اسفند دارد خودش را
برای رفتن آماده می کند
زمستان هم در حال بستن چمدان
سرد و سختش است
ما چه میکنیم؟
آیا چیزهائی که باید در چمدان
زمستان بگذاریم گذاشتهایم؟
آیا شکرگزار خدا بودهایم؟
آیا نگاهی عمیق به خودمان انداختهایم؟
فرصتها و لحظهها میگذرند
اگر تاکنون به درد همدیگر نخوردهایم
از الآن شروع کنیم
زمستان میرود اما ما باید برای
انسانی جدید در وجودمان آماده باشیم
تغییر کنیم
قلبمان، روحمان و جسممان را
خانه تکانی دهیم
و به خداوند قول دهیم
جور دیگر زندگی می کنیم
و سبزترین آروزهایمان این باشد
که لبخند به لبان همه بیاوریم
و عشق و محبت را از هم دریغ نکنیم
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✿✵✨🍃🌸<❈﷽❈>🌸🍃✨✵✿
هـر شــ🌙ــب
🍃🍂داستــــانهـــای
پنـــــدآمــــــوز🍃🍂
┄┅═✼✿✵✿✵✿✼═┅┄
بچهها با خيال کفش و لباس نو
چشمانشان را میبندند
زنها با فکر عوض کردن فرش
و رنگ مبل جديدشان
مردها با محاسبه هزينههای شب عيد
و کارهای نیمه تمامشان
اما فروردين که از نیمه بگذرد
طرح فرش و رنگ مبل از مُد میافتد
و کفش و لباس نو از چشم
هزینهها و کارهای نيمه تمام هم احتمالاً
تمام میشود
ماهیها میمیرند و سبزهها پلاسیده میشوند
روی دیوارها و شیشهها باز گرد و خاک مینشیند
و هفت سین ها کم کم جمع میشود
اینهارو گفتم که بدونيد!!!
اگر هفت سینتان يک سین هم
کم داشته باشد ایرادی ندارد!
اگر لباستان فلان مارک
و مبلتان فلان طرح هم نباشد
آسمان به زمین نمیآید جانم
خارج کنيد خودتان را از دور این رقابت
چشم و هم چشمیها
شادیهایتان را به این مادیات بیدوام
گره نزنيد
بگذارید کودکانمان ياد بگيرند که
سال نو چیزی نيست جز حال خوب
کنار هم بودن
جز وقتی که در کنار هم میگذرانيم
احساس خوشبختی داشتن با مادیات
هنر نيست
اگر ميان همين اندک داشتههايتان هم
با هم مهربان بوديد، برويد و ميان مردم
خوشبختيتان را جار بزنيد
اگر تصميم گرفتيد امسال را بيشتر
کنار هم باشيد و بيشتر لبخند بزنيد
آن وقت است که شکوفههای خوشبختی
در دلتان جوانه میزند
و حال و هوای زندگیتان بهاری میشود
لبخند بزنید به ترک دیوارتان
شاید شکوفهای میانش منتظر
جوانه زدن باشد!
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
✍️ #دمشق_شهر_عشق
#قسمت_چهل_و_هفتم
💠 از چشمانشان به پای حال خرابم خنده میبارید و تنها حضور حرم #حضرت_زینب (علیهاالسلام) دست دلم را گرفته بود تا از وحشت اینهمه نامحرمِ تشنه به خونم جان ندهم که در حلقه تنگ محاصرهشان سرم پایین بود و بیصدا گریه میکردم.
ایکاش به مبادلهام راضی شده بودند و هوس تحویلم به ابوجعده بیتابشان کرده بود که همان لحظه با کسی تماس گرفتند و مژده به دام افتادنم را دادند.
💠 احساس میکردم از زمین به سمت آسمان آتش میپاشد که رگبار گلوله لحظهای قطع نمیشد و ترس رسیدن نیروهای #مقاومت به جانشان افتاده بود که پشت موبایل به کسی اصرار میکردند :«ما میخوایم بریم سمت بیمارستان، زودتر بیا تحویلش بگیر!»
صدایش را نمیشنیدم اما حدس میزدم چه کسی پشت این تماس برای به چنگ آوردنم نرخ تعیین میکند و به چند دقیقه نکشید که خودش را رساند.
💠 پیکرم را در زمین فشار میدادم بلکه این سنگها پناهم دهند و پناهی نبود که دوباره شانهام را با تمام قدرت کشید و تن بیتوانم را با یک تکان از جا کَند.
با فشار دستش شانهام را هل میداد تا جلو بیفتم، میدیدم دهانشان از بریدن سرم آب افتاده و باید ابتدا زبانم را به صلّابه میکشیدند که عجالتاً خنجرهایشان غلاف بود.
💠 پاشنه درِ پشت بام مقداری از سطح زمین بالاتر بود و طوری هلم میدادند که چشمم ندید، پایم به لبه پاشنه پیچید و با تمام قامتم روی سنگ راهپله زمین خوردم.
احساس کردم تمام استخوانهایم در هم شکست و دیگر ذکری جز نام #حضرت_زینب (علیهاالسلام) به لبهایم نمیآمد که حضرت را با نفسهایم صدا میزدم و میدیدم خون دهانم روی زمین خط انداخته است.
💠 دلم میخواست خودم از جا بلند شوم و امانم نمیدادند که از پشت پیراهنم را کشیدند و بلندم کردند. شانهام را #وحشیانه فشار میدادند تا زودتر پایین روم، برای دیدن هر پله به چشمانم التماس میکردم و باز پایم برای رفتن به حجله ابوجعده پیش نمیرفت که از پیچ پله دیدم روی مبل کنار اتاق نشسته و با موبایلش با کسی حرف میزند.
مسیر حمله به سمت #حرم را بررسی میکردند و تا نگاهش به من افتاد، چشمانش مثل دو چاه از آتش شعله کشید و از جا بلند شد.
💠 کریهتر از آن شب نگاهم میکرد و به گمانم در همین یک سال بهقدری #خون خورده بود که صورتش از پشت همان ریش و سبیل خاکستری مثل سگ شده بود.
تماسش را قطع کرد و انگار برای جویدن حنجرهام آماده میشد که دندانهایش را به هم میسایید و با نعرهای سرم خراب شد :«پس از #وهابیهای افغانستانی؟!»
💠 جریان خون به زحمت خودش را در رگهایم میکشاند، قلبم از تپش ایستاده و نفسم بیصدا در سینه مانده بود و او طوری عربده کشید که روح از بدنم رفت :«یا حرف میزنی یا همینجا ریز ریزت میکنم!»
و همان #تهدیدش برای کشتن دل من کافی بود که چاقوی کوچکی را از جیب شلوارش بیرون کشید، هنوز چند پله مانده بود تا به قتلگاهم برسم و او از همانجا با تیزی زبان جهنمیاش جانم را گرفت :«آخرین جایی که میبرّم زبونته! کاری باهات میکنم به حرف بیای!»
💠 قلبم از وحشت به خودش میپیچید و آنها از پشت هلم میدادند تا زودتر حرکت کنم که شلیک #گلوله پرده گوشم را پاره کرد و پیشانی ابوجعده را از هم شکافت.
از شدت وحشت رمقی به قدمهایم نمانده و با همان ضربی که به کتفم خورده بود، از پله آخر روی زمین افتادم. حس میکردم زمین زیر تنم میلرزد و انگار عدهای میدویدند که کسی روی کمرم خیمه زد و زیر پیکرش پنهانم کرد.
💠 رگبار گلوله خانه را پُر کرده و دست و بازویی تلاش میکرد سر و صورتم را بپوشاند، تکانهای قفسه سینهاش را روی شانهام حس میکردم و میشنیدم با هر تکان زیر لب ناله میزند :«#یا_حسین!» که دلم از سوز صدای مظلومش آتش گرفت.
گرمای بدنش روی کمرم هر لحظه بیشتر میشد، پیراهنم از پشت خیس و داغ شده و دیگر نالهای هم نمیزد که فقط خسخس نفسهایش را پشت گوشم میشنیدم.
💠 بین برزخی از #مرگ و زندگی، از هیاهوی اطرافم جز داد و بیدادی مبهم و تیراندازی بیوقفه، چیزی نمیفهمیدم که گلوله باران تمام شد.
صورتم در فرش اتاق فرو رفته بود، چیزی نمیدیدم و تنها بوی #خون و باروت مشامم را میسوزاند که زمزمه مصطفی در گوشم نشست و با یک تکان، کمرم سبک شد.
💠 گردنم از شدت درد به سختی تکان میخورد، بهزحمت سرم را چرخاندم و پیکر پارهپارهاش دلم را زیر و رو کرد. ابوالفضل روی دستان مصطفی از نفس افتاده بود، از تمام بدنش خون میچکید و پاهایش را روی زمین از شدت درد تکان میداد...
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
ادامه دارد...
روزهای یکشنبه,سه شنبه,پنجشنبه ساعت 21
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا 👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇
@sofreh_kareimaneh
✨خـدایا
صفحهای دیگر از عمرمان ورق خورد
روز را در پناهت به شب رساندیم
✨پروردگارا
شب را بر همه عزیزانمان
سرشار از آرامش و سلامتی بفرما
و در پناهت حافظشان باش
شبتـ🌙ـون خوش و در پناه خـدا🌟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
#سلام_امام_زمانم
#سلام_مولای_من 🌹
صبحت بخیر یابن الزهرا❤️
🌺 دیده در حسرت دیدار شما مانده هنوز
🌸 و به امید نگاهت دل ما مانده هنوز...
🌺 فقرا پیش کریمان که معطل نشوند
🌸 منتظر بر سر راه تو جدا مانده هنوز
🌺 میشود دیدن روی تو نصیبم یا نه؟
🌸 دل من بین همین خوف و رجا مانده هنوز
#العجلمولایغریبم
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
@sofrehkareimaneh
صبحتون مترنم به
عطر خوش زندگی
دلتون بی غصه
و نگاه خدا
بدرقه لحظه هاتون
سلام صبح دوشنبه تون بخیر
@sofrehkareimaneh
خدایا
دستمان را پر کن و دلمان را خالی
دستمان را از مهربانی
و دلمان را از کینه
بارالها
دراین هیاهوی روز های پایانی سال
دوستانم رایاری کن
دستی به زندگیشان بکش
وغرق درخوشبختی کن
آمین یا قاضِیَ الْحاجات
ای برآورنده ی حاجت ها
@sofrehkareimaneh
روزهای آخر اسفند
میتواند يادم بیاندازد
كه زندگی همين است
همين روزهای تند و تند دويدنها
بشورها و بسابها
از نو، نو شدنها
با خودم میگویم آدمیزاد هم
موجود عجيبیست
میداند همين چند صباح ديگر
صدای ساز و دهل تحويل سال كه بيايد
و بگذرد دوباره شروع میكند
به آرام شدنها و در خود راكد ماندنها
شلوغ و درهم و شلخته و كثيف كردنها
و هر روز كهنه تر شدنها
اما هنوز مثل هر سال راه خودش را میرود
دوباره از نو برای نو شدن ذوق میكند
و از فكر آمدن فروردين توی دلش
قند آب میشود
گندمش را سبز میكند
هفت سينش را میچیند
و بعد مینشیند كنار قرآن و آئينه
آرزوهای شاد و رنگیاش را
توی ذهنش مرور میكند
كه انگار هنوز هم از لابلای آن همه تاریکی
كه بر زندگی خودش و اطرافيانش
بارها و بارها سایه انداخته است
روزنههای اميد را میبیند
و به آن دلخوش است
خدا اين دلخوشیها را
همين روزنههای کوچک اميد را
از هیچ کس نگیرد كه نگیرد
هدایت شده از Shima
208.4K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صدای پای رمضان
به گوش میرسـد
دستهای خالیمان
دستاویز دلهای پاکتان
ما را در آخرین روز شعبان
نه به بهای لياقت بلکه
به رسم رفاقت
اول حلال
و بعد دعایمان کنید
🌸پیشاپیش حلول
ماه پُر برکت رمضان مبارک🌸
@sofrehkareimaneh