که بدونيد!!! اگر هفت سینتان يک سین هم کم داشته باشد ایرادی ندارد! اگر لباستان فلان مارک و مبلتان فلان طرح هم نباشد آسمان به زمین نمی‌آید جانم خارج کنيد خودتان را از دور این رقابت چشم و هم چشمی‌ها شادی‌هایتان را به این مادیات بی‌دوام گره نزنيد بگذارید کودکانمان ياد بگيرند که سال نو چیزی نيست جز حال خوب کنار هم بودن جز وقتی که در کنار هم می‌گذرانيم احساس خوشبختی داشتن با مادیات هنر نيست اگر ميان همين اندک داشته‌هايتان هم با هم مهربان بوديد، برويد و ميان مردم خوشبختيتان را جار بزنيد اگر تصميم گرفتيد امسال را بيشتر کنار هم باشيد و بيشتر لبخند بزنيد آن وقت است که شکوفه‌های خوشبختی در دلتان جوانه می‌زند و حال و هوای زندگیتان بهاری می‌شود لبخند بزنید به ترک دیوارتان شاید شکوفه‌ای میانش منتظر جوانه زدن باشد! ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈• به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍️ 💠 از چشمان‌شان به پای حال خرابم خنده می‌بارید و تنها حضور حرم (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصره‌شان سرم پایین بود و بی‌صدا گریه می‌کردم. ای‌کاش به مبادله‌ام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بی‌تاب‌شان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند. 💠 احساس می‌کردم از زمین به سمت آسمان آتش می‌پاشد که رگبار گلوله لحظه‌ای قطع نمی‌شد و ترس رسیدن نیروهای به جان‌شان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار می‌کردند :«ما می‌خوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!» صدایش را نمی‌شنیدم اما حدس می‌زدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین می‌کند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند. 💠 پیکرم را در زمین فشار می‌دادم بلکه این سنگ‌ها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانه‌ام را با تمام قدرت کشید و تن بی‌توانم را با یک تکان از جا کَند. با فشار دستش شانه‌ام را هل می‌داد تا جلو بیفتم، می‌دیدم دهان‌شان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه می‌کشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود. 💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم می‌دادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راه‌پله زمین خوردم. احساس کردم تمام استخوان‌هایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام (علیهاالسلام) به لب‌هایم نمی‌آمد که حضرت را با نفس‌هایم صدا می‌زدم و می‌دیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است. 💠 دلم می‌خواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمی‌دادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانه‌ام را فشار می‌دادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس می‌کردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمی‌رفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف می‌زند. مسیر حمله به سمت را بررسی می‌کردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد. 💠 کریه‌تر از آن شب نگاهم می‌کرد و به گمانم در همین یک سال به‌قدری خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود. تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجره‌ام آماده می‌شد که دندان‌هایش را به هم می‌سایید و با نعره‌ای سرم خراب شد :«پس از افغانستانی؟!» 💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگ‌هایم می‌کشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بی‌صدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف می‌زنی یا همینجا ریز ریزت می‌کنم!» و همان برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمی‌اش جانم را گرفت :«آخرین جایی که می‌برّم زبونته! کاری باهات می‌کنم به حرف بیای!» 💠 قلبم از وحشت به خودش می‌پیچید و آن‌ها از پشت هلم می‌دادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت. از شدت وحشت رمقی به قدم‌هایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس می‌کردم زمین زیر تنم می‌لرزد و انگار عده‌ای می‌دویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد. 💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش می‌کرد سر و صورتم را بپوشاند، تکان‌های قفسه سینه‌اش را روی شانه‌ام حس می‌کردم و می‌شنیدم با هر تکان زیر لب ناله می‌زند :«!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت. گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر می‌شد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر ناله‌ای هم نمی‌زد که فقط خس‌خس نفس‌هایش را پشت گوشم می‌شنیدم. 💠 بین برزخی از و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بی‌وقفه، چیزی نمی‌فهمیدم که گلوله باران تمام شد. صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمی‌دیدم و تنها بوی و باروت مشامم را می‌سوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد. 💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان می‌خورد، به‌زحمت سرم را چرخاندم و پیکر پاره‌پاره‌اش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون می‌چکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان می‌داد... ✍️نویسنده: ادامه دارد... روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21 لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇 @sofreh_kareimaneh