#پندانه 🙏🤍
✍️ راهی برای اینکه احساس خوشبختی کنید
🔹پسرک، در حالی که پاهای برهنهاش را روی برف جابهجا میکرد تا شاید سرمای برفهای کف پیادهرو کمتر آزارش بدهد، صورتش را چسبانده بود به شیشه سرد فروشگاه و به داخل نگاه میکرد.
🔸در نگاهش چیزی موج میزد. انگاری که با نگاهش، نداشتههایش را از خدا طلب میکرد.
🔹خانمی که قصد ورود به فروشگاه را داشت، کمی مکث کرد و نگاهی به پسرک انداخت که محو تماشا بود. بعد رفت داخل فروشگاه.
🔸چند دقیقه بعد در حالی که یک جفت کفش در دستانش بود، بیرون آمد و گفت:
آهای، آقا پسر!
🔹پسرک برگشت و بهسمت خانم رفت. چشمانش برق میزد.
🔸وقتی آن خانم، کفشها را به او داد. پسرک با چشمهای خوشحالش و با صدای لرزان پرسید: شما خدا هستید؟
🔹زن گفت:
نه پسرم، من تنها یکی از بندگان خدا هستم.
🔸پسر گفت:
آها، میدانستم که با خدا نسبتی دارید.
💢کسی خوشبخت است که بیش از همه سعی کند دیگران را خوشبخت سازد.
.
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم°';🕯;'`°
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
#پندانه
💎اگر تخم مرغی با نیروی بیرونی بشکند، پایان زندگیست
ولی اگر با نیروی داخلی بشکند، آغاز زندگیست.
بهترین تغییرات از درون رخ میدهد...به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
#پندانه
زنی که از دست چشم چرانی های همسرش به ستوه آمده بود ،
درد دل نزد مادرشوهرش میبرد .
او که زن دانایی بود گفت : من شب ، برای صرف شام به خانه شما میام ، ولی شام درست نکن .
مرد وقتی به خانه می آید از اینکه همسرش تدارکی ندیده عصبانی میشود ، ولی مادر میگوید :
من امشب هوس نیمروهای تو را کردم و با خود تخم مرغ آورده ام تا با هم بخوریم .
پسر مشغول درست کردن نیمرو میشود،
می گوید : چرا تخم مرغ ها را رنگ کردی ؟؟
مادر گفت : زیبا هستن؟
پسر گفت : آری .
مادر گفت : داخلشان چطور است ؟؟
پسر گفت : همه مثل هم.
مادر گفت : پسرم زن نیز همین طور است ،
هر کدام ظاهری با رنگ و لعاب ولی همه درونشان یکی است .
پس وقتی همه مثل همند چرا خود و همسرت را آزار میدهی ؟؟.
قدر داشته هایت را بدان .و خود را درگیر دیگران نکن..
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
✨﷽✨
#پندانه
✅خلاصه دانشها
✍دانشمندی در بیابان به چوپانی رسید و به او گفت:
چرا به جای تحصیل علم، چوپانی میکنی؟
چوپان در جواب گفت:
آنچه خلاصه دانشهاست را یاد گرفتهام.
دانشمند گفت:
خلاصه دانشها چیست؟
چوپان گفت: پنج چیز است؛
۱. تا راست تمام نشده، دروغ نگویم؛
۲. تا مال حلال تمام نشده، حرام نخورم؛
۳. تا از عیب و گناه خود پاک نگردم، عیب مردم نگویم؛
۴. تا روزی خدا تمام نشده، به در خانهٔ دیگری نروم؛
۵. تا قدم به بهشت نگذاشتهام، از هوای نفس و شیطان، غافل نباشم.
دانشمند گفت:
حقاً که تمام علوم را دریافتهای. هرکس این پنج خصلت را داشته باشد، از آب حقیقت علم و حکمت سیراب شده است.
┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
✨﷽✨
#پندانه
🔴افسوس خوردنهای بیهوده
✍پیری برای جمعی سخن میراند، لطیفهای برای حضار تعریف کرد و همه دیوانهوار خندیدند.
بعد از لحظهای او دوباره همان لطیفه را گفت و تعداد کمتری از حضار خندیدند.
او مجدد لطیفه را تکرار کرد تا اینکه دیگر کسی در جمعیت به آن لطیفه نخندید.
پیر لبخندی زد و گفت:
وقتی که نمیتوانید بارها و بارها به لطیفهای یکسان بخندید، پس چرا بارها و بارها به گریه و افسوس خوردن در مورد مسئلهای مشابه ادامه میدهید؟
امام علی علیه السلام:
«غصههای گذشته را بر قلب خود باز نکن، زیرا تو را از آینده و آماده شدن برای زندگی نو مشغول میسازد.»
📚غرر الحکم، صفحه ۳۲۱
┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
#پندانه
✍️ بدعتها را کنار بگذارید
🔹فروشنده لوازم خانگی گفت:
روزی در مغازه نشسته بودم که مردی به مغازه من آمده و چیز بیسابقهای از من خواست.
🔸او گفت:
برای یک هفته چند کارتن نو و خالی لوازم خانگی اجاره میخواهم.
🔹پرسیدم:
برای چه؟!
🔸چشمانش پر از اشک شد و گفت:
قول میدهید محرم اسرار من باشید؟
🔹گفتم:
بلی! حتماً.
🔸گفت:
این هفته عروسی دخترم است. جهیزیه درست و حسابی نتوانستم بخرم. از صبح گریه میکند. مجبور شدم این نقشه را طرح کنم. کارتن خالی ببریم و داخلش آجر بگذاریم تا دیگران نگویند جهیزیه نداشت.
🔹اشک در چشمانم جمع شد و...
💢در دین اسلام بدعتگذاشتن امری حرام است. یکی از این بدعتهای غلط، بازدید جهیزیه دختر است که باعث روشدن فقرِ فقرا میشود.
🔺کسی که بتواند این بدعتها را بهنوبه خود بشکند و در عروسی خود کسی را به دیدن جهاز خود دعوت نکند، یقین بهعنوان مبارزه با بدعت، یک جهادگر است و طبق احادیث جایگاه معنوی بزرگی دارد.
✅به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
✨﷽✨
#پندانه
✍️ بیایید ته دل هم را خالی نکنیم
🔹به کسی که تازه خانه خریده بهجای ترساندن از قسطهای عقبماندهای که ممکن است برایش اتفاق بیفتد؛ تبریک بگوییم و آرزوی خانه بزرگتر بکنیم.
🔸به زنی که تازه باردار شده بهجای ترس از زایمان و دردسرهای بزرگکردن بچه، قدمِ نو رسیدهاش را تبریک بگوییم.
🔹باور کنید قشنگتر است اگر به دوستمان که تازه ازدواج کرده بهجای اینکه بگوییم همه مثل هم هستند، برایش آرزوی خوشبختی کنیم.
🔸بیایید ته دل هم را خالی نکنیم و وقتی عزیزترین کسانمان خبری را با شوق به ما میدهند، توی ذوقشان نزنیم.
✅ به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
✨﷽✨
#پندانه
✅بدهکاری که طلبکار است
✍روزی شیخ عارفی در یکی از روستاهای کربلا زندگی میکرد.
شیخ در مزرعه کار میکرد که از روستای دوردستی پیکی با اسب آمد و گفت:
در روستای بالا فلانی مرده است، حاضر شو برای دفن او با من برویم.
شیخ اسم آن متوفی را که شنید، به شاگرد طلبه خود گفت که با پیک برود. شاگرد طلبه رفت و دو روز بعد که مراسم ختم آن مرحوم تمام شد، برگشت.
پسر آن متوفی، شاگرد طلبه را آورد و در میدان روستا به شیخ با صدای بلند گفت:
ای شیخ، تو دیدی من مرد فقیری هستم به دفن پدر من نیامدی و شاگرد خود فرستادی.
کل روستا بیرون ریختند و شیخ سکوت کرد و درون خانه رفت.
شاگرد شیخ از این رفتار آن مرد ناراحت شد و درون خانه آمد و از شیخ پرسید:
داستان چیست؟
شیخ گفت:
پسر آن مرد متوفی که در روستا داد زد و مرا متهم ساخت، یک سال پیش دو گوسفند از من خریده و به من بدهکار است. من از اینکه او با دیدنم از بدهی خود شرمنده نباشد، نرفتم تا چشم در چشم هم نشویم.
ولی او نه تنها قرض خود یادش رفت بلکه مرا به پولپرستی هم متهم کرد. من بهجای گناه او شرمنده شدم و خواستم بدانم، خدا از دست ما چه میکشد که ما گناه میکنیم ولی او شرمش میشود آبروی ما را بریزد. تازه بهجای عذرخواهی از گناه، زبان به ناسپاسی هم میگشاییم.
گویند شیخ این راز به هیچکس غیر شاگرد خود نگفت و صبح بود که از غصه برای همیشه بیدار نشد.
▫️کرم بین و لطف خداوندگار
▫️گنه بنده کرده است و او شرمسار
💚┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅┅💚
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
@sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
#پندانـــــــهـــ
هر کجا هستی سهم اندک
خود را از خوبی به جا بیاور
همین خوبی های کوچک هستند
که در کنار یکدیگر بر
جهان پیروز میشوند.
لینک کانال سفره کریمانه در ایتا👇
@sofrehkareimaneh
پیج اینستاگرام سفره کریمانه 👇
@sofreh_ckareimaneh
#پندانه
✍ دزد باور مردم نباشیم
دزدی بستهای یافت که در آن چیز گرانبهایی بود و دعایی نیز پیوست آن بود.
آن شخص بسته را به صاحبش برگرداند.
او را گفتند:
چرا این همه مال را از دست دادی؟
گفت:
صاحب مال عقیده داشت که این دعا، مال او را حفظ میکند. من دزد مال او هستم، نه دزد دین او.
اگر آن را پس نمیدادم و عقیده صاحب آن مال، خللی مییافت، آنوقت من، دزد باورهای او نیز بودم و این کار دور از انصاف است..
.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh
🔆 #پندانه
با دلت سراغ خدا برو
مردی میخواست کاملا خدا را بشناسد.
ابتدا سراغ افراد و کتابهای مذهبی رفت، اما هرچه جلوتر رفت گیجتر شد.
افراد و کتابهای نوع دیگر را نیز امتحان کرد، اما به جایی نرسید.
خسته و ناامید راه دریا را در پیش گرفت. کنار ساحل کودکی را دید که مشغول پرکردن سطل آب کوچکی از آب دریا بود.
سطل پر و سرریز میشد. اما کودک همچنان آب میریخت.
مرد پرسید:
چه میکنی؟
کودک جواب داد:
به دوستم قول دادم همه آب دریا را در این سطل بریزم و برایش ببرم.
تصمیم گرفت پسر را نصیحت کند و اشتباهش را به او بگوید.
اما ناگهان به اشتباه خود پی برد که میخواست با ذهن کوچکش خدا را بشناسد و کل جهان را در آن جا دهد. فهمید که با دلش باید به سراغ خدا برود.
به کودک گفت:
من و تو در واقع یک اشتباه را مرتکب شدهایم و به ظرفیتها توجه نکردیم.
هرچه اندیشی پذیرای فناست
آنچه در اندیشه ناید آن خداست
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
به کانال سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
🔅#پندانه
✍ هر جا بهرهای از دنیا باشد آن را مردم بر هم سخت گیرند که صاحب شوند
🔹عالمی را آوازه علم و منبرش در شهر پیچید.
🔸مسجد جامع شهر را جای مشتاقان تجمیعشان کفاف نکرد. عدهای نزد عالم آمدند و شکایت کردند که ساعتها قبل از منبررفتن عالم، مردم به مسجد میآیند.
🔹عالم در منبر اعلام کرد از منبر بعدی، پس از اتمام منبر در ورودی در کسانی خواهد گماشت تا از منبری که پای آن نشسته بودند زمان خروج سؤال شود؛ اگر مشخص شود کسی منبر گوش نکرده بود دیناری باید به شیخ اجرةالمنبر بپردازد.
🔸چنین شد تا جای برای اهل علم در مسجد گشوده شد.
🔹عالم را برخی ایراد گرفتند که این کارش بدعتی در دین است.
🔸عالم گفت:
منتقدان فلان روز نزدیک غروب، در معدن طلای نزدیک شهر باشند.
🔹در زمان خروج از معدن، کارگران را در حال تفتیش بدنی یافتند.
🔸عالم گفت:
ساختار آفرینش بر آن است هر جا بهرهای از دنیا باشد آن را مردم بر هم سخت گیرند که صاحب شوند و کسی جز آنان، آن بهره از دنیا را صاحب نشود.
🔹من نیز در منبر خود کالای آخرت میفروشم و با قانونی که وضع کردهام میخواهم که مردم متاع آخرت را با خود بیرون از مسجد در گوش و یاد خود برند و آن را در مسجد جای نگذارند، پس شرایطی پیش میآوریم که اهل راستین علم و منبر در مسجد حاضر شوند و اهل عادت و استراحت را از مسجد دور کنیم.
✅.
•┈┈•✾•🌿🖌🕯📖☕️🌿•✾•┈┈•
📝از انچه بر دیگران گذشت، درست زیستن را بیاموزیم'
.
به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇
https://eitaa.com/sofrehkareimaneh
به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇
@sofreh_kareimaneh