eitaa logo
𖣘 ܢܚــــܦ̇ܝ‌ܘ‌ܭܝ‌ࡅ࡙ـܩߊ‌ࡅ߭ـܘ
385 دنبال‌کننده
17هزار عکس
5.6هزار ویدیو
161 فایل
باسلام این گروه جهت اجرای برنامه های فرهنگی وقرآنی درماه مبارک رمضان ایجادشده است دعای فرج،ذکر و دعای روز،سخنرانی کوتاه سبک زندگی،آشپزی،متفرقه،تقویم و مسائل روزو مسابقات در مناسبت ها. سلام امام رضا ع، یادشهدا، نیایش و سلام امام حسین ع و تلنگر اوقات شرعی
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20220409-WA0017.
زمان: حجم: 4.96M
‏🔸اذان مغرب به افق آمل 🎙شهید منا ،حاج محسن حاجی حسنی کارگر ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔅 ✍️ شکر نعمت، نعمتت افرون کند 🔹پیرزنی برای سفیدکاری منزلش، کارگری را استخدام کرد. 🔸وقتی کارگر وارد منزل کارگر شد، شوهر پیر و نابینای او را دید و دلش برای این زن‌وشوهر پیر سوخت؛ اما در مدتی که در آن خانه کار می‌کرد متوجه شد که پیرمرد، انسانی بسیار شاد و خوش‌بین است. 🔹او حین کار، با پیرمرد صحبت می‌کرد و کم‌کم با او دوست شد. در این مدت او به معلولیت جسمی پیرمرد اشاره‌ای نکرد. 🔸پس از پایان سفیدکاری، وقتی کارگر صورت‌حساب را به همسر او داد، پیرزن متوجه شد هزینه‌ای که در آن نوشته شده خیلی کمتر از مبلغی است که قبلا توافق کرده بودند. 🔹پیرزن از کارگر پرسید: شما چرا این همه تخفیف به ما می‌دهید؟ 🔸کارگر جواب داد: من وقتی با شوهر شما صحبت می‌کردم خیلی خوشحال می‌شدم و از نحوه برخورد او با زندگی، متوجه شدم که کار و زندگی من، آن‌قدر هم که فکر می‌کردم سخت و بد نیست! به همین خاطر به شما تخفیف دادم تا از او تشکر کنم. 🔹پیرزن از تحسین پیرمرد و بزرگواری کارگر منقلب شد و اشک از چشمانش جاری شد، زیرا او می‌دید که کارگر فقط یک دست دارد. 🔸برای آنچه که دارید شکرگزار باشید، تا چیزهای خوب دیگری به سویتان جذب شود. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال ما در ایتا بپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
با یک سلام زائر آقا شوید✋ اللّهُمَّ صَلِّ عَلى عَلِیِّ بْنِ مُوسَى الرِّضا الْمُرْتَضَى🤲 الاِمامِ التَّقِیِّ النَّقِیِّ وَ حُجَّتِکَ عَلى مَنْ فَوْقَ الاَرْضِ وَ مَنْ تَحْتَ الثَّرى الصِّدّیقِ الشَّهید✨ صَلاةً کَثیرَةً تامَّةً زاکِیَةً مُتَواصِلَةً مُتَواتِرَةً مُتَرادِفَةً کَاَفْضَلِ ما صَلَّیْتَ عَلى اَحَدٍ مِنْ اَوْلِیائِکَ ‌ ┄┅┅┅┅❁💚❁┅┅┅┅┄ ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال ما در ایتا بپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 ✅ فصل هفدهم 💥 یک روز عصر همان‌طور که دو نفری ناراحت و بی‌حوصله توی اتاق نشسته بودیم، شنیدیم کسی در می‌زند. بچه‌ها دویدند و در را باز کردند. آقا شمس‌اللّه بود. از جبهه آمده بود؛ اما ناراحت و پکر. فکر کردم حتماً صمد چیزی شده. 💥 مادرشوهرم ناله و التماس می‌کرد: « اگر چیزی شده، به ما هم بگو. » آقا شمس‌اللّه دور از چشم مادرشوهرم به من اشاره کرد بروم آشپزخانه. به بهانه‌ی درست کردن چای رفتم و او هم دنبالم آمد. طوری که مادرشوهرم نفهمد، آرام و ریزریز گفت: « قدم خانم! ببین چی می‌گویم. نه جیغ و داد کن و نه سر و صدا. مواظب باش مامان نفهمد. » 💥 دست و پایم یخ کرده بود. تمام تنم می‌لرزید. تکیه‌ام را به یخچال دادم و زیر لب نالیدم: « یا حضرت عباس(ع)! صمد طوری شده؟! » آقا شمس‌اللّه بغض کرده بود. سرخ شد. آرام و شکسته گفت: « ستار شهید شده. » 💥 آشپزخانه دور سرم چرخید. دستم را روی سرم گذاشتم. نمی‌دانستم باید چه بگویم. لب گزیدم. فقط توانستم بپرسم: « کِی؟! » آقا شمس‌اللّه اشک چشم‌هایش را پاک کرد و گفت: « تو را به خدا کاری نکن مامان بفهمد. » بعد گفت: « چند روزی می‌شود. باید هر طور شده مامان را ببریم قایش. » بعد، از آشپزخانه بیرون رفت. نمی‌دانستم چه‌کار کنم. به بهانه‌ی چای دم کردن تا توانستم توی آشپزخانه ماندم و گریه کردم. هر کاری می‌کردم، نمی‌توانستم جلوی گریه‌ام را بگیرم. 💥 آقا شمس‌اللّه از توی هال صدایم زد. زیر شیر ظرف‌شویی صورتم را شستم و با چادر آن را خشک کردم. چند تا چای ریختم و آمدم توی هال. 🔰ادامه دارد... . به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh
‍ ‍ ‌‌‌‌‌‌‌‌ 🌷 ✅ فصل هفدهم 💥 آقا شمس‌اللّه کنار مادرشوهرم نشسته و به تلویزیون خیره شده بود. تا مرا دید، گفت: « می‌خواهم بروم قایش، سری به دوست و آشنا بزنم. شما نمی‌آیید؟! » می‌دانستم نقشه است. به همین خاطر زود گفتم: « چه خوب. خیلی وقته دلم می‌خواهد سری به حاج‌آقایم بزنم. دلم برای شینا یک‌ذره شده. مخصوصاً از وقتی سکته کرده، خیلی کم‌طاقت شده. می‌گویند بهانه‌ی ما را زیاد می‌گیرد. می‌آیم یک دو روز می‌مانم و برمی‌گردم. » بعد تندتند مشغول جمع کردن لباس‌های بچه‌ها شدم. ساکم را بستم. یک دست لباس مشکی هم برداشتم و گفتم: « من آماده‌ام. » 💥 توی ماشین و بین راه، همه‌اش به فکر صدیقه بودم. نمی‌دانستم چه‌طور باید توی چشم‌هایش نگاه کنم. دلم برای بچه‌هایش می‌سوخت. از طرفی هم نمی‌توانستم پیش مادرشوهرم چیزی بگویم. این غصه‌ها را که توی خودم می‌ریختم، می‌خواستم خفه شوم. 💥 به قایش که رسیدیم، دیدم اوضاع مثل همیشه نیست. انگار همه خبردار بودند، جز ما. به در و دیوار پارچه‌های سیاه زده بودند. مادرشوهرم بنده‌ی خدا با دیدن آن‌ها هول شده بود و پشت سر هم می‌پرسید: « چی شده. بچه‌ها طوری شده‌اند؟! » 💥 جلوی خانه‌ی مادرشوهرم که رسیدیم، ته دلم خالی شد. در خانه باز بود و مردهای سیاه‌پوش می‌آمدند و می‌رفتند. بنده‌ی خدا مادرشوهرم دیگر دستگیرش شده بود اتفاقی افتاده. دلداری‌اش می‌دادم و می‌گفتم: « طوری نشده. شاید کسی از فامیل فوت کرده. » همین که توی حیاط رسیدیم، صدیقه که انگار خیلی وقت بود منتظرمان بود، به طرفمان دوید. خودش را توی بغلم انداخت و شروع کرد به گریه کردن. زار می‌زد و می‌گفت: « قدم جان! حالا من، سمیه و لیلا را چه‌طور بزرگ کنم؟! » 💥 سمیه دو ساله بود؛ هم‌سن سمیه‌ی من. ایستاده بود کنار ما و بهت‌زده مادرش را نگاه می‌کرد. لیلا تازه شش ماهش تمام شده بود. مادرشوهرم، که دیگر ماجرا را فهمیده بود، همان جلوی در از حال رفت. کمی بعد انگار همه‌ی روستا خبردار شدند. توی حیاط جای سوزن انداختن نبود. زن‌ها به مادرشوهرم تسلیت می‌گفتند. پابه‌پایش گریه می‌کردند و سعی می‌کردند دلداری‌اش بدهند. 🔰ادامه دارد... . به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh
2.62M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
زندگیمون پر شده از خستگی‌هایی که با خواب رفع نمیشن ولی… چای یه جوری خوبه که انگار میگه غصه نخور،همه‌ی غمات با من…☕️🕊 ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال ما در ایتا بپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
130.1K حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آرامش آسمان شب سهم هر شبتان و یاد خدا روشنى بى خاموش تمام لحظه هايتان باشد در این ساعات پایانی شب آرزو دارم غیر از خدا محتاج کسی نشوید شبتـ🌙ـون سـرشـار از آرامـش🌟 همراهان عزیز کانال سفره کریمانه ‌‌‌‎‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌ ‏به کانال ما در ایتا بپیوندید 👇👇 @sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_ckareimaneh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
سخت دلتنگ تـ❤️ـوام صبر ندارم چه کنم حیف وصد حیف که بین من و تو فاصله هاست گرچه دانم که به دامانِ تـ❤️ـو دستم نرسد باز هم در دل من حسرت کم حوصله هاست سلام حضرت دلبـ❤️ـر .... به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh
✵🍃✨﷽✨🍃✵ اول صبح بگویید حسین جان رخصت✨ تا که رزق از کرم سفره ارباب رسد...🌸🍃 به کانال ما در ایتابپیوندید 👇👇 https://eitaa.com/sofrehkareimaneh به پیج اینستاگرام سفره کریمانه بپیوندید 👇👇 @sofreh_kareimaneh