🌺 چقدر خوبه...
چقدر خوبه که آدم یه آقایی داشته باشه... یه آقای همه چی تموم...
آقایی که اگه تمام عالم بخوان عظمت و زیبایی هاش رو بنویسن نمیتونند...
آقایی که حتی اسمش رو هم بگی عبادته...❤️
آقایی که لنگر آسمان و زمینه... آقایی که چشم و گوش و دست و زبان خداوند بر روی زمین هست...💕
آقایی که خدای مهربان، تمام دنیا به خاطر گل روی وجودش خلق کرده...🌺
مولایی که اگه مردم همگی بهش ایمان پیدا میکردند "خدا اصلا جهنم رو خلق نمیکرد..."
آقایی که صدها سال دشمنانش سعی کردند که فضائل آقا رو از کتاب ها حذف کنند اما همین الان هم تمام کتاب های حدیثی مملو از فضائل اون آقاست...🎁
آقایی که در اوج قدرت حاضر نبود کوچک ترین ظلمی به کسی بکنه... اما خودش مظلوم ترین شخص دنیا بود...
آقایی که فرمود: هر کسی از دنیا بره منو خواهد دید...
❇️ چقدر خوبه که آدم آقایی داشته باشه که بهش افتخار کنه... روز قیامت که میشه بره کنار آقاش تا همه اهل محشر بگن خوش به حالشون که اینا بهترین آقای دو دنیا رو دارن...😌
آقایی که شیعیانش روز قیامت بر منبرهایی از نور با صورت های نورانی همسایه های مولاشون هستند...💕💥
و آقا هم توی بالاترین جای بهشت شیعیانش رو در آغوش میگیره و نوازششون میکنه...❤️
خدایا یه خواهشی ازت دارم...
👈🏼 من اون لحظه ای که در بهشت توی آغوش امیرالمومنین هستم رو میخوااااام... این آرزوی منو بهم میدی؟🥰
🌺 خدایا به حق امیرالمومنین علیه السلام همه شیعیان حضرت رو عاقبت بخیر بفرما....
"زندگی به سبک عاشقا"
🌺 @sokhananiziba
31.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#عید_غدیر_مبارک
کلیپ بسیاااار زیبا
🌹زندگی به سبک عاشقا...👇
@sokhananiziba
یه عیدی ویژه👌✨
مخصوص شما اعضای خوب و دوست داشتنی زندگی به سبک عاشقا
☺️👇🎁
1_423257373.pdf
681.8K
☀️ متن کامل خطبه #غدیر
🌷 بسیار جامع و زیبا
✅ حتما بخونید؛ بدون عجله و با دقت
#فقط_به_عشق_علی
@sokhananiziba
☑️ سالروز شهادت شهید محسن حججی سرباز شجاع ولایت هست...
✅ ان شالله خداوند توفیق ادای حق این شهید عزیز و سایر شهدای بزرگوار رو به همه ما عنایت بفرماید...
🙏✨🌷
#چراغ_راه
🇮🇷 شهید حججی از عشق به ولایت میگوید..
✨ ۱۸ مرداد، سالروز شهادت شهید محسن حججی گرامی باد.
@sokhananiziba
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴توصیهی شهید حججی به پسرش برای الگو گرفتن از مولا امیرالمومنین (ع)
امروز ۱۸ مرداد سالروز شهادت شهید بیسر محسن حججیه
#غدیر #عید_غدیر
─┅═ঊঈ🍃🍂🍁🍃ঊঈ═┅─
@sokhananiziba
❅✺✻زنـ💕ـدگی به سبک عـ💞ـاشقا❅✺✻
✍️ #تنها_میان_داعش #قسمت_پانزدهم 💠 در انتظار آغاز عملیات ۱۵ روز گذشت و خبری جز خمپارههای #داعش ن
✍️ #تنها_میان_داعش
#قسمت_شانزدهم
💠 در فضای تاریک و خاکی اتاق و با نور اندک موبایل، بلاخره حلیه را دیدم که با صورت روی زمین افتاده و یوسف زیر بدنش مانده بود.
دیگر گریههای یوسف هم بیرمق شده و بهنظرم نفسش بند آمده بود که موبایل از دستم افتاد و وحشتزده به سمتشان دویدم.
💠 زنعمو توان نداشت از جا بلند شود و چهار دست و پا به سمت حلیه میرفت. من زودتر رسیدم و همین که سر و شانه حلیه را از زمین بلند کردم زنعمو یوسف را از زیر بدنش بیرون کشید.
چشمان حلیه بسته و نفسهای یوسف به شماره افتاده بود و من نمیدانستم چه کنم. زنعمو میان گریه #حضرت_زهرا (سلاماللهعلیها) را صدا میزد و با بیقراری یوسف را تکان میداد تا بلاخره نفسش برگشت، اما حلیه همچنان بیهوش بود که نفس من برنمیگشت.
💠 زهرا نور گوشی را رو به حلیه نگه داشته بود و زینب میترسید جلو بیاید. با هر دو دست شانههای حلیه را گرفته بودم و با گریه التماسش میکردم تا چشمانش را باز کند.
صدای عمو میلرزید و با همان لحن لرزانش به من دلداری میداد :«نترس! یه مشت #آب بزن به صورتش به حال میاد.» ولی آبی در خانه نبود که همین حرف عمو #روضه شد و ناله زنعمو را به #یاحسین بلند کرد.
💠 در میان سرسام مسلسلها و طوفان توپخانهای که بیامان شهر را میکوبید، آوای #اذان مغرب در آسمان پیچید و اولین روزهمان را با خاک و خمپاره افطار کردیم.
نمیدانم چقدر طول کشید و ما چقدر بال بال زدیم تا بلاخره حلیه به حال آمد و پیش از هر حرفی سراغ یوسف را گرفت.
💠 هنوز نفسش به درستی بالا نیامده، دلش بیتاب طفلش بود و همین که یوسف را در آغوش کشید، دیدم از گوشه چشمانش باران میبارد و زیر لب به فدای یوسف میرود.
عمو همه را گوشه آشپزخانه جمع کرد تا از شیشه و پنجره و موج #انفجار دور باشیم، اما آتشبازی تازه شروع شده بود که رگبار گلوله هم به صدای خمپارهها اضافه شد و تنمان را بیشتر میلرزاند.
💠 در این دو هفته #محاصره هرازگاهی صدای انفجاری را میشنیدیم، اما امشب قیامت شده بود که بیوقفه تمام شهر را میکوبیدند.
بعد از یک روز #روزهداری آنهم با سحری مختصری که حلیه خورده بود، شیرش خشک شده و با همان اندک آبی که مانده بود برای یوسف شیرخشک درست کردم.
💠 همین امروز زنعمو با آخرین ذخیرههای آرد، نان پخته و افطار و سحریمان نان و شیره توت بود که عمو مدام با یک لقمه نان بازی میکرد تا سهم ما دخترها بیشتر شود.
زنعمو هم ناخوشی ناشی از وحشت را بهانه کرد تا چیزی نخورَد و سهم نانش را برای حلیه گذاشت. اما گلوی من پیش عباس بود که نمیدانستم آبی برای #افطار دارد یا امشب هم با لب خشک سپری میکند.
💠 اصلاً با این باران آتشی که از سمت #داعشیها بر سر شهر میپاشید، در خاکریزها چهخبر بود و میترسیدم امشب با #خون گلویش روزه را افطار کند!
از شارژ موبایلم چیزی نمانده و به خدا التماس میکردم تا خاموش نشده حیدر تماس بگیرد تا اینهمه وحشت را با #عشقم قسمت کنم و قسمت نبود که پس از چند لحظه گوشی خاموش شد.
💠 آخرین گوشی خانه، گوشی من بود که این چند روز در مصرف باتری قناعت کرده بودم بلکه فرصت همصحبتیام با حیدر بیشتر شود که آن هم تمام شد و خانه در تاریکی محض فرو رفت.
حالا دیگر نه از عباس خبری داشتیم و نه از حیدر که ما زنها هر یک گوشهای کِز کرده و بیصدا گریه میکردیم.
💠 در تاریکی خانهای که از خاک پر شده بود، تعداد راکتها و خمپارههایی که شهر را میلرزاند از دستمان رفته و نمیدانستیم #انفجار بعدی در کوچه است یا روی سر ما!
عمو با صدای بلند سورههای کوتاه #قرآن را میخواند، زنعمو با هر انفجار #صاحبالزمان (روحیفداه) را صدا میزد و بهجای نغمه مناجات #سحر، با همین موج انفجار و کولاک گلوله نیت روزه ماه مبارک #رمضان کردیم.
💠 آفتاب که بالا آمد تازه دیدیم خانه و حیاط زیر و رو شده است؛ پردههای زیبای خانه پاره شده و همه فرش از خردههای شیشه پوشیده شده بود.
چند شاخه از درختان توت شکسته، کف حیاط از تکه های آجر و شیشه و شاخه پُر شده و همچنان ستونهای دود از شهر بالا میرفت.
💠 تا ظهر هر لحظه هوا گرمتر میشد و تنور #جنگ داغتر و ما نه وسیلهای برای خنک کردن داشتیم و نه پناهی از حملات داعش.
آتش داعشیها طوری روی شهر بود که حلیه از دیدار عباس ناامید شد و من از وصال حیدر! میدانستم سدّ #مدافعان شکسته و داعش به شهر هجوم آورده است، اما نمیدانستم داغ #شهادت عباس و ندیدن حیدر سختتر است یا مصیبت #اسارت...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
🌟 @sokhananiziba