eitaa logo
𖣘 ܢܚــــܦ̇ܝ‌ܘ‌ܭܝ‌ࡅ࡙ـܩߊ‌ࡅ߭ـܘ
384 دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.6هزار ویدیو
161 فایل
باسلام این گروه جهت اجرای برنامه های فرهنگی وقرآنی درماه مبارک رمضان ایجادشده است دعای فرج،ذکر و دعای روز،سخنرانی کوتاه سبک زندگی،آشپزی،متفرقه،تقویم و مسائل روزو مسابقات در مناسبت ها. سلام امام رضا ع، یادشهدا، نیایش و سلام امام حسین ع و تلنگر اوقات شرعی
مشاهده در ایتا
دانلود
امام سجاد علیه السلام: هیچ وقت فراموش نکن؛ پدر ومادرت،اصل و ریشه تواَند! و هر عمل بزرگ و والای تو ریشه در وجود اونها داره❗️ پس مغرور نشو و دربرابرشون خاضع و فروتن باش! . به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh
🔴 احترام ميهمان حضرت امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: دو نفر كه يكي پدر و ديگري پسر او بود به عنوان مهماني به خانه علي عليه السلام آمدند حضرت از جاي خويش براي آنها حركت كرد ايشان را در بالاي مجلس نشانيد و خود در مقابل آنها نشست ، آنگاه دستور داد غذا بياورند پس از صرف خوراك قنبر طشت و آفتابه و حوله آورد خواست دست پدر را بشويد علي عليه السلام از جا بلند شد و آفتابه را از دست قنبر گرفت تا دست پدر را بشويد ولي آن مرد خويش را به خاك افكنده عرض كرد يا علي تو مي خواهي آب بر دست من بريزي خداوند مرا بدان حال ببيند؟ فرمود: بنشين خدا مي بيند ترا در حاليكه يكي از برادرانت كه با تو فرقي ندارد مشغول خدمت تو است . نشست علي عليه السلام فرمود: قسم مي دهم به حق بزرگي كه بر گردنت دارم طوري . آرام و آسوده بنشين چنانكه اگر قنبر بر دستت آب مي ريخت آسوده بودي . هنگاميكه دست او را شست آفتابه را به محمد بن حنفيه داد فرمود: اگر اين پسر تنها آمده بود دست او را مي شستم ولكن خداوند دوست ندارد بين پدر و پسريكه در يك محل و مجلس هستند تسويه باشد اكنون پدر دست پدر را شست تو هم پسر جان دست پسر را بشوي محمد بن حنفيه دست او را شستشو داد. امام حسن عسكري عليه السلام فرمود: هر كس علي عليه السلام را پيروي كند در اين كار شيعه حقيقي خواهد بود 📚 داستانها و پندها نوشته مصطفي زماني وجداني ➥. •┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈• 📝از انچه بر دیگران گذشت‌‌، درست زیستن را بیاموزیم' . به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌷 ✅ فصل هشتم 💥 وقتی حالم خیلی بد شد و دست و پایم به لرزه افتاد، خدیجه چادر سر کرد تا برود صمد را خبر کند. گفتم: « به صمد نگو. هول می‌کند. باشد می‌خورم؛ اما به یک شرط. » 💥 خدیجه که کمی خیالش راحت شده بود، گفت: « چه شرطی؟! » گفتم: « تو هم باید روزه‌ات را بخوری. » خدیجه با دهان باز نگاهم می‌کرد. چشم‌هایش از تعجب گرد شده بود. گفت: « تو حالت خراب است، من چرا باید روزه‌ام را بخورم؟! » گفتم: « من کاری ندارم، یا با هم روزه‌مان را می‌شکنیم، یا من هم چیزی نمی‌خورم. » خدیجه اول این پا و آن پا کرد. داشتم بی‌هوش می‌شدم. خانه دور سرم می‌چرخید. تمام بدنم یخ کرده و به لرزه افتاده بود. خدیجه دوید. دو تا تخم‌مرغ شکست و با روغن حیوانی نیمرو درست کرد. نان و سبزی هم آورد. بوی نیمرو که به دماغم خورد، دست و پایم بی‌حس شد و دلم ضعف رفت. لقمه‌ای جلوی دهانم گرفت. سرم را کشیدم عقب و گفتم: « نه... اول تو بخور. » 💥 خدیجه کفری شده بود. جیغ زد سرم. گفت: « این چه بساطی است بابا. تو حامله‌ای، داری می‌میری، من روزه‌ام را بشکنم؟! » گریه‌ام گرفته بود. گفتم: « خدیجه! جان من، تو را به خدا بخور. به خاطر من. » خدیجه یک‌دفعه لقمه را گذاشت توی دهانش و گفت: « خیالت راحت شد. حالا می‌خوری؟! » 💥 دست و پایم می‌لرزید. با دیدن خدیجه شیر شدم. تکه‌ای نان برداشتم و انداختم روی نیمرو و لقمه‌ی اول را خوردم. بعد هم لقمه‌های بعدی. وقتی حسابی سیر شدم و جان به دست و پایم آمد، به خدیجه نگاه کردم؛ او هم به من. لب‌هایمان از چربی نیمرو برق می‌زد. گفتم: « الان اگر کسی ما را ببیند، می‌فهمد روزه‌مان را خورده‌ایم. » 💥 اول خدیجه لب‌هایش را با دستک چادرش پاک کرد و بعد من. اما هر چه آن‌ها را می‌مالیدیم، سرخ‌تر و براق‌تر می‌شد. چاره‌ای نبود. کمی از گچ دیوار کندیم و آن را کشیدیم روی لب‌هایمان. بعد با چادر پاکش کردیم. فکر خوبی بود. هیچ‌کس نفهمید روزه‌مان را خوردیم. 💥آخر تابستان، ساخت خانه تمام شد. خانه‌ی کوچکی بود. یک اتاق و یک آشپزخانه داشت؛ همین. دستشویی هم گوشه‌ی حیاط بود. صمد یک انبار کوچک هم کنار دستشویی ساخته بود، برای هیزم و زغال کرسی و خرت و پرت‌های خانه. خواهرها و برادرها کمک کردند اسباب و اثاثیه‌ی مختصری را که داشتیم آوردیم خانه‌ی خودمان. از همه بیشتر شیرین جان کار می‌کرد و حظ خانه‌مان را می‌برد. چقدر برای آن خانه شادی می‌کردیم. انگار قصر ساخته بودیم. به نظرم از همه‌ی خانه‌هایی که تا به حال دیده بودم، قشنگ‌تر، دل‌بازتر و باصفاتر بود. وسایل را که چیدیم، خانه شد مثل ماه. 💥از فردا دوباره صمد رفت دنبال کار.  یک روز به رزن می‌رفت و روز دیگر به همدان. عاقبت هم مجبور شد دوباره به تهران برود. سر یک هفته برگشت. خوشحال بود. کار پیدا کرده بود. دوباره تنهایی من شروع شده بود؛ دیر به دیر می‌آمد. وقتی هم که می‌آمد، گوشه‌ای می‌نشست و رادیوی کوچکی را که داشتیم می‌گذاشت بیخ گوشش و هی موجش را عوض می‌کرد. می‌پرسیدم: « چی شده؟! چه کار می‌کنی؟! کمی بلندش کن، من هم بشنوم. » 💥اوایل چیزی نمی‌گفت. اما یک شب عکس کوچکی از جیب پیراهنش درآورد و گفت: « این عکس آقای خمینی است. شاه او را تبعید کرده. مردم تظاهرات می‌کنند. می‌خواهند آقای خمینی بیاید و کشور را اسلامی کند. خیلی از شهرها هم تظاهرات شده. » بعد بلند شد و وسط اتاق ایستاد و گفت: « مردم توی تهران این‌طور شعار می‌دهند. » دستش را مشت کرد و فریاد زد: « مرگ بر شاه... مرگ بر شاه. » بعد نشست کنارم. عکس امام را گذاشت توی دستم و گفت: « این را برای تو آوردم. تا می‌توانی به آن نگاه کن تا بچه‌مان مثل آقای خمینی نورانی و مؤمن شود. » 💥عکس را گرفتم و نگاهش کردم. بچه توی شکمم وول خورد. روزها پشت سر هم می‌آمد و می‌رفت. خبر تظاهرات همدان و تهران و شهرهای دیگر به قایش هم رسیده بود. برادرهای کوچک‌تر صمد که برای کار به تهران رفته بودند، وقتی برمی‌گشتند، خبر می‌آوردند صمد هر روز به تظاهرات می‌رود؛ اصلاً شده یک پایه‌ی ثابت همه‌ی راه‌پیمایی‌ها. 🔰ادامه دارد....
‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌<<━━⊰♡❀🇮🇷❀♡⊱━━>> 🌷 ✅ فصل نهم 💥 یک بار هم یکی از هم‌روستایی‌ها خبر آورد صمد با عده‌ای دیگر به یکی از پادگان‌های تهران رفته‌اند، اسلحه‌ای تهیه کرده‌اند و شبانه آورده‌اند رزن و آن را داده‌اند به شیخ محمد شریفی ( شیخ محمد شریفی بعدها امام جمعه‌ی رزن شد ). این خبرها را که می‌شنیدم، دلم مثل سیر و سرکه می‌جوشید. حرص می‌خوردم چرا صمد افتاده توی این کارهای خطرناک. دیر به دیر به روستا می‌آمد و بهانه می‌آورد که سر زمستان است؛ جاده‌ها لغزنده و خطرناک است. از طرفی هم باید هر چه زودتر ساختمان را تمام کنند و تحویل بدهند. می‌دانستم راستش را نمی‌گوید و به جای این‌که دنبال کار و زندگی باشد، می‌رود تظاهرات و اعلامیه پخش می‌کند و از این جور کارها. 💥 عروسی یکی از فامیل‌ها بود. از قبل به صمد و برادرهایش سپرده بودیم حتماً بیایند. روز عروسی صمد خودش را رساند. عصر بود. خبر آوردند حجت قنبری یکی از هم‌روستایی‌هایمان را که چند روز پیش در تظاهرات همدان شهید شده بود به روستا آورده‌اند. مردم عروسی را رها کردند و ریختند توی کوچه‌ها. صمد افتاده بود جلوی جمعیت، مشتش را گره کرده بود و شعار می‌داد: « مرگ بر شاه... مرگ بر شاه. » مردها افتادند جلو و زن‌ها پشت سرشان. اول مردها مرگ بر شاه می‌گفتند و بعد هم زن‌ها. هیچ‌کس توی خانه نمانده بود. 💥خانواده‌ی حجت قنبری هم توی جمعیت بودند و در حالی که گریه می‌کردند، شعار می‌دادند. تشییع جنازه‌ی باشکوهی بود. حجت را به خاک سپردیم. صمد ناراحت بود. من را توی جمعیت دید. آمد و خودش مرا رساند خانه و گفت می‌رود خانه‌ی شهید قنبری. 💥شب شده بود؛ اما صمد هنوز نیامده بود. دلم هول می‌کرد. رفتم خانه‌ی پدرم. شیرین جان ناراحت بود. می‌گفت حاج‌آقایت هم به خانه نیامده. هر چه پرسیدم کجاست، کسی جوابم را نداد. چادر سر کردم و گفتم: « حالا که این‌طور شد، می‌روم خانه‌ی خودمان. » خواهرم جلویم را گرفت و نگذاشت بروم. 💥شستم خبردار شد برای صمد و پدرم اتفاقی افتاده. با این حال گفتم: « من باید بروم. صمد الان می‌آید خانه و نگرانم می‌شود. » 💥 خدیجه که دید از پس من برنمی‌آید، طوری که هول نکنم، گفت: « سلطان حسین را گرفته‌اند. » سلطان حسین یکی از هم‌روستایی‌هایمان بود. گفتم: « چرا؟! » خدیجه به همان آرامی گفت: « آخر سلطان حسین خبر آورده بود حجت را آورده‌اند. او باعث شده بود مردم تظاهرات کنند و شعار بدهند. به همبن خاطر او را گرفته و برده‌اند پاسگاه دمق. صمد هم می‌خواسته برود پاسگاه، بلکه سلطان حسین را آزاد کند. اما حاج‌آقا و چند نفر دیگر نگذاشتند تنهایی برود. با او رفتند. » 💥 اسم حاج‌آقایم را که شنیدم، گریه‌ام گرفت. به مادر و خواهرهایم توپیدم: « تقصیر شماست. چرا گذاشتید حاج‌آقا برود. او پیر و مریض است. اگر طوری بشود، شما مقصرید. » آن شب تا صبح نخوابیدیم. فردا صبح حاج‌آقا و صمد آمدند. خوشحال بودند و می‌گفتند: « چون همه با هم متحد شده بودیم، سلطان حسین را آزاد کردند؛ و گرنه معلوم نبود چه بلایی سرش بیاورند. » 💥 نزدیک ظهر، صمد لباس پوشید. می‌خواست برود تهران. ناراحت شدم. گفتم: « نمی‌خواهد بروی. امروز یا فردا بچه به دنیا می‌آید. ما تو را از کجا پیدا کنیم. » مثل همیشه با خنده جواب داد: « نگران نباش خودم را می‌رسانم. » اخم کردم. کتش را درآورد و نشست. گفت: « اگر تو ناراحت باشی، نمی‌روم. اما به جان خودت، یک ریال هم پول ندارم. بعدش هم مگر قرار نبود این بار که می‌روم برای بچه لباس و خرت و پرت بخرم؟! » 💥 بلند شدم کمی غدا برایش آماده کردم. غذایش را که خورد، سفارش‌ها را دادم. تا جلوی در دنبالش رفتم. موقع خداحافظی گفتم: « پتو یادت نرود؛ پتوی کاموایی، از آن‌هایی که تازه مد شده. خیلی قشنگ است. صورتی‌اش را بخر. » وقتی از سر کوچه پیچید، داد زدم: « دیگر نروی تظاهرات. خطر دارد. ما چشم انتظاریم. » برگشتم خانه. انگار یک‌دفعه خانه آوار شد روی سرم. بس که دلگیر و تاریک شده بود. نتوانستم طاقت بیاورم. چادر سر کردم و رفتم خانه‌ی حاج‌آقایم. 🔰ادامه دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❣ 📖 السَّلامُ عَلی الْمُدَّخَرِ لِکَرامَةِ اَوْلِیآءِ اللَّهِ وَ بَوارِ اَعْدآئِهِ... 🌱سلام بر مولایی که با آمدنش دوستان خدا سربلند می شوند و دشمنان خدا سر به نیست. 🌱سلام بر او و بر روزی که خدا در انتظار آن است. 📚 بحار الأنوار، ج‏99، ص 117. لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇 @sofreh_kareimaneh
1.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي جَعَلَنَا مِنَ‏ الْمُتَمَسِّكِينَ‏ بِوَلَايَةِ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ وَ الْأَئِمَّةِ علیهم السلام و الفُقَهاءِ العَادِلِین لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇 @sofreh_kareimaneh
@Ostad_Shojae4_6050716022132968173.mp3
زمان: حجم: 8.66M
بزرگداشت ، صرفاً در اطعام و عیدی دادن و شاد کردن دل مؤمنین، ختم نمی‌شود! می‌توان اهلِ همه‌ی اینها هم بود، امّا اهلِ آزار اهل بیت علیهم‌السلام هم بود! چگونه برای امیرالمؤمنین علیه‌السلام، فرزند بی‌آزاری باشیم؟ 💫 ویژه 🎤 لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇 @sofreh_kareimaneh
براے عیـد غـدیـر خم چه ڪار ڪنیـم؟😍 💠نماز و زیارت غدیر بخوانیم اَشهَدُاَنَّ‌عَلیَّ‌وَلیُ‌الله ع لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇 @sofreh_kareimaneh
🌹 آداب و اعمال عید غدیر خم.
🗳️ در برابر رأی خود باید پاسخگو باشیم... لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇 @sofreh_kareimaneh
🌿 مراقبات روز عید غدیر خم 🌻 ۱- روزه 🔹کفارۀ ۶۰ سال گناه و بنابه روایات معادل روزۀ همه عمر دنیا و معادل صد حج و صد عمره است 🌻 ۲- غسل 🌻 ۳- زیارت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام 🔸سه زیارت مخصوص برای این روز نقل شده که یکی از آنها زیارت امین الله است 🌻 ۴- تعویذی که سیّد بن طاووس در اقبال الاعمال از رسول ‌خدا صلی الله علیه و آله روايت كرده است: 🟢 بسمِ الله الرّحمنِ الرَّحيمِ، بِسمِ اللّه خَيرِ الْأَسماءِ، بِسمِ اللّه رَبِّ الاخِرَةِ وَ الأُولى، وَ رَبِّ الارضِ وَ السّماءِ، الَّذِی لا يَضُرُّ مَعَ اسمِهِ كَيدُ الأَعداءِ، وَ بِها تُدفَعُ كُلُّ الأَسواءِ، وَ بِالقِسَمِ بِها يَكفِی مَنِ استَكْفى اللّهُمَّ انتَ رَبُّ كُلِّ شَیءٍ وَ خالِقُهُ، وَ بارِئُ كُلِّ مَخْلُوقٍ وَ رازِقُهُ، وَ مُحصِي كُلِّ شَیءٍ وَ عالِمُهُ، وَ كافی كُلِّ جَبَّارٍ وَ قاصِمُهُ، وَ مُعينُ كُلِّ مُتَوَكِّلٍ عَلَيهِ وَ عاصِمُةُ، وَ بِرُّ كُلِّ مَخْلُوقٍ وَ راحِمُهُ، لَيسَ لَكَ ضِدٌّ فَيُعانِدُكَ، وَ لا نِدٌّ فَيُقاوِمُكَ، وَ لا شَبِيهٌ فَيُعادِلُكَ، تَعالَيتَ عَنْ ذلكَِ عُلُوّاً كَبِيراً اللّهُمَّ بِكَ اعتَصَمتُ وَ استَقَمْتُ وَ الَيكَ تَوَجَّهتُ وَ عَلَيكَ اعتَمَدْتُ، يا خَيْرَ عاصِمٍ وَ اكرَمَ راحِمٍ وَ احكَمَ حاكِمٍ وَ اعلَمَ عالِمٍ، مَنِ اعتَصَمَ بِكَ عَصَمتَهُ، وَ مَنِ استَرحَمَكَ رَحِمْتَهُ، وَ مَنِ اسْتَكْفاكَ كَفَيتَهُ، وَ مَنْ تَوَكَّلَ عَلَيْكَ امِنتَهُ وَ هَدَيتَهُ، سَمعاً لِقَولكَِ يا رَبِّ وَ طاعَةً لِامرِكَ اللّهمَّ أَقُولُ وَ بِتَوفِيقِكَ أَقُولُ، وَ عَلى كِفايَتِكَ أُعَوِّلُ، وَ بِقُدْرَتِكَ أَطُولُ، وَ بِكَ أستَكفِی وَ أَصُولُ، فَاكفِنِی اللّهُمَّ وَ انقِذْنِی وَ تَوَلَّنِی وَ اعصِمنی وَ عافِنِی، وَ امنَع مِنِّی وَ خُذ لِی وَ كُن لِی بِعَينِكَ وَ لا تَكُن عَلَيَّ، اللّهُمَّ انتَ رَبِّي عَلَيكَ تَوَكَّلتُ وَ الَيكَ انَبتُ وَ الَيكَ المَصِيرُ وَ انتَ عَلى كُلِّ شَیءٍ قَدِيرٌ. 🌻 ۵- دو رکعت نماز که نزدیک ظهر خوانده می‌شود: 🔸در رکعت اوّل «حمد» و سوره «قدر» 🔸در رکعت دوّم «حمد» و سوره «توحید» 🍃پس از سلام سر به سجده ‌گذارده و ۱۰۰ بار بگوید: ▪️«شکراً لله» 🍃سپس سر از سجده بر‌دارد و دعایی را بخواند که بطور کامل در مفاتیح‌الجنان نقل شده است: 🍀اللَّهُمَّ اِنِّی اَسئلُكَ بِانَّ لَكَ الحَمدَ، وَحدَكَ لا شَريكَ لَكَ،... و باز سر به سجده ‌گذارده و بگوید: 🔸«الحمدلله» ۱۰۰ بار 🔺«شکراًلله» ۱۰۰ بار 🌷در روایات آمده کسی که این نماز را در این روز بخواند مانند کسی است که در روز عید غدیرخم در محضر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلّم حضور داشته و صادقانه با امیرالمؤمنین علی علیه السّلام بیعت کرده است 🌻 ۶- دو رکعت نماز پس از غسل و حدود یک ساعت مانده به ظهر 🔸 این نماز مقارن با زمانی که پیامبر در غدیرخم امیرالمؤمنین علیه السّلام را به خلافت و امامت برای مردم نصب فرمودند خوانده می‌شود، بدین کیفیت: در هر رکعت : 🔸سوره «حمد» یک بار 🔹سوره «توحید» ده بار 🔸«آیت‌الکرسی» (تا هوالعلی العظیم) ده بار 🔹سوره «قدر» ده بار ☘براساس روایات خواندن این نماز ثواب صد هزار حج و صد هزار عمره را دارد و باعث برآمدن حوائچ دنیوی و اخروی با سهولت و عافیت می‌شود، ان‌شاءالله 🌻 ۷- دعای ندبه 🌻 ۸- دعای مخصوص روز عید غدیرخم که در مفاتیح الجنان نقل شده است: اَللَّهُمَّ اِنّی اَسئَلُكَ بِحَقِّ مُحمَّد نَبيِّكَ، وَعَلِی وَلِيِّكَ، وَالشَّانِ وَالقَدرِ الَّذی خَصَصتَهُما بِهِ دُونَ خَلقِكَ، اَن... 🌻 ۹- هرگاه به مؤمنی می‌رسند سپاس الهی را بابت ولایت امیرالمؤمنین علی علیه السّلام به جا آورده و بگویند: ✨ الْحَمْدُ للهِِ الّذی جَعَلَنا مِنَ الْمُتَمَسِّكينَ بِوِلايَةِ اَميرِالمُؤْمِنينَ وَالاَْئِمَّةِ عَلَیهِمُ السَّلام ✨ 🌻 ۱۰- صد بار گفتن این ذکر: ✨ الحَمدُ للهِِ الّذی جَعَلَ كَمالَ دينِهِ وَتَمامَ نِعمَتِهِ، بِوِلايَةِ اَميرِ المُؤمِنينَ عَلیِّ بنِ اَبی طالِب عَلَيهِ السَّلامُ ✨ 🌻 ۱۱- صلوات بر پیامبر و خاندان پاک و مطهرش 🌻 ۱۲- صله ارحام هدیه دادن احسان و انفاق 📣 هر درهم احسان و انفاق در این روز برابر با صد هزار درهم در غیر این روز خواهد بود 🌻 ۱۳- اطعام 🔸کسی که در روز عید غدیر مؤمنی را اطعام کند، مانند این است که تمام انبیاء و صدیقین را اطعام کند و افطار هر یک مؤمن در روز عید غدیر معادل افطار صد هزار پیامبر و صدیق و شهید است 🌻 ۱۴- صله دادن (عیدی)