⚜____________________⚜
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
🌴وَالَّذِي قَالَ لِوَالِدَيْهِ أُفٍّ لَكُمَا أَتَعِدَانِنِي أَنْ أُخْرَجَ وَقَدْ خَلَتِ الْقُرُونُ مِنْ قَبْلِي وَهُمَا يَسْتَغِيثَانِ اللَّهَ
🔥سرآمد همۀ حقالناسها حق پدر و مادر است. روایت میگوید: خداوند در قیامت به سه گروه به دیدۀ رحمت نمینگرد: منتگذار، میگسار و عاقّ والدین.
#روزتان_خوش
@sofrehkareimaneh
خیلی دیر نشده برای اینکه
۱. خودت باشی
۲. به خودت اعتماد کنی
۳. از حق خودت دفاع کنی
۴. خودت رو دوست داشته باشی
۵. زندگی ایدهآل خودت رو بسازی
۶. مسیر شغلیت رو تغییر بدی
۷. به آرزوهای دستنیافتنیت برسی
۸. اون آدمی بشی که همیشه دلت میخواست باشی
و در آخر اینو بگم که خودتو دست کم نگیر
@sofrehkareimaneh
#سلسله_احادیث_پزشکی
⚜ امام صادق علیه السلام؛
«أربعة أشیاء تجلو البصر و ینفعن و لا یضررن ، فسئل عنهن فقال:
السعتر و الملح إذا اجتمعا ... یطردان الریاح من الفؤاد ، و یفتحان السدد ، یحرقان البلغم ، و یدران الماء ، و یطیبان النکهة ، و یلینان المعدة ، و یذهبان الریاح الخبیثة من الفم ، و یصلبان الذکر.»
"چهار چیز است که دیده را جلا میدهد و سود دارد و زیانی نمیآورد."
درباره آنها از او پرسیدند.
فرمود:
"آویشن و نمک که چون در بر هم قرار گیرند ... بادها را از دل برون میرانند، انسداد را میگشایند، بلغم را میسوزانند، آب را [در بدن] به جریان در آورند، بوی دهان را خوش میسازند، معده را نرمی میدهند، بوهای بد را از دهان ببرند و آلت را سفتی میبخشند."
📚 منبع: مکارم الأخلاق، ج۱، ص۴۱۶، ح۱۴۱۰
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
💓زيباترين هديه خدا
🌼در اين زندگی سخت
💓در اين راه ســـــخت
🌼در اين بود و نبود سخت
💓تنها دوست داشتن است
🌼هدیه خدا را ازهم دریغ نکنیم🌴🌱🌼
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
💠اذان مغرب به افق آمل
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
6.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
صلوات خاصه امام رضا علیه السلام:
اللهّمَ صَلّ عَلی عَلی بنْ موسَی الرّضاالمرتَضی الامامِ التّقی النّقی وحُجَّّتکَ عَلی مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثری الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ کثیرَةً تامَةً زاکیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَه کافْضَلِ ما صَلّیَتَعَلیاَحَدٍ مِنْ اوْلیائک
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
218.6K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❣#حکایت
روزی حضرت موسی ( علیه السلام ) در كوه طور ، به هنگام مناجات عرض كرد :
ای پروردگار جهانیان !
جواب آمد : لبیك!
سپس عرض كرد : ای پروردگار اطاعت كنندگان!
جواب آمد :لبیك!
سپس عرض كرد :ای پروردگار گناه كاران !
موسی علیه السلام شنید :لبیك، لبیك ، لبیك!
حضرت گفت : خدایا به بهترین اسمی صدایت زدم ، یكبار جواب دادی ؛ اما تا گفتم :
ای خدای گناهكاران ،
سه مرتبه جواب دادی ؟خداوند فرمود :
ای موسی ! عارفان به معرفت خود و نیكوكاران به كار خود و مطیعان به اطاعت خود اعتماد دارند ؛ اما گناهكاران جز به فضل من پناهی ندارند و اگر من هم آنها را از درگاه خود ناامید گردانم به درگاه چه كسی پناهنده شوند؟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت6
✅ فصل دوم
.... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر میکردم.
خانه عمویم دیوار به دیوار خانهی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانهی آنها میرفتم. گاهی وقتها مادرم هم میآمد. آن روز من به تنهایی به خانهی آنها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پلههای بلند و زیادی که از ایوان شروع میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یک دفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظهی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.
پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام بیرون میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یکنفس تا حیاط خانهی خودمان دویدم.
زنبرادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: « قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟! »
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همهی زنبرادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید وگفت: « فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده! »
پسر دیده بودم. مگر میشود توی روستا زندگی کنی، با پسرها همبازی شوی، آنوقت نتوانی دو سه کلمه با آنها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمیآمد.
از نظرمن، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آنقدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت میکرد و ما در مراسم ختمش شرکت میکردیم، همینکه به ذهنم میرسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، میزدم زیرِ گریه. آنقدر گریه میکردم که از حال میرفتم. همه فکر میکردند من برای مردهی آنها گریه میکنم.
🔰ادامه دارد
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
در سکوت شب
نقش رؤیاهایت را به تصویر بکش
ایمان داشته باش به خدائی
که ناامید نمیکند
به امید فردائی بهتر
شبتـ🌙ـون بخیـر در پنـاه خـدا🌟
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh