✨﷽✨#داستان
✅مرگ ناگهانی واهمیّت صلوات
✍مرحوم قطب الدّین راوندی رضوان اللّه تعالی علیه به نقل از ابوهاشم جعفری حکایت نماید:
روزی شخصی به محضر مبارک حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام وارد شد و اظهار داشت: یاابن رسول اللّه! پدرم سکته کرده و مرده است و دارای اموال و جواهراتی بسیار می باشد، که من از محلّ آن ها بی اطّلاع هستم. و من دارای عائله ای بسیار سنگین هستم، که از تامین زندگی آن ها عاجز و ناتوان می باشم. و سپس اظهار داشت: به هر حال من یکی از دوستان و علاقه مندان به شما هستم، تقاضامندم به فریاد من برسی و مرا از این مشکل نجات دهی. امام جواد علیه السلام در پاسخ به تقاضای او فرمود: پس از آن که نماز عشای خود را خواندی، بر محمّد و اهل بیتش علیهم السلام، صلوات بفرست. پس از آن، پدرت را در عالم خواب خواهی دید؛ و آن گاه تو را نسبت به محلّ ثروت و اموالش آگاه می نماید. آن شخص به توصیه حضرت عمل کرد و چون پدر خود را در عالَم خواب دید، به او گفت: پسرم! من اموال خود را در فلان مکان و فلان محلّ پنهان کرده ام، آن ها را بردار و نزد فرزند رسول خدا، حضرت ابوجعفر، امام محمّد جواد علیه السلام برسان. هنگامی که آن شخص از خواب بیدار گشت، صبحگاهان به طرف محلّ مورد نظر حرکت کرد. و چون به آن جا رسید، پس از اندکی جستجو اموال را پیدا نمود و آن ها را برداشت و خدمت امام جواد علیه السلام آورد و جریان را برای حضرت بازگو کرد. و سپس گفت: شکر و سپاس خداوند متعال را، که شما آل محمّد علیهم السلام را این چنین گرامی داشت؛ و از شما را از بین خلایق برگزید، تا مردم را از مشکلات و گرفتاری ها نجات بخشید.
🆔 @sokhanangoharbar
📖 #داستان 📖
🤲🏻بِسْم اللهِ الْرَّحْمنِ الرّحیم🤲🏻
با کاروانی بزرگ از یزد عازم کربلا بودیم. در راه به جاده ای کوهستانی رسیدیم. باید از گردنه ای صعب العبور می گذشتیم. نزدیک غروب در کاروانسرایی توقّف کردیم. شترها مشغول استراحت شدند. هر خانواده در یکی از حجره ها و اتاق ها جا گرفت. در حال جابه جا کردن اثاثیه بودم که زنم گفت:
-آقا میرزا علی!
-بله!
-مثل این که قافله سالار، مردان را صدا می زند. ببین چکار دارد.
به حیاط رفتم. مردان جمع شده بودند. قافله سالار که انگار از چیزی ناراحت بود، شروع به صحبت کرد. آرام و شمرده حرف می زد.
-فردا از گردنه کوهستانی عبور می کنیم. نگران حمله دزدها هستم!بارها به کاروان های زیارتی حمله کرده اند. کاروان ما محافظ ندارد. آن ها بی رحم اند. دین و ایمان ندارند. بیشتر نگران جانمان هستم. ممکن است به زن ها و بچه ها هم آسیب برسانند!
یک نفر از بین جمع پرسید:
-آیا مسیر دیگری برای عبور وجود دارد؟
-بله، ولی راه دور می شود. زن و بچه ها طاقت ندارند. اگر بخواهیم از بیراهه برویم، به زحمت می افتند.
قافله سالار به صحبت هایش ادامه داد. زوّار با ناراحتی او را نگاه می کردند.
-برای حل این مشکل و جلوگیری از خطر احتمالی، پیشنهادی دارم که اگر عملی شود، به امید خدا سالم از گردنه عبور می کنیم.
همهمه ای بین زائران افتاد.
-چه پیشنهادی؟
-امشب قرص ماه کامل است. جاده پیداست. اگر موافق باشید، نیمه شب حرکت می کنیم. به امید خدا تا سپیده صبح از گردنه رد می شویم. دزدها را فریب می دهیم. آن ها در روشنایی روز برای کاروان ها کمین می گذارند. خب نظرتان چیست؟موافقید؟
کسی حرفی نزد، همه ساکت بودیم. قافله سالار گفت:
-سکوت، علامت رضاست!نمازتان را بخوانید، شامتان را بخورید، شترهایتان را تیمار کنید، نیمه شب حرکت می کنیم.
به حجره برگشتیم. طفل خردسالم خواب بود. همسرم پرسید:
-قافله سالار چکار داشت؟
-باید نیمه شب راه بیفتیم.
-شب؟
-بله!
-مگر خدا روز را از شما گرفته؟
-به خاطر حمله دزدها!
همسرم جا خورد. با ترس و لرز گفت:
-اگر شب حرکت کنیم، راهزن ها متوجه نمی شوند!؟
-ان شاء اللّه نه!توکلت به خدا باشد. از گردنه که رد شویم، دیگر خطری ما را تهدید نمی کند.
نیمه های شب بود؛ به دستور قافله سالار، زنگ شتران را باز کردیم و به پایشان نمد پیچیدیم. ساعتی بعد بر فراز گردنه بودیم. مهار شتر را در دست گرفته بودم. همسرم داخل کجاوه، طفل مان را شیر می داد. نور مهتاب، همه جا را روشن کرده بود. قرص ماه کامل بود. بالای گردنه متوجه شعله هایی در دو سوی کوه شدیم. با اشاره دست قافله سالار ایستادیم. شعله ها نزدیک تر شدند. قافله سالار فریاد زد:
-راهزن ها!مراقب باشید.
می خواستیم برگردیم اما فرصت فرار نبود. حرامیان نزدیک شدند. در یک دست، مشعل و در دست دیگر، شمشیر داشتند.
مشعل ها را روی زمین انداختند. دور تا دور قافله روشن شد. آن ها نعره زنان به طرف ما حمله کردند. جلوی قافله را گرفتند و مشغول ضرب و شتم زوّار شدند. با عجله به زنم گفتم:
-بچه را بده، زود باش!
او با ترس گفت:
-بچه را می خواهی چکار؟
جوابش را ندادم. قنداقه بچه را باز کردم. کیسه اشرفی های طلا را که خرجی سفر بود، داخل آن گذاشتم و بستم. دزدها مشغول خالی کردن بار شترها و گرفتن طلای زن ها بودند.
زوّار ناامید از همه جا فریاد می زدند:
-یا قمر بنی هاشم!یا حضرت عباس!به فریاد ما برس.
مهار شتر را محکم در دست گرفتم تا حیوان بیچاره رم نکند. ناگاه سوار نقابداری از بالای تپه ها به کاروان نزدیک شد.
دزدها و زوّار متوجه حضور او شدند. سوار مقابل کاروان ایستاد. صورتش از ورای نقاب، نورافشانی می کرد. هیکلی رشید و قدی بلند داشت. شمشیری را در هوا تکان داد و فریاد زد؛ فریادی که همچون صاعقه در دل شب پیچید و بر سر حرامیان فرود آمد:
-دست بردارید!از کاروان دور شوید وگرنه همه شما را هلاک خواهم کرد!
اسب مرد ناشناس شیهه ای کشید و سم هایش را به زمین کوفت. دزدها، زوّار را رها کردند و پا به فرار گذاشتند. از شیب کوه بالا رفتند و لحظاتی بعد پشت تپه ها ناپدید شدند. از ترس پشت سرشان را هم نگاه نکردند. زوّار خواستند از سوار نقابدار تشکّر کنند اما او بی هیچ نشانی غیب شده بود.
قافله سالار به سمت کوه رفت. دزدها لوازم سرقتی و طلاها را کمی دورتر روی زمین گذاشته بودند. در این هنگام سر و صدای یکی از زائران را شنیدم. برگشتم و نگاه کردم. باور کردنی نبود. صدا سید جوان لالی بود که در یزد همسایه ما بود. سال ها قبل زبانش بند آمده بود. اما حالا زبان باز کرده بود و تندتند «صلوات »می فرستاد. زوّار باورشان نمی شد نجات پیدا کرده باشند. هر کدام چیزی می گفت:
-این سوار چه کسی بود؟ -کجا رفت؟
قافله سالار گفت:
-من، او را می شناسم!
زوّار با تعجب نگاهش کردند. او ادامه داد:
-شما موقع حمله دزدها، چه کسی را صدا کردید؟دست به دامن چه کسی شدید؟
-قمر بنی هاشم!ب
#داستان
خیلی قشنگه بخوانید .
مطمئن باشید درس میگیرید از این پیام بزرگ.
در یکی از روزها،
🤴🏻پادشاه سه وزیرش را فراخواند و از آنها درخواست کرد کار عجیبی انجام دهند...
از هر وزیر خواست تا کیسه ای برداشته و به باغ قصر برود
و اینکه این کیسه ها را برای پادشاه با میوه ها و محصولات تازه پر کنند
☝ همچنین از آنها خواست که در این کار از هیچ کس کمکی نگیرند و آن را به شخص دیگری واگذار نکنند...
وزرا از دستور شاه تعجب کرده
و هر کدام کیسه ای برداشته و به سوی باغ به راه افتادند.
😇 وزیر اول که به دنبال راضی کردن شاه بود بهترین میوه ها و با کیفیت ترین محصولات را جمع آوری کرده و پیوسته بهترین را انتخاب می کرد تا اینکه کیسه اش پر شد.
😊 اما وزیر دوم با خود فکر می کرد که شاه این میوه ها را برای خود نمی خواهد و احتیاجی به آنها ندارد و درون کیسه را نیز نگاه نمی کند، پس با تنبلی و اهمال شروع به جمع کردن نمود و خوب و بد را از هم جدا نمی کرد تا اینکه کیسه را با میوه ها پر نمود.
😁 و وزیر سوم که اعتقاد داشت شاه به محتویات این کیسه اصلا اهمیتی نمی دهد کیسه را ازعلف و برگ درخت و خاشاک پر نمود.
روز بعد پادشاه دستور داد که وزیران را به همراه کیسه هایی که پر کرده اند بیاورند.
وقتی وزیران نزد شاه آمدند،به سربازانش دستور داد،ﺳﻪ وزیر را گرفته و هرکدام را جدا گانه با کیسه اش به مدت سه ماه زندانی کنند.
🏚️ در زندانی دور که هیچ کس دستش به آنجا نرسد و هیچ آب و غذایی هم به آنها نرسانند.
✅ وزیر اول پیوسته از میوه های خوبی که جمع آوری کرده بود می خورد تا اینکه سه ماه به پایان رسید.
✅ اما وزیر دوم،این سه ماه را با سختی و گرسنگی و مقدار میوه های تازه ای که جمع آوری کرده بود سپری کرد.
✅و وزیر سوم قبل از اینکه ماه اول به پایان برسد از گرسنگی مُرد.
خیلی از ما فکر می کنیم که اعمال ما چه سودی برای خدا دارد؛و شاید با این فکر انحرافی در کارهای انسانی و اخلاقی و دینی خود اهمال کنیم.😔
👈در حالی که دستورات خداوند برای خود ماست و او بی نیاز از اعمال ماست.👉
حال از خود این سؤال را بپرسیم، ما از کدام گروه هستیم؟
زیرا ما الان در باغ دنیا بوده و آزادیم تا اعمال خوب یا اعمال بد و فاسد را جمع آوری کنیم،
اما فردا زمانی که مَلک الموت امر می شود تا ما را در قبرمان زندانی کند،
در آن زندان تنگ و تاریک و در تنهایی...
نظرت چیست؟
آنجاست که اعمال خوب و پاکیزه ای که در زندگی دنیا جمع کرده ایم به ما سود می رسانند.
خداوند می فرماید:
(وَتَزَوَّدُواْ فَإِنَّ خَیْرَ الزَّادِ التَّقْوی)
(بقره۱۹۷)
*توشه بگیرید که بهترین توشه ها پرهیزکارى است.
🆔 @sokhanangoharbar
#داستان کوتاه💠
✍عارفی بود که شاگردان زیادی داشت و حتی مردم عامه هم مرید او بودند و آوازه اش همه جا پیچیده بود. روزی به آبادی دیگری رفت
عابد به نانوایی رفت و چون لباس درستی نپوشیده بود نانوا به او نان نداد و عابد رفت. مردی که آنجا بود عابد را شناخت، به نانوا گفت این مرد را می شناسی؟ گفت: نه. گفت: فلان عابدبود، نانوا گفت: من از مریدان اویم، دوید دنبالش و گفت می خواهم شاگرد شما باشم،
عابد قبول نکرد.
نانوا گفت اگر قبول کنی من امشب تمام آبادی را طعام می دهم، عابد قبول کرد، وقتی همه شام خوردند، نانوا گفت: سرورم دوزخ یعنی چه؟ عابد: دوزخ یعنی اینکه تو برای رضای خدا یک نان به بنده خدا ندادی ولی برای رضایت دل بنده خدا یک آبادی نان دادی!
🔅امام جعفرصادق(عليهالسلام):
عمل خالص آن عملی است که دوست نداری درباره آن، احدی جز خدای سبحان از تو تعريف و تمجيد کند.
🆔 @sokhanangoharbar
#داستان
خواجة بخشنده و غلام وفادار
✍درويشي كه بسيار فقير بودو در زمستان لباس و غذا نداشت. هرروز در شهر هرات غلامان حاكم شهر را ميديد كه جامههای زيبا و گرانقيمت بر تن دارند و كمربندهاي ابريشمين بر كمر ميبندند. روزي با جسارت رو به آسمان كرد و گفت خدايا! بنده نوازي را از رئيس بخشندة شهر ما ياد بگير. ما هم بندة تو هستيم.
زمان گذشت و روزي شاه خواجه را دستگير كرد و دست و پايش را بست. ميخواست بيند طلاها را چه كرده است؟ هرچه از غلامان ميپرسيد آن ها چيزي نميگفتند. يك ماه غلامان را شكنجه كرد و ميگفت بگوييد خزانة طلا و پول حاكم كجاست؟ اگر نگوييد گلويتان را ميبرم و زبانتان را از گلويتان بيرون ميكشم. اما غلامان شب و روز شكنجه را تحمل ميكردند و هيچ نميگفتند. شاه انها را پاره پاره كرد ولي هيچ يك لب به سخن باز نكردند و راز خواجه را فاش نكردند. شبي درويش در خواب صدايي شنيد كه ميگفت: ای مرد! بندگي و اطاعت را از اين غلامان ياد بگير.
🆔 @sokhanangoharbar
#داستان
انسانیت دین خاصی ندارد
همینکه در میان مردم زندگی کنیم
ولی هیچگاه به کسی زخم زبان نزنیم
دروغ نگوییم
کلک نزنیم
و دلی را نشکنیم
سوء استفاده نکنیم
حقی را ناحق نکنیم
🆔 @sokhanangoharbar
✅ #داستان کوتاه پند آموز
✍ﻣﺮﺩﯼ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺯﯾﺮ ﺩﺭﺧﺘﯽ ﺑﺮ ﺳﺮ ﺩﻭ ﺭﺍهی ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ ! ﭘﺎﺩﺷﺎﻫﯽ ﻧﺰﺩ ﺍﻭ ﺁﻣﺪ، ﺍﺯ ﺍﺳﺐ ﭘﻴﺎﺩﻩ ﺷﺪ ﻭ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ ﻭ ﮔﻔﺖ: قرﺑﺎﻥ، ﺍﺯ ﭼﻪ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﯿﺘﻮﺍﻥ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﺭﻓﺖ؟ » ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻭ ﻭﺯﯾﺮ ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﻧﺰﺩ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮔﻔﺖ : ﺁﻗﺎ، ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻡ ﺍﺳﺖ؟ ﺳﭙﺲ ﺳﺮﺑﺎﺯﻱ ﻧﺰﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺁﻣﺪ، ﺿﺮﺑﻪ ﺍﯼ ﺑﻪ ﺳﺮ ﺍﻭ ﺯﺩ ﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺍﺣﻤﻖ،ﺭﺍﻫﯽ ﮐﻪ ﺑﻪ ﭘﺎﯾﺘﺨﺖ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﮐﺪﺍﻣﺴﺖ؟؟؟
💭 ﻫﻨﮕﺎﻣﯽ ﮐﻪ ﻫﻤﻪ ﺁﻧﻬﺎ ﻣﺮﺩ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺍﻭ ﺷﺮﻭﻉ ﺑﻪ ﺧﻨﺪﯾﺪﻥ ﮐﺮﺩ . ﻣﺮﺩ ﺩﯾﮕﺮﯼ ﮐﻪ ﮐﻨﺎﺭ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﺸﺴﺘﻪ ﺑﻮﺩ، ﺍﺯ ﺍﻭ ﭘﺮﺳﯿﺪ: ﺑﻪ ﭼﻪ ﻣﯽ ﺧﻨﺪﯼ؟ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ : ﺍﻭﻟﯿﻦ ﻣﺮﺩﯼ ﮐﻪ ﺍﺯ ﻣﻦ ﺳﻮﻭﺍﻝ ﮐﺮﺩ، ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺑﻮﺩ .ﻣﺮﺩ ﺩﻭﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻭ ﺑﻮﺩ ﻭ ﻣﺮﺩ ﺳﻮﻡ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺳﺎﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﻣﺮﺩ ﺑﺎ ﺗﻌﺠﺐ ﺍﺯ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺮﺳﯿﺪ : ﭼﮕﻮﻧﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﯼ؟ ﻣﮕﺮ ﺗﻮ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﻧﯿﺴﺘﯽ؟ ﻧﺎﺑﯿﻨﺎ ﭘﺎﺳﺦ ﺩﺍﺩ:
💭 ﻓﺮﻕ ﺍﺳﺖ ﻣﯿﺎﻥ ﺁﻧﻬﺎ … ﭘﺎﺩﺷﺎﻩ ﺍﺯ ﺑﺰﺭﮔﯽ ﺧﻮﺩ ﺍﻃﻤﯿﻨﺎﻥ ﺩﺍﺷﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﺍﺩﺍﯼ ﺍﺣﺘﺮﺍﻡ ﮐﺮﺩ… ﻭﻟﯽ ﻧﮕﻬﺒﺎﻥ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﯼ ﺍﺯ ﺣﻘﺎﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﺭﻧﺞ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ ﮐﻪ ﺣﺘﯽ ﻣﺮﺍ ﮐﺘﮏ ﺯﺩ .
💥ﻃﺮﺯ ﺭﻓﺘﺎﺭ ﻫﺮ ﮐﺲ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺷﺨﺼﯿﺖ ﺍﻭﺳﺖ ...
ﻧﻪ ﺳﻔﯿﺪﯼ ﺑﯿﺎﻧﮕﺮ ﺯﯾﺒﺎﯾﯽ ﺍﺳﺖ .. ﻭ ﻧﻪ ﺳﯿﺎﻫﯽ ﻧﺸﺎﻧﻪ ﺯﺷﺘﯽ .. ﺷﺮﺍﻓﺖ ﺍﻧﺴﺎﻥ ﺑﻪ ﺍﺧﻼق و ادب اوست...
🆔 @sokhanangoharbar
#داستان
مردی از خانه ای که در آن سکونت داشت زیاد راضی نبود، بنابراین نزد دوستش در یک بنگاه املاک رفت و از او خواست کمکش کند تا خانه اش را بفروشد، بعد از دوستش خواست تا برای بازدید خانه مراجعه کند. دوستش به خانه مرد آمد و بر مبنای مشاهداتش، یک آگهی نوشت و آنرا برای صاحبخانه خواند.
خانه ای زیبا که در باغی بزرگ و آرام قرار گرفته، بام سه گوش، تراس بزرگ مشرف به کوهستان، اتاق های دلباز و پذیرایی و ناهار خوری وسیع، کاملا دلخواه برای خانواده های بچه دار.
صاحب خانه گفت دوباره بخوان! مرد اطاعت کرد و متن آگهی را دوباره خواند و صاحب خانه گفت : این خانه فروشی نیست!!! در تمام مدت عمرم میخواستم جایی داشته باشم مثل این خانه ای که تو تعریفش را کردی ، ولی تا وقتی که تو نوشته هایت را نخوانده بودی نمی دانستم که چنین جایی دارم.
خیلی وقت ها نعمت هایی را که در اختیار داریم را نمی بینیم چون به بودن با آنها عادت کرده ایم ، مثل سلامتی، مثل نفس کشیدن، مثل دوست داشتن، مثل پدر، مادر، خواهر و برادر، فرزند، دوستان خوب و خیلی چیزهای دیگه که بهشون عادت کردیم.
قدر داشته های خود را بدانیم
🆔 @sokhanangoharbar
هدایت شده از - معارف ناب دانشی و ارزشی !
#هرکس خدا را بندگی کند خداوند همه چیز را بنده او گرداند. امام مجتبی(ع)!.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#داستان زیر نمونه از مصادیق حدیث!
🌸فرد بی سوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
🌸صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام به بچه می گفت که مواظب باش از پشت بام نیفتی!. در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سُر میخورد و به پایین پرت میشود.
🌸مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
🌸جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است و... حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، به آرامی و خونسردی می گوید: خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و... من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار مرا می بینید و می شناسید.
🌸من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز است.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸آری؛ اگر انسان خدا را درست بندگی کند و عبد و بنده حقیقی خداوند باشد خداوند نیز دعاها و خواسته های او را اجابت می کند و قدرت فوق العاده به او خواهد داد. اگر انسان حقیقتاً مطیع خدا باشد خداوند دیگران را مطیع او می کند.
🌸امام هادی(ع) در این زمینه می فرماید: "هر كه از خدا بپرهيزد از او بپرهيزند، و هر كه خدا را اطاعت كند اطاعت شود."(تحف العقول، ص482).
🌸اگر انسان حقیقتاً خدا را بندگی کند و بنده محض و خالص خداوند باشد خداوند چیزهای دیگر را بنده و مطیع او می کند.
🌸امام حسن مجتبی(ع) در این زمینه می فرماید: "هر کس خدا را بندگى کند خداوند همه اشیاء را بنده او گرداند."
(مجموعه ورام، ج2، ص108).
🌸بنابراین، اگر می خواهیم قدرتمند باشیم، اگر می خواهیم سعادتمند باشیم، اگر می خواهیم عزتمند باشیم و... بنده خالص خدا باشیم و همواره در مسیر بندگی خداوند حرکت کنیم و مطیع دستورات الهی باشیم.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#با ما همراه شوید و مطالب زیبا و جدید بخوانید!.
🌐Admin
@hojjati_mohajerin
به ما بپیوندید🌷🌷🌷♻
کانال:https://eitaa.com/maaref_Danishi_arzeshi
گروه:http://eitaa.com/joinchat/1976172574C764de743b2
هدایت شده از - معارف ناب دانشی و ارزشی !
#تیرخلاص به اغتشاشات!!!
#قسمت اول
فکر می کنم در یک نقطه عطف قرار داریم. قصد جمع بندی یا پیش بینی وضعیت را ندارم چون همه آموخته ایم در شرایطی چنین پیچیده باید عمیقا محتاط بود. اما تقریبا پیداست که آشوب های ۱۴۰۱ در فاز پایان قرار دارد. پروژه قبلی شکست خورده و پروژه جدید به سادگی قابل تعریف نیست.
#داستان اینگونه شروع شد: ممکن، سریع و آسان جلوه دادن براندازی برای اقلیتی از جامعه که قرار بود در حباب شبکه، خود را اکثریت فرض کند. هدف این بود که یک آشوب چند صد هزارنفری سراسری شکل بگیرد.
برای رسیدن به این هدف، ابزار خلاقانه ای ایجاد شد: 'ایجاد تصور رفتنی بودن نظام. یک بازی از دید من هوشمندانه و پر از ظرافت و پیچیدگی داخلی و خارجی راه افتاد برای باوراندن این امر به بخشی از جامعه ایران که کار تمام و جمهوری اسلامی در حال رفتن است.
حالا یکبار دیگر آنچه را که دیده اید مرور کنید. همه چیز معنای جدیدی پیدا می کند. در داخل ایران هدف همه پروژه های کوچک و بزرگ، از زیر سوال بردن سلامت و حتی حیات رهبری، تا خشونت بی سابقه علیه نیروهای امنیتی و انتظامی و خشونت کلامی و تبدیل فحش به شعار، همین بود: کار تمام است!
در خارج از ایران نیز یک پروژه بزرگ کلید خورد: از علم کردن اسماعیلیون و تلاش برای معرفی او به عنوان آلترناتیو جمهوری اسلامی تا همایش برلین یا بردن نازنین بنیادی به شورای امنیت و دیدار علی نژاد با ماکرون. بایدن از تغییر و ماکرون از انقلاب حرف زد. هدف انتقال 'سیگنال پایان' بود. همه اینها روی برخی روندهای نسلی، جنسیتی و اقتصادی در ایران نشست. بی تعارف کم کاری ها و ندانم کاری های ما بزرگترین کمکی بود که طراح خارجی دریافت کرد. زیرساختی عظیم در داخل ایران مهیا شد که برخلاف برخی تصورات خام به هیچ وجه منحصر به فضای مجازی نیست. داستان بسیار بزرگ تر است. همه آنها که وارد خیابان شدند بخشی از زیرساخت آشوب نبودند اما همه آنها که دست به خشونت زدند آگاهانه یا ناآگاهانه، با آن مرتبط بودند. غفلت از شکل گیری این زیرساخت، بزرگ ترین سوالی است که مسئولان یک دهه گذشته باید به آن جواب بدهند. ترکیب این زیرساخت با نارضایتی، بحران را ساخت. من درباره آن زیرساخت سخن نمی گویم. موضوعی است که فهم آن مهم ترین مسئولیت کنونی جامعه اطلاعاتی ایران است. درباره زمینه های اجتماعی هم که آن زیرساخت بر آن استوار شده جداگانه سخن خواهم گفت. در اینجا بر نتیجه تمرکز می کنم. تا جایی که به نتیجه مربوط است پروژه به سختی شکست خورده. #نخستین علت شکست پروژه حجم بی سابقه خشونتی است که تولید شد. طراح خارجی در این باره عمد داشت: جنایت کنید، فیلم بگیرید و رجز بخوانید. نظام یا می ترسد و مماشات می کند که یعنی کار تمام است یا متقابلا دست به خشونت می زند که نفتی خواهد شد بر آتش اعتراضات. یافتن راه میانه آسان نبود.
#مهدی محمدی
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
#شما هم دعوتید به پاتوق تحلیل گران صادق بپیوندید!!!
✅🔰#برای مطالعه مطالب زیبا، جدید و ناب مذهبی، فرهنگی و قرآنی، به جمع ما بپیوندید!.🌷🌷🌷♻
📚#کانال:https://eitaa.com/maaref_Danishi_arzeshi
💯🪴گروه:http://eitaa.com/joinchat/1976172574C764de743b2
@sokhanangoharbar🥀
🙏#از همراهی تان ممنون و متشکریم!💐✅
هدایت شده از - معارف ناب دانشی و ارزشی !
🔷#داستان آموزنده🔷
🔷شخصی می گوید که یك روز از بازار آهنگران بغداد مى گذشتم، كه ناگهان چشمم افتاد به آهنگرى كه دستش را داخل كوره آهنگری مى كرد و آهن گداخته شده قرمز را مى گرفت بدون آنكه دستش بسوزد. تعجب کردم و رفتم نزدش و از او سؤال کردم مگر آتش كوره و آهن گداخته دست شما را نمی سوزاند؟
🔷آن مرد گفت: نه، گفتم چطور؟ گفت: یك ایّامى در اینجا خشك سالى و قحطى شد، ولى من همه چیز در انبار داشتم. یكروز یك زن زیبایی نزد من آمد و گفت: اى مرد من كودكانى یتیم و خردسال دارم و احتیاج به آذوقه و مقدارى گندم دارم ما را کمک کنید. من چون بهمان یك نظر فریفته جمالش شده بودم، به او گفتم: اگر گندم مى خواهى باید ساعتى با من باشى تا خواسته ات را برآورده كنم، آن زن از این پیشنهاد ناراحت شد و رفت.
🔷روز دوم باز آن زن نزدم آمد، در حالیكه اشك میریخت، سخن روز قبل را تكرار نمود، من هم حرفهاى روز گذشته را براى او تكرار كردم، دوباره بادست خالى برگشت، دوباره روز سوّم آمد و خیلى التماس مى کرد و می گفت بچه هایم دارند مى میرند بیا و آنها را از گرسنگى و مرگ نجات بده. من حرفم را تكرار كردم و آن زن گفت بخاطر نجات جان بچه هایم مجبورم خواسته شما را بپذیرم اما بشرطی می پذیرم که مرا در جایى ببرى كه هیچ كس ما را نبیند.
🔷مرد آهنگر گفت: قبول كردم و خانه را خلوت نمودم آنگاه زن را بنزد خود طلبیدم، همینكه خواستم از او بهره اى بردارم، دیدم آن زن مى لرزد و خطاب بمن گفت: اى مرد! چرا دروغ گفتى و خلاف شرطت عمل كردى ؟ گفتم كدام شرط؟ گفت: مگر بنا نبود مرا بجاى خلوت ببرى تا كسى ما را نبیند؟ گفتم: آرى مگر اینجا خلوت نیست؟
🔷گفت: چطورى اینجا خلوت است، باآنكه پنج نفر مواظب ما هستند و مارا دارند مى بینند؛ اول #خداوند عالم و غیر از او دو ملكى كه بر تو موكلند، و دو ملكى كه بر من موكلند، همه شان حاضراند و ما را مشاهده مى كنند با این حال تو خیال میكنى اینجا كسى نیست كه ما را ببیند؟
🔷سپس گفت: اى مرد بیا و از خدا بترس و این کار زشت را با من انجام نده. من از سخنان زن متنبه شدم و با خود گفتم این زن با چنین فشار زندگى و شدت گرسنگى اینطور از خدا مى ترسد، ولى تو كه این همه مورد #نعمتهاى_الهى قرار گرفتهى از او نمى ترسى؟ فورا توبه كردم و از آن زن دست كشیدم، و گندمى را كه میخواست باو دادم.
🔷زن چون این گذشت را از من دید سرش را به سمت آسمان بلند كرد، و گفت: اى خدا همینطور كه این مرد حرارت شهوتش را بر خود سرد نمود، تو هم حرارت آتش دنیا و آخرت را بر او سرد كن، از همان لحظه كه آن زن این دعا را در حقم كرد حرارت آتش بر من بى اثر شد.
🔷آری؛ خداوند همواره ناظر بر اعمال انسانهاست و از همه اعمال آشکار و پنهان ما باخبر است و هیچ جایی وجود ندارد که خداوند در آنجا حضور نداشته باشد و هیچ عملی نیست که خداوند از او بی خبر باشد.
🔷قرآن کریم می فرماید: وَ هُوَ اللَّهُ فِي السَّماواتِ وَ فِي الْأَرْضِ يَعْلَمُ سِرَّكُمْ وَ جَهْرَكُمْ وَ يَعْلَمُ ما تَكْسِبُونَ! او است #خداوند در آسمانها و در زمين، پنهان و آشكار شما را مىداند و از آنچه (انجام مىدهيد و) به دست مىآوريد با خبر است.(سوره انعام، آیه3)
🔷خداوند نه تنها از همه اعمال و آشکار انسانها با خبر است بلکه حتی از آنچه که در ذهن و دل انسان می گذرد نیز آگاه است.
قرآن کریم می فرماید: يَعْلَمُ ما يُسِرُّونَ وَ ما يُعْلِنُونَ إِنَّهُ عَلِيمٌ بِذاتِ الصُّدُورِ! خداوند تمام كارهاى سرّى و آشكار آنان را مىداند. همانا او به اسرار درون سينهها آگاه است. (سوره هود، آیه 5).
🔷بنابراین، اگر کسی یقین داشته باشد که خداوند از تمامی اعمال آشکار و پنهان او باخبر است و فرشتگان الهی نیز همواره با انسان است و اعمال او را ثبت و ضبط می نماید در این صورت همواره مراقب اعمال و رفتارهای خویش خواهد بود و در #محضر_خداوند گناه و معصیت نخواهد کرد و اگر احیاناً در اثر وسوسه های شیطان مرتکب گناه شد فوری توبه خواهد کرد و خداوند نیز گناهان #توبه_کننده_حقیقی را می آمرزد.
🔷🔷🔷🔷🔷🔷🔷
#✅🔰#مطالب متفاوت، زیبا، جدید و ناب مذهبی، فرهنگی و قرآنی را با ما بخوانید:!🌷🌷🌷♻
📚#کانال:https://eitaa.com/maaref_Danishi_arzeshi
💯🪴گروه:http://eitaa.com/joinchat/1976172574C764de743b2
@sokhanangoharbar🥀
🙏#همراهی ما توشه ی علمی و معنوی برای شما!
هدایت شده از - معارف ناب دانشی و ارزشی !
#بوی خوش پاکدامنی!!!
🥀💟 👇#داستان زیبا و آموزنده👇🥀💟
🥀💟ابن سیرین معبر بزرگ خواب در زمان جوانی شاگرد یک بزاز بود و زن زیبایی عاشق جمال او شده بود. یک روز زن عاشق به در مغازه آمد و مقداری جنس خریداری کرد وآنگاه به بهانه اینکه اجناس زیاد است و قادر به حمل آنها نیست و همچنین به بهانه اینکه پول همراه ندارد، به بزاز گفت: پارچهها را بدهید این جوان بیاورد و در خانه به من تحویل دهد و پول را تحویل بگیرد.
🥀💟مقدمات کار قبلا از طرف زن فراهم شده بود. ابن سیرین پارچهها را به دوش گرفت و همراه آن زن آمد، تا به درون خانه داخل شد در از پشت بسته شد. ابن سیرین به داخل اطاقی مجلل راهنمایی گشت.
🥀💟او منتظر بود که خانم هر چه زودتر بیاید، جنس را تحویل بگیرد و پول را بپردازد. انتظار به طول انجامید. پس از مدتی پرده بالا رفت. خانم در حالی که خود را هفت قلم آرایش کرده بود، با هزار عشوه پا به درون اطاق گذاشت. ابن سیرین فهمید که دامی برایش گسترده شده و زن قصد انجام کار زشت زنا را دارد.
🥀💟هرچه تلاش کرد که خودش را از دست آن زن نجات دهد نتوانست. همین که زن متوجه شد ابن سیرین در عقیده خود پافشاری میکند و نمی خواهد با او نزدیکی کند، او را تهدید کرد و گفت: اگر مرا کامیاب نسازی، الان فریاد میکشم و میگویم این جوان نسبت به من قصد سوء دارد. آنگاه معلوم است که چه بر سر تو خواهد آمد. ابن سیرین ترسید.
🥀💟از یک طرف ایمان و عقیده و تقوا به او فرمان میداد که پاکدامنی خود را حفظ کند. از طرف دیگر سر باز زدن از تمنای آن زن به قیمت جان و آبرو و همه چیزش تمام میشد. چارهای جز اظهار تسلیم ندید. پس از لحظاتی ابن سیرین راه چاره ای به ذهنش رسید. با خود فکر کرد که یک راه باقی است، کاری کنم که عشق این زن تبدیل به نفرت شود و خودش از من دست بردارد.
🥀💟به بهانه قضاء حاجت و رفتن به دستشویی، از اطاق بیرون رفت و به سمت دستشویی رفت و از نجاسات دستشویی به سر و صورت خود مالید و بعد از دقایقی با سر و صورت و لباس آلوده به نجاسات از دستشویی برگشت و به طرف زن آمد. تا چشم آن زن به او افتاد، روی درهم کشید و فورا او را از منزل خارج کرد.
🥀💟ابن سیرین با این نقشه خودش را از ارتکاب گناه بزرگ زنا نجات داد و پس از دقایقی خودش را به نزدیکی آب رساند و خود را شست. پس از این قضیه ابن سیرین تنش برای همیشه بوی عطر بر خود گرفت و از هرجا که عبور می کرد همه متوجه می شدند که محمد ابن سیرین از اینجا گذشته است و بخاطر عفتش خداوند علم تعبیر خواب را نیز به او عطا نمود.
🥀💟آری؛ کسی که #تقوا پیشه کند و تصمیم قاطع بر ترک گناه بگیرد هم خداوند او را برترک گناه کمک می کند و هم بخاطر ترک گناه و معصیت، #خداوند عنایات ویژه ای به او خواهد نمود و پاداش دنیوی و اخروی ترک گناه را به او خواهد داد.
🥀💟قرآن کریم می فرماید: مَنْ يَتَّقِ اللَّهَ يَجْعَلْ لَهُ مَخْرَجاً. وَ يَرْزُقْهُ مِنْ حَيْثُ لا يَحْتَسِب!.
و هر كس تقواى الهى پيشه كند خداوند راه نجاتى براى او فراهم مىكند و او را از جايى كه گمان ندارد روزى مىدهد.(سوره طلاق، آیات 3-2).
🥀
🎋🥀🎋
🥀🎋🥀🎋
🥀🎋🥀🎋🥀🎋🥀
#✅🔰#مطالب متفاوت، زیبا، جدید و ناب مذهبی، فرهنگی و قرآنی را با ما بخوانید:!🌷🌷🌷♻
📚#کانال:https://eitaa.com/maaref_Danishi_arzeshi
💯🪴گروه:http://eitaa.com/joinchat/1976172574C764de743b2
@sokhanangoharbar🥀
🙏#همراهی ما توشه ی علمی و معنوی برای شما!
#هرکس خدا را بندگی کند خداوند همه چیز را بنده او گرداند. امام مجتبی(ع)!.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
#داستان زیر نمونه از مصادیق حدیث!
🌸فرد بی سوادی در تبریز زندگی میکرد و تمام عمر خود را در بازار به حمالی و بارکشی می گذراند تا از این راه رزق حلالی بدست آورد. یک روز که مثل همیشه در کوچه پس کوچه های شلوغ بازار مشغول حمل بار بود، برای آنکه نفسی تازه کند، بارش را روی زمین می گذارد و کمر راست می کند.
🌸صدایی توجه اش را جلب می کند؛ میبیند بچه ای روی پشت بام مشغول بازی است و مادرش مدام به بچه می گفت که مواظب باش از پشت بام نیفتی!. در همان لحظه بچه به لبه بام نزدیک می شود و ناغافل پایش سُر میخورد و به پایین پرت میشود.
🌸مادر جیغی میکشد و مردم خیره میمانند. حمال پیر فریاد میزند "نگهش دار"! کودک میان آسمان و زمین معلق میماند، پیرمرد نزدیک می شود، به آرامی او را میگیرد و به مادرش تحویل میدهد.
🌸جمعیتی که شاهد این واقعه بودند همه دور او جمع میشوند و هر کس از او سوالی میپرسد: یکی میگوید تو امام زمانی، دیگری میگوید حضرت خضر است و... حمال که دوباره به سختی بارش را بر دوش میگذارد، به آرامی و خونسردی می گوید: خیر، من نه امام زمانم، نه حضرت خضر و... من همان حمالی هستم که پنجاه شصت سال است در این بازار مرا می بینید و می شناسید.
🌸من کار خارق العاده ای نکردم، بلکه ماجرا این است که یک عمر هر چه خدا فرموده بود، من اطاعت کردم، یکبار من از خدا خواستم، او اجابت کرد. اما مردم این واقعه را بر سر زبانها انداختند و این حمال تا به امروز جاودانه شد و قبرش زیارتگاه مردم تبریز است.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🌸آری؛ اگر انسان خدا را درست بندگی کند و عبد و بنده حقیقی خداوند باشد خداوند نیز دعاها و خواسته های او را اجابت می کند و قدرت فوق العاده به او خواهد داد. اگر انسان حقیقتاً مطیع خدا باشد خداوند دیگران را مطیع او می کند.
🌸امام هادی(ع) در این زمینه می فرماید: "هر كه از خدا بپرهيزد از او بپرهيزند، و هر كه خدا را اطاعت كند اطاعت شود."(تحف العقول، ص482).
🌸اگر انسان حقیقتاً خدا را بندگی کند و بنده محض و خالص خداوند باشد خداوند چیزهای دیگر را بنده و مطیع او می کند.
🌸امام حسن مجتبی(ع) در این زمینه می فرماید: "هر کس خدا را بندگى کند خداوند همه اشیاء را بنده او گرداند."(مجموعه ورام، ج2، ص108).
🌸بنابراین، اگر می خواهیم قدرتمند باشیم، اگر می خواهیم سعادتمند باشیم، اگر می خواهیم عزتمند باشیم و... بنده خالص خدا باشیم و همواره در مسیر بندگی خداوند حرکت کنیم و مطیع دستورات الهی باشیم.
🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸🌿🌸
🔰 مطالب متفاوت، زیبا، جدید و ناب مذهبی، فرهنگی و قرآنی را با ما بخوانید؛🌷.
- eitaa.com/Cherikiyon_enghelabi
🌼 کانال: https://eitaa.com/maaref_Danishi_arzeshi
🌸 گروه: http://eitaa.com/joinchat/1976172574C764de743b2
- @sokhanangoharbar
هدایت شده از - معارف ناب دانشی و ارزشی !
🌸👇#داستان آموزنده👇🌸
🌸پادشاهی بود ملحد که منکر وجود خداوند بود. او وزیری بسیار عاقل و زیرک داشت. وزیر هرچه ادله و براهین برای شاه بر اثبات وجود #خالق اقامه می کرد که این آسمان ها و زمین را خدا خلق کرده و ممکن نیست این بناهای به این عظمت بدون صانع و خالق موجود شود و ممکن نیست یک ساختمان بدون بنا معمار ساخته شود و ...، اما پادشاه قبول نمی کرد.
🌸وزیر بصورت پنهانی یک باغ با یک ساختمان زیبا در خارج از شهر ساخت. بعد از اینکه باغ و ساختمان تکمیل شد، یک روز پادشاه را به بهانه شکار از آن مسیر برد. چون چشم پادشاه بر آن عمارت بسیار زیبا افتاد متعجب شد.
🌸از وزیر پرسید این عمارت را چه کسی بنا کرده و چه وقت بنا شده است؟ وزیر گفت کسی نساخته است، خودش موجود شده است. پادشاه اعتراض شدیدی کرد و گفت این چه حرفی است که می زنی، چگونه می شود ساختمان به این زیبایی بدون معمار ساخته شود؟
🌸وزیر جواب داد چگونه یک ساختمان کوچک بدون معمار غیر معقول است؟ اگر ساختمان به این کوچکی ممکن نیست بدون بنا ساخته شده باشد چگونه می شود آسمان ها، کهکشانها، ستاره ها، زمین و... بدون صانع و خالق موجود شده باشد؟
🌸این جا بود که پادشاه از خواب غفلت بیدار شد و تأملی کرد و سپس گفت: راست می گویی این عالم خالق دارد و ممکن نیست عالم هستی به این عظمت بدون خالق و صانع باشد و در نتیجه پادشاه به #خداوند ایمان آورد و موحد شد.
🌸آری؛ تک تک مخلوقات عالم بیانگر وجود خالق با عظمت و نشانه وجود و عظمت بی انتهای خداوند است. اگر کسی مخلوقات عالم را ببیند و پی به وجود و یا #عظمت_خداوند نبرد در واقع کور است. جهان هستی پر است از نشانه های غیر قابل انکار وجود خداوند و عظمت وی که اگر کسی اندک تأملی در آنها نماید به وجود و عظمت بی انتهای خداوند قطعاً پی خواهد برد.
🌸خداوند در آیات متعددی برخی مخلوقات و نعمت های خویش را ذکر نموده است تا انسانهای خردمند با تأمل در آنها به وجود خداوند و عظمت وی پی ببرند و در مسیر الهی حرکت نمایند.
🌸خداوند می فرماید: إِنَّ فِي خَلْقِ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافِ اللَّيْلِ وَ النَّهارِ لَآياتٍ لِأُولِي الْأَلْباب!. مسلما در آفرينش آسمانها و زمين و آمد و رفت شب و روز، نشانه هاى (روشنى) براى صاحبان خرد و #عقل است. (سوره آل عمران، آیه 190)
🌸از آیه فوق استفاده می شود که اگر کسی از عقل و خرد سلیم برخوردار باشد قطعاً از دیدن #مخلوقات و نعمت های الهی پی به وجود خداوند و عظمت او می برد و اگر کسی با دیدن این همه آیات و نشانه های بی شمار الهی پی به وجود و یا عظمت خداوند نبرد قطعاً از عقل سلیم برخوردار نخواهد بود.
🌸
🌸🍃🌸
🌸🍃🌸🍃🌸
❇️✅ #امام_زمان | #طوفان_الاقصی | #غزه
- eitaa.com/Cherikiyon_enghelabi
🌼 کانال: https://eitaa.com/maaref_Danishi_arzeshi
🌸 گروه: http://eitaa.com/joinchat/1976172574C764de743b2
- @sokhanangoharbar