eitaa logo
🌹زندگینامه شهدا🌹
118 دنبال‌کننده
103 عکس
13 ویدیو
1 فایل
با این کانال می‌توانی بیشتر با شهدا آشنا باشی❤🌹مردانگی را از شهدا بیاموزیم🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🔰معرفی شهدای اطلاعات 🌷شهید محمدجعفر حائری اسدی ✍️ بخشی از وصیت‌نامه شهید: یک لحظه غفلت و دوری از خدا و رسول خدا {ص} و ائمه اطهار {ع}، خدای ناکرده موجب ضربه‌های جبران ناپذیری خواهد شد و ان‌شاءالله تداوم این راه و توسل به اهل بیت {ع}، پیروزی کامل اسلام و شکست حتمی غاصبان و جلّادان عصر را به دنبال دارد 🔹شهادت: ۱۳ مهر ۱۳۶۲ در منطقه پنجوین، عملیات والفجر ۴ 🔸مزار شهید: گلزار شهدای بهشت زهرا{س}، قطعه ۲۴، ردیف ۱۲۹، شماره ۴۵ هدیه به روح مطهر شهید
🔰معرفی شهدای اطلاعات 🌷شهید علی‌عباس حسین‌پور 📌غواصِ خط‌شکن اطلاعات و عملیات لشکر ۵ نصر 📌دانشجوی رشته الهیات دانشگاه رضوی مشهد 📌طلبه حوزه علمیه نواب مشهد 📌نایب قهرمان جوانان کشور در‌ رشته دو و میدانی 🔹تولد: مرداد ۱۳۴۵ در خرم‌آباد 🔹شهادت: ۲۳ بهمن ۱۳۶۴ در فاو، عملیات والفجر ۸ 💠 نحوه شهادت: در هنگام وضو گرفتن ترکشی به گلویش می‌خورد و با ذکر یا زهرا {س} به مقام والای شهادت می‌رسد هدیه به روح مطهر شهید
🔰معرفی شهدای اطلاعات 🌷مداح اهل بیت(ع) بسیجی دلاور "شهید نقی خیرآبادی" 📌عضو اطلاعات و عملیات لشکر ۱۰ حضرت سیدالشهدا(ع) و از مربیان برجسته پادگان حضرت امام حسین(ع) 🔹متولد: تهران، منطقه نظام‌آباد 🔸شهادت: تیر ماه سال ۱۳۶۵ در جریان عملیات کربلای ۱ 💠 مزار: گلزار شهدای بهشت زهرا(س)، قطعه ۵۳ ردیف ۱۶۴ ✍️ بخشی از وصیت‌نامه شهید: 📌می خواهند بگویند ما تمدن داریم، واللّه به این چیزها نیست، تمدن با لخت گشتن نیست، شما تمدن را می توانید بیایید توی جبهه‌ها ببینید، این را می‌گویند تمدن که از جوان ۱۴ ساله بگیر تا پیرمرد ۶۰ ساله چه جوری رشد کرده‌اند، این را می گویند تمدن، نه آنکه با آن وضع آنچنانی بیایید بیرون... هدیه به روح مطهر شهید
8.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
کلیپ کوتاه معرفی شهید دستواره از مجموعه فرزند ایران با عنوان شوخ طبع ترین فرمانده
حاج قاسم:بزودی فتنه‌هایی پیش روی خواهید داشت ڪه ڪل شهدا آرزوی حضور بجای شما را خواهند داشت! آن‌روز من نیستم، ولی شما پشت آقا را خالی نڪنید❤️
عَظمَت در چشمٰان کسی است که نگاهَش را کنتُرل کند🤌🏻 ‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‎
قسم‌به‌خاک‌شلمچه‌که‌ بوی‌شهدارامیدهد❤️‍🩹!'
یہ‌چیزۍبھت‌میگم خوب‌بہش‌فکر کن:) اگہ‌نمے‌تونےلبخندبکارۍ ࢪوی‌لبای‌مهدےفاطمہ حداقل‌چشماشوگریـون‌نکن💔... ‌‌
منتظر مانده ام از راه تو بر میگردی از همان جاده ی دلخواه تو برمیگردی ای مسافر که همه چشم به راهت دارند در شب خاطره چون ماه تو بر میگردی شهید والا مقام علی آباد (علیرضا صالحی)
برادر مسلم ناصری کنار حجله شهید سعید ناصری که خیلی زود به دوست شهیدش پیوست
خاطره پدافندی ماووت آقای محمدرضا نعیمی: سلام و عرض ادب و احترام از دوران و روزگاران دفاع مقدس؛ هر چی بگیم و هر چی بنویسیم و بشنویم، کم است. و لیکن به مصداق این بیت شعر که: آب دریا را اگر نتوان کشید هم به قدر تشنگی باید چشید مطلبی رو بیان میکنم .... تقریبآ اواخر فروردین ماه سال 1366، چون عملیاتی در پیش نبود، به گردان ماموریت داده شد برای پدافندی به کردستان عراق، شهر ماووت، عازم شویم. یادم هست بعضی از دوستان؛ تا خبردار شدند، گردان را ترک کردند و رفتند به گردانی دیگر. ما هم به اتفاق بقیه دوستان عازم منطقه شدیم. از اردوگاه دز، مستقیم با اتوبوس ها عازم شهر سردشت شدیم (البته اگر اشتباه نکنم) هوا کاملآ تاریک شده بود که با کامیون ها به نزدیکی شهر ماووت رسیدیم. از اونجا هم با تویوتا وانت که با چراغ خاموش رانندگی می کردند و خیلی هم بد می روندند رسیدیم به یک پل. بعدا فهمیدیم این پل، مقر تدارکات است و حکم عقبه گردان رو داره. یعنی یک پل بود که آب از زیر اون رد می شد و اون زیر تراورز انداخته بودند تا بشه زیرش اسکان داشت. این پل رو عراقی ها روی جاده ماوت - سلیمانیه زده بودند. از اونجا به بعد هم باید پیاده بطرف خط مقدم می رفتیم؛ توی تاریکی کامل و بدون سر و صدا. خط پدافندی، بین ماوت و شهر سلیمانیه بود. حدود ده الی دوازده کیلومتر تا پل تدارکات، فاصله داشت (اگر اشتباه نکنم). وقتی رسیدیم، ساعت تقریبا دوازده شب بود. هوا به خاطر اینکه تو فصل بهار بودیم و منطقه کوهستانی بود، کمی خنک بود. یادمه شب اول با برادر علی رنگی تو یه سنگر بودیم. من هم که خیلی خوش خواب بودم؛ تا رفتم تو سنگر نگهبانی، نفهمیدم کی خوابم برد! فقط یادمه علی رنگی داره صدام می کنه که "محمد جان بلند شو پست مون تمومه" و من کلی خجالت کشیدم که اون بنده خدا به تنهایی تو سنگر، دو ساعت پست داده. ساعت دو رفتیم تو سنگر اجتماعی و تا نماز صبح خوابیدیم. صبح با صدای پرنده ها از خواب بیدار شدیم. وقتی منطقه رو دیدیم؛ ارتفاعات کله قندی یعنی "شیخ محمد"؛ سمت چپمون بود و ارتفاعات "دولبشک" و "اولاغلو" و "قامیش" سمت راستمون. اوایل؛ خط، زیادی خلوت بود. به ما هم گفته بودند ممکنه یک ماه تو خط باشیم. هفته اول بی سر و صدا، سپری شد. با توجه به اینکه سنگر اجتماعی تقریبا کوچیک بود و باتراورز و گونی های پرشده از خاک، ساخته بودند و امنیتش هم خیلی پائین بود، با موافقت آقاسید مجید سادات کیائی که اون موقع فرمانده گروهان بود و جناب آقای آرانی، قرار شد یک سنگر اجتماعات تو دل کوه، کنده و ایجاد بشه. من با چند تا از بچه ها کارمون شده بود کندن کوه. از عقبه چند تا کلنگ از اون نوعش که مخصوص کندن چاه بود، آورده بودیم. یادمه کوه، بقدری سفت و سخت بود که نوک کلنگ ها بعد از مدت کوتاهی کج میشد. با هر مشقتی بود، اون سنگر رو با همکاری همه بچه ها تموم کردیم. چنان سنگری شد که به جرات می تونم بگم حتی کاتیوشا کم کاریش نمیکرد. از بچه هایی که تو پدافندی بودند و یادم مونده آقایان: محمد گشسبی، شهید سهراب حیدری، شهید علیرضا آذری، سعید زینلی، محمد اصلانی، علی مصطفی، رضا خدایی، اسماعیل قربانی، تورج علیزاده، امیر زاغری، علی خیاطیان و ... بقیه دوستان که الان یادم نیست. ادامه خاطرات پدافندی رو ان شاء الله در یک فرصت دیگه...