eitaa logo
سفره های آسمانی
390 دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
9.4هزار ویدیو
22 فایل
کانال متفاوت و مورد سلیقه همه اقشارازهرسنی وصنفی داستان های کوتاه و بلند.. از حضرت ادم تا خاتم الانبیا.. حدیث ،اخبار، پیامهای: مشاوره وحقوقی کلیپ های کوتاه،رمان وپندهای آموزنده https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آمریکایی ها‼️ اینجوری تلاش می کنن😏 تا به اینجا برسن😁 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سخنگوی مریم رجوی رونمایی شد کیه چرا مریم رجوی و اسرائیل و آمریکا خواهان رفع فیلترینگ ایران شدند ☝️😳 سخنگوی دولت سوم حسن روحانی کاخ نشین کذاب بنفشه رنگ ها مسعود پوزیده است یا سخنگوی مریم رجوی ملعون بنفش ها و آمریکا پرستان اصلاح طلبان لیبرال غربزده خائن دزد سبز و بنفش فشل منفور خبیث داخلی است سخنان و خواسته اسرائیل و آمریکا و شبکه های معاندین از دهان سخنگوی دولت غربگدایان میاد بیرون سخنگوی دولت اول به فکر تورم دوم دلار سوم طلا چهارم مسکن جوانان ترشیده ازدواج پنجم جوانان دم بخت که نه پول دارن نه مسکن تا بتوانند ازدواج کنند ششم درمان بیماران با این وضع گرانی پزشک و دارو هفتم تغذیه مردم هشتم سفره خالی ملت نهم مفت خوری یه سری از جیب ملت دهم مبارزه با پولشویی یازدهم مبارزه با فساد مالی دوازدهم خودروهای فرسوده سیزدهم خودروهای بی کیفیت چهاردهم خودروهای مرگ پانزدهم گرانی خودروهای بی کیفیت شانزدهم راندخاری ایران‌خودرو و سایپا هفدهم پول ملت را بانک‌ها به نفع خودشان خرج میکنن هجدهم سود بانکی که خود خود نزول هست نوزدهم گرفتاری‌های روز مردم دست آخر بعد از این مشکلات واجب اگه صلاح بود فیلتر اگه نبود مهم نیست هرکس به نفع ملت بزرگ وشریف ایران عزیز وقدرتمند کار میکنه خداوند متعال خیریش بده وهر کس به ملت خیانت می‌کند انشاالله خداوند متعال جوابش را بدهد خدا لعنت کند خیانتکاران ووطن فروشان خائن وتجزیه طلب ومزدوران آمریکا و اسرائیل کودک کش و جنایتکار جنگی و انگلیس خبیس ولعنت بر غرب زده ها ی وطن‌فروشان خائن ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو یه جا دیدم زده بود : چینی ها درباره ایران و اسراییل درست کردنش😂👌 هر کی درست کرده حلالش😅 ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
*امام جماعت دزد* ؟؟؟؟؟ یکی از دوستان نقل می‌کرد که در یکی از کشورهای آفریقای ساحلی شخصی که حافظ قرآن کریم و عالم شریعت بود در یکی از مساجد مسؤولیت امامت را پذیرفت و مردم محل از او استقبال بسیار زیادی کردند و هر خانواده تلاش می‌نمود که امام، میهمان خانه‌ی او شود خصوصا در ماه مبارک رمضان... از جمله یکی از مقتدیان در روزهای پایانی رمضان، امام را به افطار دعوت نمود. امام دعوت ایشان را اجابت نموده به خانه‌اش رفت و میزبان از امام به گرمی استقبال نموده و بی‌نهایت مورد عزت و اکرام قرار داد و امام بعد از افطار در حق میزبان و خانواده‌اش دعا نموده، مرخص شد. زمانی که خانم میزبان، نظافت خانه را شروع کرد به یادش آمد که درطاقچه سالن مقداری پول گذاشته بود.... فورا وارد سالن شد ولی پولی ندید.... تمام اطراف سالن را جستجو کرد اما پول را نیافت. وقتی که شوهرش از مسجد برگشت برایش جریان را گفت و سوال کرد آیا تو پول را از سالن برداشتی؟ شوهر جواب داد نه! بعد از فکر زیاد به این نتیجه رسیدند که به غیر از امام، هیچ کسی به خانه‌ی شان در این مدت نیامده است و همچنان یک دختر شیرخوار دارند که او از گهواره‌اش نمی تواند پایین بیاید به همین خاطرتنهامتهم همان امام است. آن شخص بسیار عصبانی شده گفت: چطور امکان دارد که امام چنین کاری را انجام دهد، در حالی که اورا به خانه‌ی خود دعوت کرده‌ام و به احترام ماه مبارک رمضان اورا اکرام و عزت نموده‌ام. او می‌بایست پیشوا و الگو باشد نه دزد!!! با وجود خشم و غضبش، آن قضیه را پنهان کرد و از روی حیا نتوانست با امام بخاطر پول، مواجهه و موضوع را مطرح کند و لکن از امام دوری می نمود تا مجبور به سلام دادن و سخن گفتن با او نشود. بعد از گذشت یک سال کامل دوباره ماه مبارک رمضان آمد و مردم با همان شور، شوق، علاقه و اخلاص امام را به خانه‌های شان جهت افطار دعوت کردند و زمانی که نوبت دعوت امام به خانه‌ی این شخص رسید ؛ قضیه سرقت پول به یادش آمد و با خانم خود مشورت کرد که آیا امام را دعوت کند یا خیر؟ از آنجایی که خانم آن شخص، یک زن صالح و نیکوصفتی بود شوهرش را تشویق نمود تا امام را دعوت کند و گفت شاید امام از روی احتیاج آن پول را برداشته باشد به همین خاطر او را باید مورد عفو و بخشش خود قرار دهیم، شاید که خداوند متعال ما را هم ببخشد. او امام را به افطاری دعوت نمود ولی در پایان افطاری نتوانست خود را نگه دارد و امام را مورد خطاب قرارداد و گفت: امام محترم، شاید متوجه شده باشید که در طول یک سال گذشته رفتار من در قبال شما تغییر کرده... امام گفت: بلی، ولی من فرآموش کردم علت انرا جویا شوم زیرا بسیار مشغول کار وتلاش بودم. آن شخص گفت: امام محترم! از شما یک سوال می کنم امید است که جواب واضح بدهید.... یک سال قبل و در ماه مبارک رمضان خانم من مقداری پول را بالای طاقچه ی سالن پذیرایی گذاشته بود و فراموش کرده بودکه آن‌را بردارد و لکن آن پول بعد از رفتن شما از نظر غایب شد و جستجوی بسیاری کردیم ولی نتوانستیم پیدا کنیم حالا بگویید آیا شما آن را برداشته بودید؟ امام گفت: بلی! من آن را برداشته بودم. صاحب خانه از این جواب صریح، مبهوت، متعجب و حیران شد ولی امام سخنان خود را ادامه داده گفت: وقتی که در سالن تنها بودم دیدم پنجره باز است، باد تندی هم وزید و پول‌ها را پراکنده و پخش کرد به همین خاطر پول‌ها را جمع نمودم و دقت کردم که اگر پول‌ها را زیر فرش و یا روی طاقچه بگذارم ممکن است شما آن را پیدا نکنید و یا باز باد آنها را پراکنده کند... در این موقع امام سر خود را اندوهگین تکان داده به گریه افتاد.... و در ادامه صاحب خانه را خطاب قرار داده گفت: به نظرت من برای چه چیزی اندوهگینم و گریه می‌کنم؟ حاشا که به خاطر تهمت دزدی که به من میزنی گریه ‌کنم، اگرچه این تهمت دردناک است و لکن من بخاطر این گریه می‌کنم که 355 روز گذشت و هیچ یک از شما صفحه‌ای از قرآن کریم را هم نخواندید و اگر قرآن کریم را یک بار باز می‌کردید، البته پول را در آن پیدا می‌کردید. صاحب خانه با عجله قرآن کریم را آورده، باز کرد و پول ها را کامل در آن دید...!!! این است حال برخی از ما مسلمانان که قرآن کریم را در طول یک سال، یکبار هم باز نمی‌کنیم ولی در عین حال خود را مسلمان هم می‌دانیم الهی! مارا از مسلمانان غافل و دور از قرآن‌کریم قرار مده و قرآن را در بین ما «مهجور» مگردان راستی آخرین باری که قرآن را خواندید، به یاد می‌آورید 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
27.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💥فوق العاده مهم🧐 👈بررسی جوانب مختلف "برهنگی" یک دانشجو‼️ حتما مشاهده و‌ منتشر بفرمایید 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
✍امام على عليه السلام: أشَدُّ النّاسِ نَدامَةً و أكثَرُهُم مَلامَةً: العَجِلُ النَّزِقُ الّذي لا يُدرِكُهُ عَقلُهُ إلاّ بَعدَ فَوتِ أمرِهِ سخت ترين پشيمانى و بيشترين سرزنش دامنگير كسى مى شود كه شتابكار و بى فكر است و وقتى كار از كار گذشت تازه به سر عقل مى آيد 📚  غررالحكم حدیث3308 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🔴عاقبت شغال منطقه رژیم صهیونیستی اسرائیل خبیث 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🌸🍃🌸🍃 ابراهیم نبی به جرم یکتاپرسی محکوم به سوزاندن در آتش شد. مردم چندین روز، هیزم جمع آوری کردند. حتی برخی ها برای شفا بیماران خود نذر کردند تا هیزم آتش برای مجازات ابراهیم را فراهم کنند. به حدی هیزم زیاد بود و آتش زبانه میکشید که نمیتوانستند به آتش نزدیک شوند. مجبور شدند از منجنیق استفاده کنند تا ابراهیم را از دور به سمت آتش پرتاب کنند. نمرود از بلندی در حال تماشا بود. وقتى ابراهیم را در منجنیق نشانده و میخواستند به سوى آتش پرتاب كنند، جبرئیل به نزدش آمد و گفت: آیا حاجتى دارى؟ فرمود: آرى ولى به شخص تو خیر، یعنى خداى من در برآوردن حاجتم مرا كفایت میكند. اما خدای ابراهیم برای او کفایت میکرد: قُلْنا يا نارُ کُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلي إِبْراهيمَ ( سرانجام او را به آتش افکندند ولی ما ) گفتیم: «ای آتش! بر ابراهیم سرد و سالم باش!» ٦٩ این است فایده باخدا بودن. هیچ کس حریفت نمیشود. حتی کوه آتش. ١٥٤ 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🌸🍃🌸🍃 سوره مبارکه لقمان آیه 18 وَلَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَلَا تَمْشِ فِي الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ و روى خود را از مردم (به تكبّر) بر مگردان، و در زمين مغرورانه راه مرو، زيرا خداوند هيچ متكبّر فخر فروشى را دوست ندارد. 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🌸🍃🌸🍃 به مختارالسلطنه گفتند که ماست در تهران خیلی گران شده است. فرمان داد تا ارزان کنند. پس از چندی ناشناس به یکی از دکان‌های شهر سر زد و ماست خواست. ماست فروش که او را نشناخته بود پرسید : چه جور ماستی می‌خواهی ؟ ماست خوب یا ماست مختارالسلطنه ! وی شگفت‌زده از این دو گونه ماست پرسید. ماست فروش گفت: ماست خوب همان است که از شیر می‌گیرند و بدون آب است و با بهای دلخواه می‌فروشیم. ماست مختارالسلطنه همین تغار دوغ است که در جلوی دکان می‌بینی که یک سوم آن ماست و دو سوم دیگر آن آب است و به بهایی که مختارالسلطنه گفته می‌فروشیم. تو از کدام می‌خواهی؟! مختارالسلطنه دستور داد ماست فروش را جلوی دکانش وارونه از درختی آویزان کرده و بند تنبانش را دور کمر سفت ببندند. سپس تغار دوغ را از بالا در لنگه‌های تنبانش بریزند و آنقدر آویزان نگهش دارند تا همه آب‌هایی که به ماست افزوده از تنبان بیرون بچکد! چون دیگر فروشنده‌ها از این داستان آگاه شدند، همگی ماست‌ها را کیسه کردند! وقتى ميگن فلانى ماستشو كيسه كرده يعنى اين 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
مردى از اهالى بصره به نام عبدالله بصرى مى گوید من در بصره خانه اى داشتم که دیوارش خراب شده بود. روزى آمدم کارگرى بگیرم تا دیوار را بسازد. کنار مسجدى، جوانى را دیدم مشغول خواندن قرآن است و بیل و زنبیلى هم در پیش رویش گذاشته است. گفتم کار مى کنى؟ گفت آرى، خداوند ما را براى کار و کوشش و زحمت و رنج براى تأمین معیشت از راه حلال آفریده. گفتم بیا به خانه من کار کن. گفت اول اجرتم را معین کن، سپس مرا براى کار ببر. گفتم یک درهم مى دهم. گفت بى مانع است. همراهم آمد و تا غروب کار کرد. دیدم به اندازه دو نفر کار کرده ، خواستم از یک درهم بیشتر بدهم قبول نکرد. گفت بیشتر نمى خواهم. روز بعد دنبالش رفتم و او را نیافتم. از حالش جویا شدم، گفتند جز روز شنبه کار نمى کند. روز شنبه اول وقت، نزدیک همان مسجدى که در ابتداى کار او را دیده بودم ملاقاتش کردم. او را به منزل بردم و مشغول بنایى شد، گویى از غیب به او مدد مى رسید. چون وقت نماز شد، دست و پایش را شست و مشغول نماز واجب شد. پس از نماز، کار را ادامه داد تا غروب آفتاب رسید. مزدش را دادم و رفت. چون دیوار خانه تمام نشده بود، صبر کردم تا شنبه دیگر به دنبالش بروم. شنبه رفتم و او را نیافتم. از او جویا شدم، گفتند دو سه روزى است بیمار شده. از منزلش جویا شدم، محلى کهنه و خراب را به من آدرس دادند. به آن محل رفتم و دیدم در بستر افتاده. به بالینش نشستم و سرش را به دامن گرفتم. دیده باز کرد و پرسید تو کیستى؟ گفتم مردى هستم که دو روز برایم کار کردى، عبدالله بصرى مى باشم. گفت تو را شناختم، آیا تو هم علاقه دارى مرا بشناسى؟ گفتم آرى، بگو کیستى؟ گفت من قاسم، پسر هارون الرشید هستم. تا خود را معرفى کرد، از جا برخاستم و بر خود لرزیدم، رنگ از صورتم پرید. گفتم اگر هارون بفهمد فرزندش در خانه من عملگى کرده، مرا به سیاست سختى دچار مى کند و دستور تخریب خانه ام را مى دهد. قاسم فهمید دچار وحشت شدید شده ام، گفت نترس و وحشت نکن، من تا به حال خود را به کسى معرفى نکرده ام. اکنون هم اگر آثار مردن در خود نمى دیدم، حاضر به معرفى خود نبودم. مرا از تو خواهشى است. هرگاه دنیا را وداع کردم، این بیل و زنبیل مرا به کسى که برایم قبر آماده مى کند بده و این قرآن هم که مونس من بوده به اهلش واگذار. انگشترى هم به من داد و گفت اگر گذرت به بغداد افتاد، پدرم روزهاى دوشنبه بار عام مى دهد. آن روز به حضور او مى روى و این انگشتر را پیش رویش مى گذارى و مى گویى فرزندت قاسم از دنیا رفت و گفت چون جرأت تو در جمع کردن مال دنیا زیاد است، این انگشتر را روى اموالت بگذار و جوابش را هم در قیامت خود بده که مرا طاقت حساب نیست. این را گفت و حرکت کرد که برخیزد، نتوانست. دو مرتبه خواست برخیزد، قدرت نداشت. گفت عبدالله، زیر بغلم را بگیر و مرا از جاى بلند کن که آقایم امیرالمؤمنین علی (علیه السلام) آمده. او را از جاى بلند کردم. به ناگاه روح پاکش از بدن مفارقت کرد، گویا چراغى بود که برقى زد و خاموش شد. 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🌸🍃🌸🍃 جهنم و عذاب‌های جهنم تجسم و نتیجه اعمال ما در دنیا هستند نه اینکه جریمه و تنبیهی از طرف خدا! به‌عبارت‌دیگر هر چه در دنیا کشت می‌شود در آخرت درو می‌گردد. حضرت محمد (صلی‌الله علیه و آله) درباره مال حرام فرمودند: کسی که مالی را از راه غیر حلال به دست آورد، آن مال توشه و مرکب او به طرف آتش جهنم خواهد بود. در روایت دیگری حضرت فرمودند: خداوند متعال فرمود: کسی که برایش مهم نباشد که دینار و درهم (پول) را از چه راهی به دست می‌آورد، برای من هم مهم نخواهد بود که او را از کدام در جهنم وارد آتش دوزخ بکنم. ١٠٣ص٥وص١٠ 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🌸🍃🌸🍃 امام جعفر صادق علیه السلام فرمود: روزی دو فرشته از آسمان به زمین می آمدند که یکدیگر را ملاقات کردند. یکی به دیگری گفت: «برای چه کاری فرو می آیی؟» او پاسخ داد: «خداوند، مرا مأمور کرده است که به دریای نیل بروم و یک ماهی نادر را برای حاکمی ستمگر که به آن میل پیدا کرده است بالا بیاورم، تا او در کفرش به نهایت آرزوی دنیایی برسد. تو برای چه کاری می روی؟» فرشته دیگر پاسخ داد: «من مامورم کاری شگفت انگیزتر از کار تو انجام دهم! به سوی بنده مؤمنی می روم که روزه دار و نمازگزار بوده و دعا و صدایش در آسمان شناخته شده است. می روم تا ظرف غذایش را که برای افطار آماده کرده است، بریزم تا به نهایت آزمون در ایمانش برسد... بنابراین هر بلایی که برای آزمودگی مؤمن به او می رسد، آثار پر برکت آن برایش ذخیره می شود. خداوند میفرماید: ای محمد! اگر بنده ای را دوست بدارم، او را با سه چیز مواجه می سازم: دلش را غمگین، بدنش را بیمار و دستش را از بهره دنیا تهی می کنم... و آن گاه که بر بنده ای خشم گیرم، او را با سه حالت همراه می کنم: دلش را شاد، بدنش را سلامت و دستش را از بهره های دنیا پر میکنم. 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت سی هفتم: حالا همه می دانستند که ادریس، همان دانشمند بی همتا و آن معلم سیاح و پرتلاش، نبی پروردگار بوده و اینک از بین آنها رفته است. بیرون رفتن ادریس همان و شروع خِست آسمان همان... و خداوند اراده کرده بود برای تنبیه بندگان ناشکرش، سالهای سال، باران و برکت را از این شهر دور کند. سالها خشکسالی پشت خشکسالی شروع شد و قحطی و کمبود مواد غذایی در همه جا به چشم می خورد و اینقدر این خشکسالی و قحطی ادامه پیدا کرد که آرایش تمدنی این شهر بزرگ از بین رفت و درست طبق گفته و نفرین حضرت ادریس، تمام بلاها و عذاب هایی که او وعده داده بود،یکی یکی بر سر این شهر فرود آمد. فقر و کمبود در شهر بیداد می کرد و مردم شهر از عمق وجود می دانستند که این خشکسالی و قحطی در اثر نافرمانی از ادریس نبی است و نبود او در میان آنها باعث این عذاب بی پایان شده بود. مردم گیج و درمانده شده بودند و هر روزی که از مشرق زمین طلوع می کرد، انتظار بلا و عذابی نو و تازه را می کشیدند و روزگارش از شدت بلاها تیره و تار شده بود. سالها گذشت و پادشاه یوبراسب به هلاکت رسید و به درک واصل شد و جریان اشراف، بی توجه به حال و روز مردم، پادشاه ستمگر دیگری بر مسند قدرت نشاندند و مردم ناتوان تر از آن بودند که بتوانند در مقابل زورگویی های پادشاه جدید قد علم کنند و به پاخیزند و وقایع حکومت قبل با شدت بیشتری تکرار می شد و مردم فقیر و فقیرتر و مستاصل شده بودند و ناخوداگاه به دنبال راه برون رفتی ازاین وضعیت بودند. آنها می دانستند که برای اینکه زندگیشان اینقدر دردناک نباشد،باید دست به دامن حضرت ادریس شوند، اما نبی خدا در غیبت بود و هیچ کس از جای او خبر نداشت تا از او امداد طلبند و ناخوداگاه در دل خود و به صورت فطری، از خدای نادیده طلب کمک می کردند. اوضاع به همین منوال بود که از غیب به حضرت ادریس که دورا دور اوضاع اجتماع را زیر نظر داشت و مسلط بر امور جامعه بود، خبری رسید که : هان ای ادریس! هم اکنون موقع خروج توست و باید به داد بندگان مستاصلی که پشیمان از بی وفایی قبل هستند، برسید. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت سی هشتم: صبحی زیبا از پشت کوه های سر به فلک کشیده طلوع کرد، حضرت ادریس از مخفیگاهش بیرون آمد و به طرف چوپانی که مشغول چرای گوسفندان بود رفت و به او فرمود: ای مرد! به سمت شهر برو و از قول ادریس نبی به آنها بگو اگر می خواهید بلا و عذابتان به پایان برسد به نزد پادشاه و اعوان و انصارش بروند و از آنها بخواهند تا در اینجا به محضر ادریس برسند و پادشاه از ظلمش توبه کند و پادشاه و اشراف و تمام مردم به دین حضرت ادریس وارد شوند. چوپان که از شوق دیدن ادریس هیجان سرتاسر وجودش را گرفته بود چشمی گفت و با سرعت زیاد به سمت شهر حرکت کرد و در کمتر از ساعتی، پیغام حضرت ادریس به مردم رسید. مردم که سالها سختی و مصیبت کشیده بودند، اجتماعی بزرگ تشکیل دادند و هماهنگ با هم به سمت کاخ پادشاه حرکت کردند و سخن و خواسته حضرت ادریس را بگوش پادشاه رساندند. پادشاه برآشفت و سربازان را به خط کرد که در مقابل مردم بایستند، سربازان که خود آنها هم زخم خورده بودند، تمرد کردند و با مردم همراه شدند و فشار اجتماع مردم آنقدر شدت گرفت که بعد از چند شبانه روز پادشاه و اشراف، مجبور به پذیرش شدند. شور و شوقی در بین همگان در گرفته بود و همه به سمت دشتی که طبق گفته آن چوپان، جایگاه حضرت ادریس بود روان شدند و پیشاپیش آنان پادشاه در حرکت بود. ادریس از کوه پایین آمد و همه با هم اقرار به وحدانیت خدای نادیده نمودند و کل مردم شهر به دین حضرت ادریس درآمدند و اینچنین بود که مبدا میل تمدنی جامعه عوض شد. در این هنگام نسیمی جان بخش وزیدن گرفت، نسیمی ملایم که به روح و جان آدمی لطافت می بخشید. و نوید روز و روز گاری خوش را می داد. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
داستان واقعی روایت انسان قسمت سی نهم: حالا که جامعه بشری راه درست خودش را پیدا کرده بود و حضرت ادریس به عنوان پیامبر و رهبر و راهنمای جامعه، سکان تمام امور را در دست گرفته بود، درست است که هنوز ملا و مترفین و اشراف کینه ادریس را در دل داشتند و ظاهرا به خدا ایمان آورده بودند، اما به خاطر جو‌جامعه مجبور به پنهان کردن این کینه و نفرت بودند. حضرت ادریس تمام امور را در دست گرفته بود و جامعه را با نظمی خاص به پیش می برد، به طوریکه بشر همزمان با داشتن رفاهیات و امکانات قابل ملاحظه، در کنار پیامبر راه رسیدن به کمال را نیز طی می کرد، اما ابلیس که قلبش مملو از حسد و بغض و کینه نسبت به تمام بنی بشر بود، بیکار ننشسته بود و تمام تلاشش را می کرد که مردم را به راهی ببرد که خشنودی خودش در او بود و خشم خدا را به دنبال دارد. در این دوره اجتماع بشری از همه لحاظ پیشرفت های خارق العاده ای کرده بود و حضرت ادریس بنیانگذار علوم و عدالتخواه بود و شدت حضور او به قدری بود که در تمام قرون و اعصار، همه تمدن های نشانه دار تاریخ تلاش می کنند تا حضرت ادریس را به خود منسوب کنند. همانطور که در یونان ادریس را«هرمس الهرامسه» می نامیدند و ریشه اندیشه های یونانی را به او نسبت میدادند در مصر هم ادریس را«تات» و در ایران باستان«هوشنگ» می خواندند تورات هم از این قافله عقب نمانده و او را به نام«اخنوخ» معرفی کرد که جد حضرت نوح است و بسیاری از علوم را منتسب به او می داند. و اما ابلیس هم بیکار ننشست و برای تخریب شخصیت الهی و پاک این پیامبر بزرگ، دست به کار شد و تلاش کرد تا او را از یک حقیقت غیر قابل انکار به یک افسانه و اسطوره غیر قابل باور تبدیل کند. ابلیس برای تخریب شخصیت حضرت ادریس مطالب صحیح و غلط را با هم آمیخت تا جایی که فراماسون ها و بت پرستان یونان نیز طالب شخصیت ادریس شدند و از او دم زدند و ادریس را پیامبری کذاب و دروغگو در اذهان عمومی جای داد در صورتیکه در کلام قران او را بسیار راستگو معرفی نموده است. ادریس بر اریکه قدرت بود و شهرها با نظارت او در هر زمینه ای پیشرفت می کردند و مردم علوم آسمانی را که راه گشای زندگی زمینی بود از او. فرا می گرفتند. ادامه دارد... 📝به قلم:ط_حسینی 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
*از قدیم گفتن:* پشت هر شاگرد موفقی یه استاد خوبی بوده پشت هر مرد موفقی یه زن خوبی بوده *پس چرا نمیگن پشت خانم بی‌حجابی یه مرد بی‌غیرتی بوده* زمان_ 😔😔 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ وحشتناک‌ترین موشک خوشه‌ای ایران که اینبار بلای جان صهیونیستها خواهد شد 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
🎥بعداز اینکه ۷ نفرو به اتهام جاسوسی برای ایران و لو دادن اطلاعات پایگاه‌ها و مقرهای ارتش اسرائیل بازداشت کردن، حالا ۴ نفر دیگه از جمله مشاور نتانیاهو بخاطر جاسوسی و لو رفتن اطلاعات امنیتی دفتر نتانیاهو بازداشت شدن :) الان شرایط اینجوریه که فقط رنگ لباس‌زیر نتانیاهو لو نرفته :))) 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴مهم 📌صدها آتشفشان در اعماق کوه‌های ایران بزودی فوران خواهند کرد. 🕊 🕊 🕊 🕊 ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande ⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣⁣ •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت311 –دلت نمی‌خواد چی؟ نگاهم را در چشم‌هایش چرخاندم نم داشتند. من هم بغض کردم و سکوت کردم. دستش را کشید و منتظر نگاهم کرد. دستهایم را دور کمرش حلقه کردم و سرم را روی سینه‌اش گذاشتم و بغضم را رها کردم. –مامان دلم نمیخواد ریحانه زیر دست کس دیگه‌‌ایی بزرگ بشه، اون به من عادت کرده. میخوام مادری رو با اون تجربه کنم. اجازه میدید؟ مادر هم دستهایش را دور تنم حصار کرد و گفت: –میتونی راحیل؟ به سختیهاش فکر کردی؟ یک عمر زندگیه ها... سرم را بلند کردم. –نمی‌خوام به سختیهاش فکر کنم. فقط میخوام شما پشتم باشید، اونوقت همه چی برام راحت میشه. مثل وقتی که از آرش جدا شدم، اگر حمایتهای شما نبود نمی‌تونستم. مادر دستی به موهایم کشید و نگاهش رویشان ثابت ماند. چشم‌هایش پرآب شد و گفت: –هر چیزی رو آدمها اول باید خودشون بخوان، تو خواستی منم کمکت کردم. –الانم میخوام مامان. –باید خودت رو واسه حرفهای دیگران هم آماده کنی، شاید حرفهایی از جنس حرفهای اون روز خواهرت. همان لحظه سعیده وارد اتاق شد و به طرفمان آمد. –ای بابا چی شده؟ شما هم باشگاه گریه راه انداختید؟ مادر با لبخند گفت: –آره، فقط یکی یدونه خال هندی وسط ابرومون کم داریم. –خاله واسه راحیل میخوام خاگینه درست کنم، آرد کجاست؟ مادر جای آرد را گفت. فوری گفتم: –سعیده جعفری هم توش بریزا. سعیده دستش را در هوا چرخاند. –برو بابا جعفریم کجا بود. مادر گفت: –خشکش رو داریم الان میام بهت میدم. سر سفره همگی غذای دست پخت سعیده را می‌خوردیم که مادر گفت: –امروز که زهرا خانم زنگ زده بود بعد از عذر خواهی گفت: –برادرم وقتی فهمید که از راحیل خواستگاری کردم ناراحت شد. گفت اول باید با شما مطرح می‌کردم. نباید ذهن راحیل رو مشغول می‌کردم. برای همین من به شما زنگ زدم که کسب تکلیف کنم. سعیده گفت: –بابا عجب آدم فهمیده‌اییه این کمیل خان. بعد چشمکی به اسرا زد. اسرا پشت چشمی نازک کرد و حرفی نزد. مادر ادامه داد؛ –خلاصه بعد از کلی توضیح دادن و حرف زدن قرار شد دو روز دیگه بهشون جواب بدیم. سعیده لقمه‌اش را قورت داد و پرسید: –نظر خودتون چیه خاله؟ مادر مکثی کرد و گفت: –باطن عمل که خوبه، به خصوص که راحیل هم موافقه، منتها صبر و شجاعت زیادی می‌خواد. بعد نگاه عمیقی به اسرا انداخت. –یه اتحاد خانوادگی هم میخواد. چون ممکنه حرف و حدیث زیاد شنیده بشه. مثلا این که دخترت چی کم داشت که دادیش به مردی که بچه داره. یا حرفهایی که الان فکرش رو هم نمی‌تونید بکنید ولی ممکنه گفته بشه. حرفهایی که دل هر کس رو می‌شکنه. برای همین راحیل باید بازم فکر کنه، همه‌ چیز رو باید سبک سنگین کنه بعد جواب بده. اسرا پوفی کرد و گفت: –من به تصمیم راحیل کاری ندارم، ولی موندم تو کار خدا. سعیده گفت: –دوباره این شروع کرد. اسرا کمی از سفره فاصله گرفت و گفت: –نه سعیده باور کن نمیخوام از راحیل ایرادی بگیرم. چطور میشه که یکی مثل این آقا با داشتن یه بچه، همچین حوری گیرش بیاد. تازه یک سال هم ایشون پرستار بچش باشه. بعد اونوقت زنش رو که دوستش نداشته تو تصادف از دست بده، بعد عاشق یکی مثل خواهر من که آفتاب ندیده بشه، مهم تر از این که خواهر منم قبول... مادر کشیده گفت: –اسرا! –مامان جان برام سواله دیگه، چرا بعضیها اینقدر شانس دارن. اونوقت اون آرش بدبخت یه عمر باید با یکی زندگی کنه که... چپ، چپ، به سعیده نگاه کردم. احساس کردم هر چه با او در مورد همسر سابق کمیل درد و دل کرده‌ام کف دست اسرا گذاشته است. مادر گفت: –چرا به این فکر نمی‌کنی که ریحانه تو این سن مادرش رو از دست داده. اصلا چرا به این فکر نمی‌کنی که تو خودت این همه نعمت دورت ریخته ولی دیگران ندارن. همین دستی که باهاش غذا می‌خوری، میدونی کسایی هستن که حسرت داشتنش رو می‌خورن. من نمی‌دونم تو چرا با اون چپ افتادی؟ اسرا سرش را پایین انداخت و گفت: – نمی‌دونم مامان احساس می‌کنم راحیل براش زیاده. –تو بهش حسادت می‌کنی دخترم، بهتره خودت رو تنبیهه کنی. اسرا فوری گفت: –فردا رو روزه می‌گیرم. –نه، تنبیهی که دردت بیاد. روزه خیلی کمه. چون خیلی وقته این فکر ازت جدا نمیشه. –خب چیکار کنم؟ میخواهید یک هفته روزه بگیرم؟ مادر گفت: –نه، اگر این دوتا با هم محرم شدن، نصف پس‌اندازت رو برای کمیل یه چیزی میخری و به عنوان کادوی عقد بهش میدی. اسرا با چشم‌های گرد شده مادر را نگاه کرد. با صدای اذان مغرب مادر بلند شد و رفت. سعیده با لبخند و خیلی آرام گفت: –وای بر دهانی که بی‌موقع باز شود. والا...حالا داری از حسادت میترکی خب تو دلت نگهش دار، واسه من فیلسوف شده، هی میگه تو کار خدا موندم. خدام تو کار تو مونده. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 312 الان خریدن لب تاب منتفی شد خوبت شد؟ پس من چی بگم، من زدم یارو رو ناقص کردم اونوقت راحیل داره سرو سامون می‌گیره. هیچکس هم به ما نگفت خرت به چند من. تازه یارو به راحیل گفته اصلا نمیخواد قیافه‌ی من رو ببینه بگو آخه اگه من نبودم، تو... از سر سفره بلند شدم و دیگر نشنیدم. فقط صدای ریز ریز خندیدنشان می‌آمد. *آرش* وقتی مادر گفت که جلوی در دانشگاه دیده که راحیل سوار ماشین مردی شده، احساس کردم تمام شده‌ام. مگر چقدر توان داشتم. مرگ کیارش، جدایی از راحیل.. حال بد مادر. مریضی سارنا و حالا نامزدی راحیل... گاهی به خودم امیدواری می دادم شاید معجزه‌ایی شود و راحیل کوتاه بیاید، راحیل می گفت ناامیدی بدترین چیز در دنیاست... ولی وقتی بعد از عقد حقیقت ماجرا را از دهان مادر شنیدم، فهمیدم چقدر امید واهی به خودم میدادم. حال بد آن روزهایم مادر را به رحم نیاورد تا حقیقت ماجرا را بگوید. آنقدر صبر کرد تا ما عقد کنیم. بعد دیگر عذاب وجدان اجازه نداد زندگی کنم. من راحیل را سرزنش کرده بودم. دلم می خواست با او تماس بگیرم و بپرسم آیا مرا بخشیده؟ ولی وقتی هر بار یاد قولی می‌افتم که به مادرش داده‌ام منصرف می‌شوم. آن روز که سبدگل نرگس را برای عذر‌خواهی برایش فرستادم، مادرش زنگ زد. گفت حق نداشتم این کار را انجام دهم، گفت راحیل تازه حالش خوب شده بود چرا این کار را کردی؟ گفت اگه واقعا دوستش دارم دیگر کاری نکنم که گذشته برایش یاد‌آوری شود. از وقتی مادر گفت نامزد کرده هر روز به مزار شهدای گمنام میروم، جایی که راحیل می‌گفت برایش آرامش می‌آورد. برایش آرزوی خوشبختی می کنم. خودم هم آرام می‌شوم. یک روز طبق معمول از اتاق بیرون امدم تا سرکار بروم. همین که سارنا را در آغوش مادر دیدم به طرفش رفتم و بوسیدمش.سارنا و مادر تنها امیدم برای زندگی بودند. صدای جیغ و داد مژگان را می‌شنیدم که که با یکی تلفنی صحبت می کرد و الفاظ بدی به کار می برد. باتعجب به مادر نگاه کردم و پرسیدم: –چی شده؟ مادر سرش را تکان داد و گفت: – فریدونه دیگه، رفته اونور بازم دست از سر اینا برنمی داره. –چرا؟ چی میگه؟ مژگان که می‌گفت دوباره شکایتی داره، چطوری رفته؟ –زمینی رفته، بابا اینا اینقدر آشنا ماشنا دارن که... معلوم نیست اونجا رفته چه غلطی کرده که پول کم آورده، حالا می خواد مژگان روزورکنه که خونه ایی روکه چندسال پیش پدر مژگان برای بچه هاش خریده وکنارگذاشته بفروشه و پولش رو براش بفرسته. خونه هم به نام سه تاشونه، مژگان و خواهر برادرش. مژگان می‌گفت، دیگه باباشم بهش پول نمیده. –خب بفروشن سهم اون روبفرستن. –خب فریدون راضی نیست، میگه کل پول خونه روبفرستید چون موقع خرید خونه اکثر پولش رو خودش داده. –خواهر مژگان راضیه؟ –مژگان میگه اون حوصله ی دعوا نداره میگه بدیم بره دست از سرما برداره. واسه همین فریدون هر روز به مژگان زنگ میزنه تا کوتا بیاد وراضی به فروش بشه. باعصبانیت گفتم: –اون حوصله ی دعوانداره مژگان داره... به طرف اتاق مادر رفتم. در را باز کردم و با اخم مژگان را نگاه کردم. با دیدن من حرفش را قطع کرد و با تعجب نگاهم کرد و آرام پرسید: –آرش جان کاری داری؟ صدای عربده‌ی فریدون از پشت خط می‌آمد: –اون شوهر بی عرضت نمی تونه یه خونه برات بخره، به من چه مربوطه چرا چشم به مال من دوختی...گوشی را با خشم از دستش گرفتم و گفتم: –چی واسه خودت داری می بافی... کمی سکوت کرد و صدایش را کمی پایین ترآورد و گفت: –مژگان روراضی کن خونه روبفروشه، اینجا گیرم. –دوباره اونجا چه گندی زدی؟ –به تومربوطه؟ کاری روکه گفتم انجام بده. –تو چرا فکرمی کنی همه نوکرت هستن؟ فرار کردی اونور بازم دست از این کارات برنمی داری؟ پوزخندی زد و گفت: –توام مثل اون دختره نرو رو منبر بابا. خوبه چندماه بیشترباهم نبودید اینقدر روت تاثیر گذاشته. –دهنت روببند درست حرف بزن. –حیف که شانس آورد، وگرنه می خواستم بلایی سرش بیارم که الان تو به پاهام بیوفتی. البته الانم دیرنیست، نقشه ها واسش دارم. حرفش که تمام شد قهقهه زد. باچشم های گردشده به مژگان نگاه کردم وگفتم: –این داره درمورد راحیل حرف میزنه؟ بعد با فریاد پرسیدم: – این چیکار به راحیل داره؟ مژگان دست وپایش را گم کرد و گفت: –به خدا هیچی، می خواداعصابت روخردکنه اینجوری می گه، اون مست کرده، اونقدر از این آت‌ و آشغالا می‌خوره پاک دیوانه شده. بعد گوشی را از دستم کشید و خاموش کرد و گفت: –اون همیشه بلوف میزنه، حرفهاش رو باور نکن. از کارهای فریدون خبرداشتم واز کیارش درموردش خیلی چیزها شنیده بودم. آدم کثیفی بود. دلم شور زد و نگران شدم. باید فریدون را به هر نحوی شده به اینجا می‌کشاندم و لو می‌دادمش. –مژگان. –جانم. روی تخت مادر نشستم و گفتم: –میشه یه خواهشی ازت بکنم. خوشحالی از چشم هایش بیرون زد. ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 313 هر کاری تو بگی انجام میدم. دلم واسه مژگان هم می سوخت، خودش را به آب وآتش میزد که من را از این حال و هوا خارج کند. ولی گاهی به خاطر حرف گوش نکردنهایش کارمان به مشاجره می‌کشید. –میشه خونه روبفروشی بدی بهش بره پی کارش دیگه با ما کاری نداشته باشه؟ مژگان کمی جا خورد و پرسید: –چرا؟ اون خونه حق منم هست. –تو چه بخوای چه نخوای اون این خونه روازت می گیره، با هزارترفند و کلک. شده به زور، مگه نمی‌گی دیونس؟ پس از همین الان بهش بده ولی با شرط. –چه شرطی؟ بااحتیاط گفتم: – این که با راحیل کاری نداشته باشه. فکر نمی‌کردم اینقدر کینه‌ایی باشه، واسه این که راحیل یه بار جوابش رو داده میخواد انتقام بگیره. اخم هایش در هم شد و کنارم نشست. –انگار فریدون قضیه‌ی شمال را برایش تعریف کرده بود چون گفت: –فریدون می‌گفت راحیل بعد از اونم تحقیرش کرده، می‌گفت هیچ دختری تا حالا جرات نکرده اونجوری کوچیکش کنه. – کی؟ مگه چی بهش گفته؟ شانه‌ایی بالا انداخت و گفت: –چه میدونم. بعدشم مگه قرارنشد دیگه به راحیل فکرنکنی واسمش رو نیاری؟ –من دیگه حرفش رو نمیزنم. با لبخند نگاهم کرد و گفت: –اگه این کار رو کنم قول میدی دیگه دراتاقت رو قفل نکنی و مثل اون موقع‌ها که اثری از راحیل نبود، شاد باشی؟ سکوت کردم و او ادامه داد: –آرش، اون الان دنبال زندگی خودشه، اصلا بهت فکر نمی کنه. اصلا اون اسم تو میادقاطی میکنه، میگه دیگه نمی خوام اسمش روبشنوم، ازت متنفره، اونوقت تو... سرم را به طرفش چرخاندم وچشم هایم را ریز کردم. –مگه اون روز حرفهای دیگه‌ایی هم زدید که بهم نگفتی؟ –نه، فقط همونا که بهت گفتم، ولی اون اصلا چیزی از تو نپرسید، قشنگ معلوم بود که نمی‌خواد حرفی ازت زده بشه، تازه اون نامزدشم که امد دنبالش راحیل اونقدر ذوق کرد که یادش رفت از من خداحافظی کنه. جدی و آرام گفتم: –حتما معنی تعهد رو بهتر از من و تو میفهمه. عصبی دستش را گذاشت روی پایم و گفت: آرش فریدون کاری به راحیل نداشته باشه، اونوقت توام به قولت عمل می‌کنی؟ سرم را تکان دادم. –آره. سعی می کنم، فقط یکی دو هفته‌ایی بهم وقت بده. دستم را گرفت و گفت: –قول دادی ها. کلافه گفتم: –باشه دیگه، دستم را از دستش بیرون کشیدم و زود از اتاق خارج شدم. باید می رفتم جایی که هیچ کس نباشد باید نفس می کشیدم... بی هدف راه می رفتم. بعد از مدتی که خسته شدم. راه رفته را برگشتم و سوار ماشینم شدم و به طرف شهدای گمنام راندم. همین که رسیدم صدای اذان از حسینیه‌ی آنجا بلند شد. یادم امد یک بار از راحیل پرسیدم: – حالا اگه یک ساعت بعداز اذان نمازت رو بخونی چی میشه؟ خدا که فرار نمی‌کنه. جواب داد: –آخه وقتی اذان میگن همون موقع نماز بخونی دعاتم اجابت میشه. اذان بهترین موقع برای اجابت دعاست. چون درهای آسمان بازه. بهش خندیدم وگفتم: – حالا درآسمون ریموت داره یا مثل این در قدیمیا ازاین کلون دارهاست؟ اونم خندید و گفت: –نه بابا احتمالا اشاره اییه، شایدم از این کُد دارهاست، کُدِشم خدا تنظیم کرده روی صدای اذان. بعدجدی شد. –فکر می کنم موقع اذان همه ی انرژیهای مثبت میان به طرف زمین وما با نمازخوندنمون سروقت، می تونیم جمعشون کنیم، حالاهرچقدر دیرتربرسیم کمتر نصیب می بریم. قیافه ام را برایش خنده دار کردم و گفتم؛ – چی میگی، مثلا نماز صبح خوندن وقتی غرق خوابی کجاش انرژی داره؟ لبخندمیزنه ومیگه: –آره خب سخته، مثل قرص ویتامین خوردنه، اون لحظه متوجه اثرش نمیشیم اما بعد از یه مدت متوجه میشیم دیگه ضعف نداریم. وضو گرفتم و رفتم داخل حسینیه و قامت بستم. نمی‌دانم این صدای اذان چه داشت که شنیدنش برای من فقط راحیل و خاطراتش را تداعی می‌کرد. بعد از نماز، تسبیح تربت، هدیه ی راحیل را که همیشه همراهم بود را از جیبم درآوروم، همیشه بوی دستهایش را می‌داد. بوی یاس موهایش را...مادر می‌گفت موهایش را کوتاه کرده. پس تلاش می‌کند برای فراموش کردنم. من هم باید سعی کنم. تسبیح را به نیت خودش کنار جعبه‌ی مهرها گذاشتم و با خودم گفتم: "صدای اذان را چه کنم." 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 314 شب بعد از کار در شرکت به طرف خانه راه افتادم. به محض رسیدن به خانه سراغ سارنا را گرفتم. مژگان گفت : –خوابه، آرش. سروصدا نکنی بیدار بشه ها. خیلی نق زد تا خوابید. شاید بدترین جمله‌ایی بود که شنیدم. "مگر این بچه مظلوم می‌توانست بشنود. شاید هیچ وقت این خانه پر از صدای سارنا نشود. چیزی که مادر همیشه آرزویش را داشت. نگاهی به مژگان انداختم. در عالم خودش هندزفری به گوش ناخنهایش را سوهان می‌کشید. صدای تند موسیقی آنقدر بلند بود که راحت شنیده میشد. پرونده سارنا را پیش چندین دکتر برده بودم. یکی از آنها گفت ممکن است به خاطر شنیدن موسیقی مادر با صدای بلند در دوران بارداری هم باشد. یادم آمد که مژگان در آن دوران موسیقی‌های تند و رپ زیاد گوش می‌کرد. البته همیشه گوش می‌کرد. مادر نگاه غمگینی نثارم کرد و پرسید: –شامت رو گرم کنم؟ باسرتایید کردم و در اتاقم را که همیشه قفل بود را باز کردم و داخل شدم. پرده را کنار کشیدم و به بیرون خیره شدم. در اتاقم را قفل می‌کردم تا کسی وارد نشود. می‌ترسیدم بوی عطر راحیل که هنوز هم در اتاقم حس می‌کردم را مثل بقیه‌ی چیزها از من بگیرند. بعد از چند دقیقه با شنیدن صدای نفس‌های مادر که دیگر سخت می‌رفت و می‌آمد فهمیدم وارد اتاقم شده است. –مادر الهی دورت بگرده، اونم میدونه بچه نمی‌شنوه، حالا تو به روش نیار. وقتی مژگان گفت دیگه نمیخوای اتاقت رو قفل کنی، خیلی خوشحال شدم. بعد روی تخت نشست و بغض کرد. –آرش من به جز تو دیگه هیچ کس روندارم. منم مادرم می فهمم که برات سخت بود. ولی سرنوشت ما اینجور بوده دیگه چاره ایی نداشتیم. می دونم تو به خاطر من، به خاطرسارنا، به خاطرشادی روح برادرت موندی پیشمون، می تونستی ما رو ول کنی و بری با نامزدت زندگی خودت رو داشته باشی، ولی نرفتی. کنارش نشستم. سرم را به طرف خودش کشید و بوسید و دوباره قربان صدقه ام رفت و آرام گفت: – بعد از کیارش همه ی امیدم تویی پسرم. مژگانم کسی رو نداره تا چند وقت دیگه همه‌ی خانواده‌اش از ایران میرن. اون فقط به خاطر ما مونده یه کم بیشتر حواست بهش باشه. وقتی به اسم راحیل حساسه خب حرفش رو نزن. سرم را پایین انداختم. –اولا که به خاطر بچش مونده مامان جان. دوما: اون به اسم راحیل حساسه، اونوقت شما چطور اون موقع از راحیل می‌خواستید که با عقد من و مژگان موافقت کنه؟ لابد الان راحیلم وجود داشت هر روز جنگ جهانی داشتیم. مادر گفت: – اولا مژگان می‌تونست بچه‌اش هم برداره ببره، می تونست اجازه نده این بچه پیش ما بزرگ بشه، اونم گذشت کرده. دوما: خودت رو بزار جای من چاره‌ی دیگه‌ایی داشتم. خب شاید اگر اون موقع راحیل قبول می‌کرد، بعد توی زندگی کم کم می‌کشید کنار، اینجوری برای تو بهتر بود. اینقدر اذیت نمیشدی. چه می گفتم به مادرم، آنقدر حساس بود که مخالفتی نمی‌توانستم با او بکنم. دکتر گفته بود باید خیلی ملاحظه‌اش را بکنیم. مادر فقط به فکر خانواده خودش بود. راحیل درست می‌گفت، گاهی صبور نبودن یک فرد در خانواده روی زندگی بقیه هم تاثیر می‌گذارد. آنوقت است که دیگر صبوری ما فایده‌ایی ندارد فقط باید راضی بود. بخصوص اگر آن فرد مادرت باشد. زمزمه وار گفتم: –شاید این جدایی به نفع من بود تا بیشتر از این شرمندش نباشم. مادر منتظر نگاهم کرد و گفت: –مگه اون دفعه نگفتی همون راحیل قسمت داده همیشه حرف من رو گوش کنی؟ پس به خاطر اونم که شده حرفم رو گوش کن و با مژگان مهربونتر باش. –مامان جان من همیشه نوکرتم. کی بوده که من خلاف حرف شما عمل کنم. اصلا نگران نباشید اونم درست میشه. بعد آهی کشیدم و ادامه دادم: – به مرور زمان همه چی کم کم درست میشه، شمانگران هیچی نباشید. فعلا سلامتی شما برام از همه چی مهمتره. حرص هیچی رو نخورید. مادر لبخندی زد و گفت: –الهی من قربونت برم. انشاالله همیشه تنت سالم باشه، به خدا این تن سالم نعمت بزرگی که هیچ کس قدرش رو نمی‌دونه. بیا بریم شامت روبخور 🍁به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
رمان از سیم خاردار نفست عبور کن قسمت 315 با صدای گریه وجیغ و داد از خواب بیدارشدم و نگاهی به ساعت انداختم، ساعت از ده گذشته بود. بلند شدم وروی تخت نشستم، صدابرایم آشنا نبود. از اتاق بیرون امدم. مژگان در سالن بچه به بغل این ورواون ورمی رفت و باخودش غرمیزد. –مردم دوتا دوتا زن می‌گیرن، بعد از این که طلاقشم میدن بهش کار دارن. آخه به تو چه زنه سابقت کدوم گوریه و با کیه، باید حتما یکی این وسط کشته بشه تا فضولی نکنی؟ بادیدنش پرسیدم: –چی شده؟ –عه بیدار شدی آرش؟ –آخه تو این سروصدا کی می تونه بخوابه؟ سارنا را از آغوشش گرفتم و گفتم: –تو با کی هستی؟ آرام گفت: –دوباره زن همون قاتله امده جلو در به مامان التماس میکنه. میگه تقصیر حووش بوده که بعد از طلاق، برای انتقام گرفتن از شوهرش با عکس و حرفهایی که زده تحریکش کرده، اونم امده جلو در با کیارش حرف بزنه، اصلا نمی‌خواسته بلایی سرش بیاره. تقریبا همون حرفهایی که گفتی تو دادگاه گفته دیگه... به طرف صدا که ازجلوی در ورودی می‌آمد رفتم، دو خانم جلوی در ایستاده بودند و یکی از آنها به مادر التماس می کرد واشک می ریخت. مادر هم با اخم نگاهش می کرد. نزدیک رفتم. خانم را شناختم همسرهمان شخصی بود که کیارش را کشته بود. بارها دیده بودمش. آن یکی خانم صورتش در دیدم نبود نیم رخ ایستاده بود و با خانم طرف مقابلش حرف میزد تا آرامش کند. بچه را در آغوشم جابجا کردم و رو به مادر گفتم: –مامان بیا داخل. خانم با دیدن من ساکت شد و نگاهم کرد. خانم کناری‌اش هم با شنیدن صدای من به طرفم چرخید. یک دختر جوان بود. من با دیدن صورتش نتوانستم نگاهم را از او بردارم. چادر و روسری‌اش مثل راحیل بود، حتی فرم بستن روسری‌اش، از همان آویزها هم کنار روسری‌اش وصل کرده بود. با همان تیپ و همان وقار و متانت. حتی چهره اش هم کمی شبیهه راحیل بود. دختر از نگاه خیره‌ام معذب شد و به مادرش گفت: –مامان جان بیایید بریم. ولی مادرش دست بردارنبود. باناله گفت: –آقا شما که خودتون توی دادگاه حرفهای شوهرم روشنیدید، برادرتون تعادلش روازدست داده و افتاده زمین، اصلاتقصیرشوهر من نبوده. شوهرمن برای ضد وخورد نیومده بوده که، برادرشما اینجوری فکرکرده ودعوا رو شروع کرده. این فقط حولش داده که باهاش گلاویز نشه. آقا تو رو خدا گذشت کنید...نزارید بچه هام یتیم بشن... مدام التماس می کرد. نمی توانستم چشم از آن دختر بردارم، مثل راحیل آرام بود. ضربان قلبم بالا رفته بود. با ضربه‌ایی که به پهلویم خورد مجبورشدم نگاهم را از او بگیرم و به مادر بدهم. –آرش تو چته؟ زشته... صداها را می شنیدم ولی همه‌ی حواسم به این بود که با چه بهانه‌ایی دوباره نگاهش کنم. مادر با عصبانیت رو به خانم گفت: –خانم شما اینجوری دارید برای ما مزاحمت ایجاد می کنید. اگه یکی پسر شما رو می‌کشت رضایت میدادید؟ اصلا همون حووی سابقتونم باید مجازات بشه، به نظرم شما باید از اون شکایت کنید. چون عامل همه‌ی اینا اونه. زن بیجاره نگاه درمانده ایی به مادر کرد و گفت: –نمی‌دونم اون الان کجاست. معلوم نیست کجا خودش رو قایم کرده، اثری ازش نیست. اون فقط چند سالی وارد زندگی ما شد بهمش زد و بعد هم رفت. باور کنید این قتل عمدی نبوده، اصلا قتلی نبوده. اینجوری شوهر منم بیگناه میره بالای دار. مادر در‌حالی که سخت تر نفس می‌کشید گفت: –پس صبرکنید قاضی حکم رو بده بعد. دختر دست مادرش را کشید و گفت: –مامان درست می گن فعلا بایدصبرکنیم. نمی دانم چه شد که بالاخره قفل زبانم باز شد و گفتم: –همسایه‌ها صداتون رو می شنون درست نیست، بیایید توی خونه تا باهم صحبت کنیم. مادر نگاه چپ چپی خرجم کرد و با یک ضرب مرا به عقب کشید و به خانم گفت: –توی دادگاه می‌بینمتون. بعد هم در را بست. من هم هاج و واج نگاهش کردم. –مامان چیکار می کنی؟ –تو چیکارمی کنی؟ هیچ معلوم هست چته؟ تا دیروز که چشم نداشتی اینارو ببینی، یهو چی شد؟ به در بسته نگاه کردم و مثل کسایی که در عالم دیگری هستند، گفتم: –دخترش رو تا حالا ندیده بودم، چقدر شبیهه راحیل بود. مادر با تعجب نگاهم کرد و بعد نگاهش را روی مژگان که او هم بی حرکت ایستاده بود و نگاهمان می کرد، سُر داد. به‌قلم‌لیلا‌فتحی‌پور🍁 ✾࿐🍃💞🍃࿐✾ https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac 🍀🍀🍀🍀🍀🍀
🌸🍃🌸🍃 الهى... دردهايي هست كه نمي توان گفت و گفتني هايي هست كه هيچ قلبي محرم آن نيست الهي... اشك هايي هست كه با هيچ دوستي نمي توان ريخت و زخم هايي هست كه هيچ مرحمي آنرا التيام نمي بخشد و تنهايي هايي هست كه هيچ جمعي آنرا پر نمي كند الهي... پرسش هايي هست كه جز تو كسي قادر به پاسخ دادنش نيست دردهايي هست كه جز تو كسي آنرا نمي گشايد قصد هايي هست كه جز به توفيق تو ميسر نمي شود الهي... تلاش هايي هست كه جز به مدد تو ثمر نمي بخشد تغييراتي هست كه جز به تقدير تو ممكن نيست و دعاهايي هست كه جز به آمين تو اجابت نمي شود الهي... قدم هاي گمشده اي دارم كه تنها هدايتگرش تويي و به آزمون هايي دچارم كه اگر دستم نگيري و مرا به آنها محك بزني، شرمنده خواهم شد. الهي.. با اين همه باكي نيست زيرا من همچو تويي دارم تويي كه همانندي نداري رحمتت را هيچ مرزي نيست اي تو خالق دعا و مالك آمیــن شبتون بخیر 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🧡بسم الله الرحمن الرحیم ⚪️✨من بی‌هدف آفریده نشده‌ام 🧡✨که بی‌هدف زندگی کنم… ⚪️✨می‌دانم آفریدگاری دارم که همیشه بوده 🧡✨و همیشه هست... ⚪️✨رهایم نمی‌کند… 🧡✨تنهایم نمی‌گذارد… ⚪️✨من قطعه‌ای از زندگانیم… 🧡✨تکه‌ای از پازل هستی… ⚪️✨خدایم مرا آفریده تا آیینه‌ی او شوم… 🧡✨آفریده تا جان ببخشم، امید دهم… ⚪️✨نفس داده تا نفس دهم… 🧡✨من تکه‌ای از پازل زندگی هستم… ⚪️✨اگرخود را گم کنم 🧡✨همه چیز و همه‌کس ناقص می‌مانند… ⚪️✨من باید آگاهانه زندگی کنم 🧡✨تا پازلی که خدا چیده بر هم نریزد، ⚪️✨که حتی تقدیر، شکستش را بپذیرد. 🧡✨من طوری خوب زندگی می‌کنم ⚪️✨که حتی مرگ، از تماشای زندگیم سیر نشود! 🧡✨این زندگی نیست که می‌گذرد، ⚪️✨ما هستیم که می‌گذریم ... 🕊 🕊 🕊 🕊 •┈•••✾🌺🌿﷽🌿🌺✾•••┈• با ما همراه باشید و مطالب مهم این کانال را به دیگر عزیزانتان ارسال فرمایید👇👇 : https://eitaa.com/joinchat/3609395934C039c3d33ac : @mosaferjamande •┈•••✾🍃🌺🍃✾•••┈• ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌