#چراغ_راه
بخشی از #وصیت_شهید بروجردی+ شرح آن
.
🌺 #شرح_وصیتنامه:
.
🔸شهید در این فراز از وصیتنامهی خود بسیار عالمانه و هوشمندانه توصیه میکند که مردم را از نظر اعتقادی آماده کنید، تا قوهی تشخیص حق و باطل پیدا کنند...
🌸این توصیه ی موکد آیات و روایات نیز می باشد...
خداوند در سوره انفال آیه ۲۹ ، راه کسبِ قوهی تشخیص حق و باطل را، داشتن تقوا دانسته و میفرماید:
اى کسانى که ایمان آورده اید، اگر از (مخالفت فرمان) خدا بپرهیزید، خداوند براى شما وسیلهاى براى جدایى حق از باطل قرار مى دهد (و روشن بینى خاصى که در پرتو آن حق را از باطل خواهید شناخت) و گناهان شما را مى پوشاند و شما را مى آمرزد... و خداوند فضل و بخشش عظیم دارد...
☘️این آیه یکى از مهم ترین مسائل سرنوشت ساز انسان را بیان کرده و میفرماید:
در مسیرى که انسان به سوى پیروزىها و خوبیها مى رود، همیشه پرتگاهها و بیراهه هایى وجود دارد که اگر آنها را به خوبى نبیند و نشناسد و پرهیز نکند، چنان سقوط مى کند که در مواقعی برگشت به مسیرِ درست غیر ممکن میشود... پس شناخت حق و باطل ضروری است ، و طبق این آیه و آموزه های دین، مهمترین شیوه ی تشخیص مسیر صحیح و غلط ، رعایت تقواست...
❤️پس تلاش کنیم به واجبات الهی پایبند و از حرامها دوری کنیم ، تا سقوط نکرده و عاقبت به خیر شویم...
#وصیتنامه #تقوا #حق_و_باطل #بصیرت #شهیدبروجردی
@sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_سوم 💠 نزدیک شدنش را از پشت سر به وضوح حس میکردم که نفسم در سینه بند آمد
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_چهارم
💠 ظاهراً دیگر به نتیجه رسیده و میخواست قصه را فاش کند. باور نمیکردم حیدر اینهمه بیرحم شده باشد که بخواهد در جمع #آبرویم را ببرد.
اگر لحظهای سرش را میچرخاند، میدید چطور با نگاه مظلومم التماسش میکنم تا حرفی نزند و او بیخبر از دل بیتابم، حرفش را زد:«عدنان با #بعثیهای تکریت ارتباط داره، دیگه صلاح نیس باهاشون کار کنیم.»
💠 لحظاتی از هیچ کس صدایی درنیامد و از همه متحیرتر من بودم. بعثیها؟! به ذهنم هم نمیرسید برای نیامدن عدنان، اینطور بهانه بتراشد.
بیاختیار محو صورتش شده و پلکی هم نمیزدم که او هم سرش را چرخاند و نگاهم کرد و چه نگاه سنگینی که اینبار من نگاهم را از چشمانش پس گرفتم و سر به زیر انداختم.
💠 نمیفهمیدم چرا این حرفها را میزند و چرا پس از چند روز دوباره با چشمانم آشتی کرده است؟ اما نگاهش که مثل همیشه نبود؛ اصلاً مهربان و برادرانه نبود، طوری نگاهم کرد که برای اولین بار دست و پای دلم را گم کردم.
وصله بعثی بودن، تهمت کمی نبود که به این سادگیها به کسی بچسبد، یعنی میخواست با این دروغ، آبروی مرا بخرد؟ اما پسرعمویی که من میشناختم اهل #تهمت نبود که صدای عصبی عمو، مرا از عالم خیال بیرون کشید :«من بیغیرت نیستم که با قاتل برادرم معامله کنم!»
💠 خاطره پدر و مادر جوانم که به دست بعثیها شهید شده بودند، دل همه را لرزاند و از همه بیشتر قلب مرا تکان داد، آن هم قلبی که هنوز مات رفتار حیدر مانده بود.
عباس مدام از حیدر سوال میکرد چطور فهمیده و حیدر مثل اینکه دلش جای دیگری باشد، پاسخ پرسشهای عباس را با بیتمرکزی میداد.
💠 یک چشمش به عمو بود که خاطره #شهادت پدرم بیتابش کرده بود، یک چشمش به عباس که مدام سوالپیچش میکرد و احساس میکردم قلب نگاهش پیش من است که دیگر در برابر بارش شدید احساسش کم آوردم.
به بهانه جمع کردن سفره بلند شدم و با دستهایی که هنوز میلرزید، تُنگ شربت را برداشتم. فقط دلم میخواست هرچهزودتر از معرکه نگاه حیدر کنار بکشم و نمیدانم چه شد که درست بالای سرش، پیراهن بلندم به پایم پیچید و تعادلم را از دست دادم.
💠 یک لحظه سکوت و بعد صدای خنده جمع! تُنگ شربت در دستم سرنگون شده و همه شربت را روی سر و پیراهن سپید حیدر ریخته بودم.
احساس میکردم خنکای شربت مقاومت حیدر را شکسته که با دستش موهایش را خشک کرد و بعد از چند روز دوباره خندید.
💠 صورتش از خنده و خجالت سرخ شده و به گمانم گونههای من هم از خجالت گل انداخته بود که حرارت صورتم را بهخوبی حس میکردم.
زیر لب عذرخواهی کردم، اما انگار شیرینی شربتی که به سرش ریخته بودم، بینهایت به کامش چسبیده بود که چشمانش اینهمه میدرخشید و همچنان سر به زیر میخندید.
💠 انگار همه تلخیهای این چند روز فراموشش شده و با تهمتی که به عدنان زده بود، ماجرا را خاتمه داده و حالا با خیال راحت میخندید.
چین و چروک صورت عمو هم از خنده پُر شده بود که با دست اشاره کرد تا برگردم و بنشینم. پاورچین برگشتم و سر جایم کنار حلیه، همسر عباس نشستم.
💠 زنعمو به دخترانش زینب و زهرا اشاره کرد تا سفره را جمع کنند و بلافاصله عباس و حلیه هم بلند شدند و به بهانه خواباندن یوسف به اتاق رفتند.
حیدر صورتش مثل گل سرخ شده و همچنان نه با لبهایش که با چشمانش میخندید. واقعاً نمیفهمیدم چهخبر است، در سکوتی ساختگی سرم را پایین انداخته و در دلم غوغایی بود که عمو با مهربانی شروع کرد :«نرجس جان! ما چند روزی میشه میخوایم باهات صحبت کنیم، ولی حیدر قبول نمیکنه. میگه الان وقتش نیس. اما حالا من این شربت رو به فال نیک میگیرم و این روزهای خوب ماه #رجب و تولد #امیرالمؤمنین علیهالسلام رو از دست نمیدم!»
💠 حرفهای عمو سرم را بالا آورد، نگاهم را به میهمانی چشمان حیدر برد و دیدم نگاه او هم در ایوان چشمانش به انتظارم نشسته است. پیوند نگاهمان چند لحظه بیشتر طول نکشید و هر دو با شرمی شیرین سر به زیر انداختیم.
هنوز عمو چیزی نگفته بود اما من از همین نگاه، راز فریاد آن روز حیدر، قهر این چند روز و نگاه و خندههای امشبش را یکجا فهمیدم که دلم لرزید.
💠 دیگر صحبتهای عمو و شیرینزبانیهای زنعمو را در هالهای از هیجان میشنیدم که تصویر نگاه #عاشقانه حیدر لحظهای از برابر چشمانم کنار نمیرفت. حالا میفهمیدم آن نگاهی که نه برادرانه بود و نه مهربان، عاشقانهای بود که برای اولین بار حیدر به پایم ریخت.
#خواستگاری عمو چند دقیقه بیشتر طول نکشید و سپس ما را تنها گذاشتند تا با هم صحبت کنیم. در خلوتی که پیش آمده بود، سرم را بالا آوردم و دیدم حیدر خجالتیتر از همیشه همچنان سرش پایین است...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba
سلام
صبحتون بخیر🌹
💞🍃سالروز
زیباترین وصال هستی،
قشنگترین پیـــــوند عالـــم؛
ازدواج علــــ❤️فاطمه❤️ــــی(ع)
رو محضر مبارک امام زمان(عج) و شما همراهان نازنین تبریک عرض میکنیم😌✨
💥🎊🎉💖🎊🎉💥🎊🎉💖
9.55M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🦋🍃🌺✨
کی دیده همچین عروسی که نبی عاقدشه💖
عجب عقدی شده که خودِ خدا شاهدشه💖
یار مبارک بادا
ایشالا مباااارک بادا
☺️💞👏
بادا بادا مبارک به همه
عروسی علی و فاطمه❤️🎊
توی عروسی از همه شادتر دومادِ
میدونه خدا، چه خانومی بهش داده
💝✨عروسی #علی و #فاطمه✨💐
🎤کربلایی حسین طاهری
#مولودی
💕@sokhananiziba
دوستان عزیز و همراهان خوبم ❤️
تا اینجا مبحث احساس نیاز به خدا را با هم دنبال کردیم .👌🏻
امیدوارم که بتوانیم قدمی برداریم و مبارزه با نفس های هر چند کوچک را روزانه انجام بدیم.👌🏻🌺
خوب از فردا ادامه مبحث برنامه ترک گناه را باهم ادامه میدیم که تقدیم نگاه مهربان شما خواهم کرد إن شاءالله.🙏🏻💝
و اما قبل از شروع مباحث جدید دوست دارم تجربه ها و دستاوردهای خودتون از مطالب کانال در این مدت که گذشت را برام بفرستید .👌🏻🌺
بهم بگید که مثلا از درس ها چه استفاده ای کردید ؟ کاربردی بود براتون یا خیر ؟ چقدر کمک کرد بهتون ؟
راجع به کلیپ ها ، ذکر استغفار روزانه ، نکته هایی که در روز های فتنه گذاشته شد ، ویس های آقا رضا اگر براتون مفید بوده و استفاده کردید ، تجربه های خودتون را با بنده در میان بگذارید.🌺🌺
یا حتی اگر ایرادی در هر کدام از کارها بوده خوشحال میشم که برای بهتر شدن روند کار ما را یاری کنید.👌🏻🌺
منتظر شما هستم. 😊👌🏻