eitaa logo
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
350 دنبال‌کننده
4.2هزار عکس
4هزار ویدیو
63 فایل
💬مباحث مختلف برای رسیدن به راه درست زندگی همراه با...✅ ❣آرامش واقعی..😘😍💞 🔆با ما همراه باشیددد🤗❤ 👈کپی آزاد با ذکر یه صلوات...✔ 💚«هدف رضایت خدا و امام زمان»💚 ⏪نظرات 👇 @masire_zendegi_ziba 💥منتظر نظرات سازنده شما عزیزان هستیم..😉😊🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
❤️ داستان برگرفته از حوادث حقیقی خرداد تا شهریور سال ۱۳۹۳ در شهر آمرلی عراق بود که با خوشه چینی از خاطرات مردم مقاوم و رزمندگان دلاور این شهر، به ویژه فرماندهی بی‌نظیر سپهبد شهید قاسم سلیمانی در قالب داستانی عاشقانه روایت شد. 🌹 پیشکش به روح مطهر همه شهدای مدافع حرم، شهدای شهر آمرلی و شهید عزیزمان حاج قاسم سلیمانی @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍️ 💠 وسعت سرسبز باغ در گرمای دلچسب غروب، تماشاخانه‌ای بود که هر چشمی را نوازش می‌داد. خورشید پس از یک روز آتش‌بازی در این روزهای گرم آخر ، رخساره در بستر آسمان کشیده و خستگی یک روز بلند بهاری را خمیازه می‌کشید. دست خودم نبود که این روزها در قاب این صحنه سِحرانگیز، تنها صورت زیبای او را می‌دیدم! حتی بادی که از میان برگ سبز درختان و شاخه های نخل ها رد می‌شد، عطر او را در هوا رها می‌کرد و همین عطر، هر غروب دلتنگم می‌کرد! 💠 دلتنگ لحن گرمش، نگاه عاشقش، صدای مهربان و خنده های شیرینش! چقدر این لحظات تنگ غروب سخت می‌گذشت تا شب شود و او برگردد و انگار همین باد، نغمه دلتنگی‌ام را به گوشش رسانده بود که زنگ موبایلم به صدا درآمد. همانطور که روی حصیر کف ایوان نشسته بودم، دست دراز کردم و گوشی را از گوشه حصیر برداشتم. بعد از یک دنیا عاشقی، دیگر می‌دانستم اوست که خانه قلبم را دقّ‌الباب می‌کند و بی‌آنکه شماره را ببینم، دلبرانه پاسخ دادم :«بله؟» 💠 با نگاهم همچنان در پهنه سبز و زیبای باغ می‌چرخیدم و در برابر چشمانم، چشمانش را تجسم می‌کردم تا پاسخم را بدهد که صدایی خشن، خماری عشق را از سرم پراند :«الو...» هر آنچه در خانه خیالم ساخته بودم، شکست. نگاهم به نقطه‌ای خیره ماند، خودم را جمع کردم و این بار با صدایی محکم پرسیدم :«بله؟» 💠 تا فرصتی که بخواهد پاسخ بدهد، به سرعت گوشی را از کنار صورتم پایین آورده و شماره را چک کردم، ناشناس بود. دوباره گوشی را کنار گوشم بردم و شنیدم با همان صدای زمخت و لحن خشن تکرار می‌کند :«الو... الو...» از حالت تهاجمی صدایش، کمی ترسیدم و خواستم پاسخی بدهم که خودش با عصبانیت پرسید :«منو می‌شناسی؟؟؟» 💠 ذهنم را متمرکز کردم، اما واقعاً صدایش برایم آشنا نبود که مردّد پاسخ دادم :«نه!» و او بلافاصه و با صدایی بلندتر پرسید :«مگه تو نرجس نیستی؟؟؟» از اینکه اسمم را می‌دانست، حدس زدم از آشنایان است اما چرا انقدر عصبانی بود که دوباره با حالتی معصومانه پاسخ دادم :«بله، من نرجسم، اما شما رو نمی شناسم!» که صدایش از آسمان خراش خشونت به زیر آمد و با خنده‌ای نمکین نجوا کرد :«ولی من که تو رو خیلی خوب می‌شناسم عزیزم!» و دوباره همان خنده‌های شیرینش گوشم را پُر کرد. 💠 دوباره مثل روزهای اول مَحرم شدن‌مان دلم لرزید که او در لرزاندن دل من به‌شدت مهارت داشت. چشمانم را نمی‌دید، اما از همین پشت تلفن برایش پشت چشم نازک کردم و با لحنی غرق ناز پاسخ دادم :«از همون اول که گوشی زنگ خورد، فهمیدم تویی!» با شیطنت به میان حرفم آمد و گفت :«اما بعد گول خوردی!» و فرصت نداد از رکب که خورده بودم دفاع کنم و دوباره با خنده سر به سرم گذاشت :«من همیشه تو رو گول می‌زنم! همون روز اولم گولت زدم که عاشقم شدی!» و همین حال و هوای عاشقی‌مان در گرمای ، مثل شربت بود؛ شیرین و خنک! 💠 خبر داد سر کوچه رسیده و تا لحظاتی دیگر به خانه می آید که با دستپاچگی گوشی را قطع کردم تا برای دیدارش مهیا شوم. از همان روی ایوان وارد اتاق شدم و او دست‌بردار نبود که دوباره پیامگیر گوشی به صدا درآمد. در لحظات نزدیک مغرب نور چندانی به داخل نمی تابید و در همان تاریکی، قفل گوشی را باز کردم که دیدم باز هم شماره غریبه است. 💠 دیگر فریب شیطنتش را نمی‌خوردم که با خنده‌ای که صورتم را پُر کرده بود پیامش را باز کردم و دیدم نوشته است :«من هنوز دوستت دارم، فقط کافیه بهم بگی تو هم دوستم داری! اونوقت اگه عمو و پسرعموت تو آسمونا هم قایمت کنن، میام و با خودم می‌برمت! ـ عَدنان ـ » برای لحظاتی احساس کردم در خلائی در حال خفگی هستم که حالا من شوهر داشتم و نمی‌دانستم عدنان از جانم چه می خواهد؟... ✍️نویسنده: فاطمه ولی نژاد @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌷 بِسْمِ اللّهِ الرّحْمنِ الرَّحیمِ 🌷
عرض سلام و روز بخیر خدمت همراهان خوبم. 🌺💝☺️ روز و روزگار بر شما خوش .💝☺️🌷
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
#احساس_نیاز_به_خدا ۸ ⁉️یه سوال خیلی مهم! چرا خداوند انقدر روح انسان رو بزرگ آفرید؟ اگه کوچولو خلق
۹ ✅💞 انسان طبیعتا و ذاتا خوب و پاک آفریده شده ولی "طغیان" میزنه خرابش میکنه. 🔹انسان طبیعتا دچار طغیان میشه و خدا اینو میدونه.👌 برای همینم هست که خیلی راحت از گناهان انسان میگذره. در واقع خدا آدمو خیلی درک میکنه..☺️ 🌺 خدا خیلی با آدم کنار میاد. خیلی هواشو داره میگه خب این بنده من که گناه کرد نمیتونست جلوی طغیانش رو بگیره. من کمکش میکنم.... 🌷مثلا یکی از کمک های خوب خدا، "نماز " هست. ✅ نماز یکی از بهترین وسیله ها برای ازبین بردن تکبره. 🔶 و چون آدم مدام طغیان میکنه، خدا هم لطف کرده و نماز رو در پنج وعده قرار داده.👌 فداش بشم خدا چقدر به نیاز های روحی آدما توجه داره.😊💞 خدا میدونه که انسان اگه یه مبارزه دائمی برای زدن طغیانش نداشته باشه خودبخود فاسد میشه ❤️برای همین نماز رو به طور مداوم و همیشگی واجب کرده. ✔️مثلا روزه یه کمک خوب برای زدن طغیانه... نماز شب... و از همه مهمتر ولایت... 🌹جالبه که بهتون بگم، اگه به تک تک اعمال دینی نگاه کنید همشون طراحی شدن فقط برای مقابله با طغیان انسان...👌 آدم پررو نشه... 🔴 چون آدم اگه طغیان کرد، دیگه کر و کور میشه نمیفهمه... با بدن و روحش به طور غلط برخورد میکنه... ❌داغون میکنه همه چیز رو... ❣و خدای مهربان لطف کرده و بیشترین کمک ها رو برای از بین بردن طغیان روحمون قرار داده در قالب دین ... خدایا بابت دین، این برنامه قشنگت ممنونتم...😌😊💖 🌺 @sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
[حاج اسماعیل دولابی...☘] وقتے در گنــــــاه زندگے میکنی، شیطـــان کاری با تـــو ندارد. امــا.... وقتے تلاش میکنے تــا از اسارتــــ گنــــاه بیرون بیایے، اذیتتـــ خواهد کرد. 🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4_5789467369269105689.mp3
5.78M
✴️خانمی با هشت سال زندگی مشترک و دو فرزند چهارساله و پنج ماهه 🔺مشکل ایشان همسرشان است که به طور مداوم در خانه گوشی موبایل دست گرفته است و با خانم و بچه ها صحبت نمیکند و تمام وقت خود را در فضای مجازی سپری میکند📲 ❇️این خانم چه تدابیری پیشه کند تا همسرش گوشی را در خانه کنار بگذارد❓ @sokhananiziba https://chat.whatsapp.com/DRjeQxaD2J97VSKliu7W8t