#داستانک
معلّم از دانشآموز سوالی کرد امّا او نتوانست جواب دهد، همه او را تمسخر کردند. معلّم متوجّه شد که او اعتماد به نفس پایینی دارد. زنگ آخر وقتی همه رفتند معلّم، او را صدا زد و به او برگهای داد که بیت شعری روی آن بود و از او خواست آن بیت شعر را حفظ کرده و با هیچکس در این مورد صحبت نکند. روز بعد، معلّم همان بیت شعر را روی تخته نوشت و به سرعت آن را پاک کرد و از بچّهها خواست هر کس توانسته شعر را سریع حفظ کند، دستش را بالا ببرد.
تنها کسی که دست خود را بالا برد و شعر را خواند همان دانش آموز بود. بچّهها از این که او توانسته در فرصت کم شعر را حفظ کند مات و مبهوت شدند. معلّم خواست برای او دست بزنند.
معلّم هر روز این کار را تکرار میکرد و از بچّهها میخواست تشویقش کنند. دیگر کسی او را مسخره نمیکرد و دارای اعتماد به نفس شد و احساس کرد دیگر آن شخصی که همواره او را "خِنگ" مینامیدند، نیست و تمام تلاش خود را میکرد که همیشه احساس خوبِ برتر بودن و باهوش بودن را حفظ کند.
آن سال با معدّلی خوب قبول شد. به کلاسهای بالاتر رفت. وارد دانشگاه شد. مدرک دکترای فوق تخصص پزشکی گرفت و اکنون پدر پیوند کبد جهان است.
📚کتاب زندگانی دکتر ملک حسینی
@sofrehckareimaneh
یک دقیقه #مطالعه #تلنگر #داستانک
تو مطب پزشک نشسته بودم و منتظر نوبت برای مادرم
خانمی کنارم بود به من گفت : چه پولی درميارن اين دکترا
فکر کن روزی پنجاه نفر رو که ويزيت کنه ميشه ، مشغول محاسبه درآمد تقريبی پزشک بود .
که پيرمردی از روبرو گفت :
چرا به اين فکر نمیکنين که امشب پنجاه نفر راحتتر ميخوابن
پنجاه خانواده خيالشون آسوده تره .
حالم با اين حرف پيرمرد جان گرفت .
پيرمرد همچنان حرف ميزد :
هر اتومبيل گرون قيمتی که از کنارتون رد شد نگيد دزده ، کلاهبرداره ، الهی کوفتش بشه از کجا آورده که ما نميتونيم .
بگيد الحمدلله که يک نفر از هموطنام ثروتمنده ، فقير نيست ، سر چهارراه گدایی نميکنه، نوش جونش" حال خيلی ها شايد عوض شد با اين حرف و نگاه قشنگ پيرمرد .
✨وقتی خدا بخواد بزرگی آدمی رو اندازه بگیره
متر رو به جای قدش ، دور “قلبش” میگیره
خدا نگاه زيبای ما را دوست دارد
@sofrehckareimaneh
#تلنگر #داستانک
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﭘﻮﻟﺪﺍﺭ ﺷﻮﻧﺪ ﻭﻟﯽ:
ﻫﻤﻪ ﻧﻤﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺑﺨﺸﻨﺪﻩ ﺷﻮﻧﺪ!
ﭘﻮﻟﺪﺍﺭﯼ یڪ ﻣﻬﺎﺭﺗﻪ
ﻭ ﺑﺨـﺸﻨﺪﮔﯽ یڪ ﻓﻀـــﯿﻠﺖ!
ﻫﻤﻪ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﺩﺭﺱ ﺑﺨـﻮﺍﻧﻨﺪ ﺍﻣﺎ:
ﻫﻤﻪ ﻓﻬﻤﯿﺪﻩ ﻧﻤﯽ ﺷﻮﻧﺪ ﺑﺎﺳﻮﺍﺩﯼ ...
#خدایا_کمک_کن_مؤمن_شویم
#خدایا_دوستت_دارم
کپی با ذکر صلوات
@sofrehckareimaneh
🧕 خانومه به پسرش گفت: «بیرون منتظر بمون تا من خرید کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترین نایلون رو برداشت. شروع کرد به برداشتن گوجهفرنگی، همه رو خودش جدا میکرد؛ البته برعکس بقیه مردم، فقط ضرب دیدههاش رو برمیداشت.
👦 وقتی نایلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه، پسرش چادرش رو کشید:
- مامان میوه میخری؟
خانومه آروم بهش گفت: امروز نه مامان. برو بیرون منتظر بمون.
- خودت گفتی فردا میخرم.
پسره خیلی اصرار کرد. اما مامانش دستش رو گرفت و برد بیرونِ مغازه.
🍇 همین که داشت میرفت بیرون، فروشنده یک نایلون برداشت و پُرِ میوه کرد، گذاشت کنار خرید خانومه. خانومه با شرمندگی گفت: «ممنون، اما بد عادت میشه.»
🔆 فروشنده هم گفت: «یعنی میخواین نذر سلامتی امام زمان رو رد کنین؟»
📝 #داستانک
کپی با ذکر صلوات
🆔ایتا
@sofrehckareimaneh
🆔 واتساپ
https://chat.whatsapp.com/FqsUIOqURg9Jr8XGF5nIwk
#داستانک
سلطـــ👑ـــان و وزیـــ🔱ـــر
سلـ👑ـطان به وزیر گفت :
۳ سوال میکنم فردا☀️اگر جواب دادی، هستی و گرنه عزل میشوی.😐
سوال 1⃣: خدا چه میخورد❓
سوال 2⃣: خدا چه میپوشد❓
سوال 3⃣: خدا چه کار میکند❓
🔱وزیر از اینکه جواب سوالها را نمیدانست ناراحت بود.
👤غلامی دانا و زیرک داشت.
وزیر به غلام گفت سلطان ۳ سوال کرده اگر جواب ندهم برکنار میشوم.😔
اینکه :
خدا چه میخورد؟ چه میپوشد؟ چه کار میکند؟
🗣 غلام گفت:
هر سه را میدانم اما دو جواب را الان میگویم و سومی را فردا...❕
اما خدا چه میخورد❔
خداوند غم بنده هایش را میخورد..
اینکه چه میپوشد❔
خدا عیبهای بنده های خود را می پوشد
اما پاسخ سوم را اجازه بدهید فردا بگویم.
🌞فردا وزیر و غلام نزد سلطان رفتند.🚶
وزیر به دو سوال جواب داد،👍
سلطان گفت درست است ولی بگو جوابها را خودت گفتی یا از کسی پرسیدی ❓😏
وزیر گفت این غلام من انسان فهمیده📚ایست.
جوابها را او داد.
گفت پس لباس👘وزارت را در بیاور و به این غلام بده،
غلام هم لباس نوکری را درآورد و به وزیر🔱داد.
💭 بعد وزیر به غلام گفت جواب سوال سوم چه شد❔
👤غلام گفت:
آیا هنوز نفهمیدی خدا چکار میکند❗️❓
خدا در یک لحظه غلام را وزیر میکند
و وزیر را غلام میکند.☺️👌
چه تعبیر زیبایی ...
به کانال ما در واتساپ بپیوندید 👇
https://chat.whatsapp.com/FqsUIOqURg9Jr8XGF5nIwk
به کانال سفره کریمانه در ایتا بپیوندید 👇
@sofrehckareimaneh