1.71M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌺 #عید_غدیر
♨️غدیر سرچشمه است!
👌 #سخنرانی
🎙حجت الاسلام #فرحزاد
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_kareimaneh
#یکشنبه_های_علوی
عَلَی الطلوعِ نجف، آرزوی رندان است؛
مرا ببر به تماشای صبح ایوانت ...
#حامد_فلاحی_راد
مستمندیم، نگاه کرمت ما رابس ...
#بر_سقیفه_لعنت
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_kareimaneh
انسان اگر برایِ وقتش برنامه ریزی نکرد،
شیطان برایش برنامه ریزی میکند!
غیبتها ، تهمتها ، حرفهای بیمزه و لهو،
همه اینها نتیجه بیبرنامگی است..!
💌| آیت اللهحائریشیرازی(رحمةاللهعلیه)
#سخن_علما
🌸دلایلی که باعث می شود همیشه خسته باشید .
🔹صبحانه کامل نمی خورید
🔹آب کافی مصرف نمی کنید
🔸آهن کافی مصرف نمی کنید
🔹 بیش از اندازه کار میکنید
🔹 تیروئید کم کار دارید
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
♦️دلایل سردرد در فصل گرم و راهکار مقابله با آن
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
نوشیدنی شبانه برای سمزدایی از کبد و لاغری 👌
☕️ مصرف شبانه این نوشیدنی باعث بهبود عملکرد کبد در ساعات بین ۱ تا ۳ بامداد میشود. اگر قبل از خواب مواد مغذی موجود در این نوشیدنی رو به کبد برسونید باعث بهبود سوخت ساز و کاهش سموم بدن میشه.
🔸 دمنوش بابونه
- سایر خواص: بهبود هضم غذا، خواص ضدالتهابی و کاهش استرس
روش تهیه و استفاده
🔸یک لیوان آب رو بجوشونید و زمانی که جوش اومد زیر شعله رو خاموش کنید. یک قاشق معادل ۱۰ گرم گل بابونه رو اضافه کنید و بگذارید ۱۰ دقیقه بمونه و بعد بنوشید. این کار رو هر شب به مدت ۲ هفته انجام بدید.
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
5 حسرت پدر و مادرها وقتی بچه بزرگ میشه
🔹کاش هیچوقت به خاطر تکالیف مدرسه باهاش بد حرف نمیزدم.
🔹کاش خودمو کنترل میکردم و هیچوقت دست رو بچه بلند نمیکردم.
🔹کاش کمتر بهش سخت میگرفتم تا بچگی کنه.
🔹کاش بیشتر بغلش میکردم و باهاش صمیمی بودم.
🔹کاش اینقدر توی موقعیتهای مختلف الکی نمیترسوندمش.
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
افزايش حرمت نفس كودكان :
اجازه دهيد فرزندتان ريسكهای بی خطر كند.بگذاريد اشتباهات بی خطر انجام دهد.
🔺بگذاريد در مورد غذا، لباس، بازی و مسايل خصوصی زندگيش خودش تصميم بگيرد و در صورت نياز به كمك شما، به انها احساس گناه ندهيد.
هرگز فرزندتان را مخصوصا در مقابل ديگران مسخره نكنيد. در جمع به او نخنديد مگر زمانی كه او چنين انتظاری از شما دارد.
🔺فرزندان بايد بدانند پدر و مادرشان انها را بی قيد و شرط و در هر شرايطی دوست دارند.
🔅به همسرتان مقابل فرزندتان بی احترامی نكنيد.
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
🌹داستانی زیبا وپرمفهوم🌹
☄وقتى که حاتم.طایى از دنیا رفت، برادرش خواست جاى او رابگیرد.
❣حاتم مکانى ساخته بود که هفتاد در داشت.
هر کس از هر درى که مى خواست وارد مى شد و از او چیزى طلب مى کرد و حاتم به اوعطا مى کرد.
💥برادرش خواست در آن مکان بنشیند و حاتم بخشى کند!
مادرش گفت:
تو نمى توانى جاى برادرت را بگیرى،
بیهوده خود رابه زحمت مینداز...!!
💥برادر حاتم توجه نکرد.
مادرش براى اثبات حرفش،
لباس کهنه اى پوشید و به طور ناشناس نزد پسرش آمد و چیزى خواست.
🌱وقتى گرفت از در دیگری رجوع کرد و باز چیزى خواست.
برادر حاتم با اکراه به او چیزى داد.
☘چون مادرش این بار از در سوم بازآمد و چیزى طلب کرد،
برادر حاتم با عصبانیت و فریاد گفت: تودوبار گرفتى و بازهم مى خواهى؟
عجب گداى پررویى هستى!
🌸مادرش چهره خود را آشکار کرد و گفت: نگفتم تو لایق این کارنیستى؟ من یک روز هفتاد بار از برادرت به همین شکل چیزى خواستم و او هر بار مرا رد نکرد.
👈بزرگان زاده نمیشوند٬ ساخته می شوند...
•.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
20.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا امام رضا سلام ❤️🤚
💚
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲💚🤲
🍀🥀🍀🥀✨ساعت ۸ به وقت امام هشتم✨
بهر حاجات اگر دست دعا برخیزد
دلبری هست به هر حال به پا برخیزد
لطف آقای خراسان ز همه بیشتر است
هر زمان از دِلِ پُر درد صدا برخیزد
جرأتش نیست کسی حرف جهنم بزند
گر پی کارِ گنهکار ز جا برخیزد
تا به دستِ کرم تو به نوایی نرسد
از سر راه محال است گدا برخیزد
بر سر خاکم اگر آهوی تو گریه کند
از تمام جگرم بانگ رضا برخیزد
#السلام_علیک_یاامام_رئوف
#یاامام_رضاجانم😍✋
اللهّمَ صَلّ عَلے عَلے بنْ موسَے الرّضا المرتَضے الامامِ التّقے النّقے و حُجّّتڪَ عَلے مَنْ فَوقَ الارْضَ و مَن تَحتَ الثرے الصّدّیق الشَّهید صَلَوةَ ڪثیرَةً تامَةً زاڪیَةً مُتَواصِلةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَـہ ڪافْضَلِ ما صَلّیَتَ عَلے اَحَدٍ مِنْ اوْلیائِڪَ
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
💠 امام صادق (ع):
زمانی که بین مردم به عدالت رفتار شود؛
فقر از میان می رود،
و رزق و روزی از آسمان نازل می شود،
و زمین برکت خود را به اذن خدا می گستراند.
📚 کافی، ج ٣ ص ٥۶٨
#اللھمعجلݪوݪیڪاݪفࢪج 🌹
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
.
<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>>
🌷#دختر_شینا
#قسمت28
✅ فصل هشتم
با دیدن شیرین جان که توی حیاط بود بغضم ترکید .پدرم خانه بود.مرا که دید پرسید:چی شده کی اذیتت کرده ،کسی حرفی زده طوری شده چرا گریه میکنی ؟نمیتوانستم حرفی بزنم فقط گریه میکردم .انگار این خانه مرا به یاد گذشته انداخته بود دلم برای روزهای رفته تنگ شده بود.هیچ کس نمیدانست دردم چیست.روی آنرا نداشتم بگویم دلم برای شوهرم تنگ شده تحمل تنهایی را ندارم دلم میخواهد حالا که صمد نیست پیش شما باشم .
یک هفته میشد در خانه پدرم بودم.هرچند دلتنگ صمد میشدم امابا وجود پدر ومادر ودیدن خواهر وبرادرها احساس آرامش میکردم.یک روز در باز شد وصمد آمد بهت زده نگاهش میکردم باورم نمیشد آمده باشد اولش احساس بدی داشتم حس میکردم الان دعوایم میکند .یا اینکه اوقات تلخی کند که چرا به خانه ی پدرم آمده ام اما او مثل همیشه بود میخندید و مدام احوالم را میپرسید.از دلتنگی اش میگفت واینکه دراین مدت چقدر دلش برایم شور میزده میگفت حس میکردم شاید خدایی نکرده اتفاقی برایت افتاده که اینقدر دلم هول میکندو هرشب خواب بد میبینم.
کمی بعد پدر و مادرم آمدند. با آنها هم گفت و خندید و بعد رو به من کرد و گفت: « قدم! بلند شو برویم. »
گفتم: « امشب اینجا بمانیم. »
لب گزید و گفت: « نه برویم. »
چادرم را سر کردم و با پدر و مادرم خداحافظی کردم و دوتایی از خانه آمدیم بیرون. توی راه میگفت و میخندید و برایم تعریف میکرد. روستا کوچک است و خبرها زود پخش میشود. همه میدانستند یکهفتهای است بدون خداحافظی به خانهی پدرم آمدهام.
به همین خاطر وقتی من و صمد را با هم، و شوخ و شنگ میدیدند، با تعجب نگاهمان میکردند. هیچ کس انتظار نداشت صمد چنین رفتاری با من داشته باشد. خودم هم فکر میکردم صمد از ماجرای پیشآمده خبر ندارد. جلو در خانه که رسیدیم، ایستاد و آهسته گفت: « قدم جان! شتر دیدی ندیدی. انگار هیچ اتفاقی نیفتاده. خیلی عادی رفتار کن، مثل همیشه سلام و احوالپرسی کن. من با همه صحبت کردهام و گفتهام تو را میآورم و کسی هم نباید حرفی بزند. باشد؟! »
نفس راحتی کشیدم و وارد خانه شدیم. آنطور که صمد گفته بود رفتار کردم. مادرشوهر و پدرشوهرم هم چیزی به رویم نیاوردند. کمی بعد رفتیم اتاق خودمان. صمد ساکی را که گوشهی اتاق بود آورد. با شادی بازش کرد و گفت: « بیا ببین برایت چه چیزهایی آوردهام. »
گفتم: « باز هم به زحمت افتادهای. »
خندید و گفت: « باز هم که تعارف میکنی. خانم جان قابل شما را ندارد. »
دو سه روزی که صمد بود، بهترین روزهای زندگیام بود. نمیگذاشت از جایم تکان بخورم. میگفت: « تو فقط بنشین و برایم تعریف کن. دلم برایت تنگ شده. »
هر روز و هر شب، جایی مهمان بودیم. اغلب برای خواب میآمدیم خانه. کمکم در و همسایه و دوست و آشنا به حرف درآمدند که: « خوش به حالت قدم. چقدر صمد دوستت دارد. »
دلم غنج میرفت از این حرفها؛ اما آن دو سه روز هم مثل برق و باد گذشت.
🔰ادامه دارد....