و سوال میکنند؛ به چه خاطر زندهای
و من برای زندگی تو را بهانه میکنم..💔🥺
#سلطـٰانکربلا
ببینبہگوشہصحنتپناھآوردم ..؛
مگرڪبوترآوارھجـانمےخواهدآقاجانシ؟❤️🩹🕊″
#شـٰاهِخراسـٰان
دردهایـت را به جانـم میخرم چون عاشقـم ؛
عاشق و معشوق هرگز سهمشان یکسان نبود!🥲💙
#همسرانہ
-قَريبٌمِنالقلبِ❤️🩹...!"
بہقلبمنزدیکیحتی،
اگرمنایرانباشموتوعراق!(:"
#سلطـٰانکربلا
بسیجۍ؛
بودنچیزےنیست؛
جزعملۍخـٰالصآنھ،عبـٰادتۍعـٰاشقآنھ،
جھـٰادےعـٰارفآنھ،
قیـٰامۍمظلومـٰانھ،رزمۍشجـٰاعآنھ،
و،وصلۍعـٰاشقآنھ😎🌿
#چࢪیڪۍ
"سکوت اجباری"🇵🇸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 |فصل اول| "سکوت اجباری"181 (سبحان) تمامی خیابان ها د
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
|فصل اول|
"سکوت اجباری"182
دکتر نگاهی بین ما کرد اروم دستکش هاش دراورد.
آسیب شدیدی به کمرش وارد شده ولی درکل علائم حیاتی اش خوبه مشکلی نداره.
خدا به جوونیش رحم کرده!
نفس راحتی کشیدم روی صندلی نشستم سبحان نفس رو بغل کرد.
جونم دایی اروم باش فدات شم.
دوست داری بریم پیش بابایی؟!
تا اسم بابا اومد نفس به طرز بامزه ای گریه اش بند اومد با چشمای گرد نگاه سبحان کرد.
از زمان ورودم سبحان زیاد باهام حرف نمیزد!
حتی نذاشت برم اتاق آرین!
آروم از پشت شیشه نگاه مرد زندگیم میکردم!
حال روزش تقصیر من بود دیگه نه؟!
قطره اشکی از چشمم چکید!
سبحان دست نفس رو گرفت به آرین اشاره کرد نفس با دیدن باباش جیغی زد شروع کرد به دست پا زدن کلمات نامفهومی رو میگفت.
س. سبحان؟!
تیز نگاهم کرد که سرم انداختم پایین.
کی خوب میشه؟!
دکتر واسه کمرش چیزی نگفت؟!
پوزخندی زد!
داری وانمود میکنی واست مهمه؟!
تو انگار حالیت نیست داری با زندگیت چیکار میکنی ریحانه!
از وقتی مامان بابا پیدا کردی به این بیچاره توجه کردی؟!
اصلا گفتی براش چیکار کردم؟!
آرین ی مرد هست ریحانه!
وقتی ازدواج کرده تو در برابرش وظیفه داری!
یادت باشه اگه الان کسی شدی به لطف آرین هست وگرنه تو همون عمارت بودی!
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑
قدر داشته هات بدون آدمای خوب همیشگی نیستند:)))❤️🩹
https://gkite.ir/es/9667352
جواب ناشناس ها👇🏻
@Anonymous_channel
توجه: حتما در ناشناس عضو بشید اگر اتفاقی برای کانال افتاد خدای ناکرده اونجا ادامه بدیم‼️
گفـتفردائنظامکـجامیـری؟!
گفتـمتـرجیـحمیـدم؛
در'جمهـورۍاسلـامـی'بمیـرم
تـادرغیـرآنزنـدگیکــنـم!✌️🏻🙂
#چࢪیڪۍ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دنیامحرمهدنیامونگیر...! 🥺💔
#سلطـٰانکربلا
اۍآخریننگاردلآرایفاطمہ"س"..🕊
آقاۍمن!
براۍرضاےخدا،بیا✨
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#منتـظرانھ
پست های روزمرگی رو هم به کانال اضافه کنیم؟!☘️
https://harfeto.timefriend.net/17141259872038
"سکوت اجباری"🇵🇸
پست های روزمرگی رو هم به کانال اضافه کنیم؟!☘️ https://harfeto.timefriend.net/17141259872038
هیچ رشته ای آسون نیست همشون سختی های خودشون دارن.
من اطرافیانم کلا رشته های تجربی و ریاضی هستند میشه گفت تنها کسی هستم که رفتم انسانی.
به کل حجم مطالب و کتابا انقدری بالا و سخته که گاها کم میاری.
اگر احتمال بدهید
انگشتر عقیقتان در
سطل زباله گم شده
باشد، چقدر درخاک
و زبالهها میگردید تا
انگشترتان را پیدا کنید؟
خودتان را هم همین
طور بگردید و پیدا کنید
آیتاللهمجتهدیتهرانی!
پيامبر صلى اللہ عليہ و آله:
ما آمَنَ بى مَن باتَ شَبعانَ وَجارُهُ طاوِيا، ما آمَنَ بى مَن باتَ كاسيا وَجارُهُ عاريا؛♥
بہ من ايمان نياوردہ است آن كس كہ شب سير بخوابد و همسايہ اش گرسنہ باشد.
بہ من ايمان نياوردہ است آن كس كہ شب پوشيدہ بخوابد و همسايہ اش برهنہ باشد.🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همینکهنوکرم🥲❤️🩹
بلهدرستدیدید❗
تکتیراندازبالاییکیازدانشکدههایآمریکا
کاشاونجماعتیکهاینجاهرغلطیخواستنکردنوبازمدانشگاهباپیامعفورهبرعزیزمونبخشیدشونوبهدرسبرگشتناینچیزاروببینن
ببیننکهاونجااگهحرفمخالفبزنندیگهصحبتاز
تعلیقازتحصیلنیستصحبتارتعلیقاززندگیه :)
#آمریکامهدآزادی
هرگناهیکهانسانمرتکبشود
اثریازکثیفیوتاریکیدردلاو
بهجامیگذاردوازاینرومیلو
شوقاونسبتبهاعمالصالحو
نیکوکممیشود...!
#شهیدمطهری
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یِڪگـۅشِہاَز،
رِۅاقِتۅجـٰاداشـتَنبَـساَسـت؛
مـٰاراهَمیناِمـٰامرِضــٰاداشتَنبَساَست...
#بابا_رضا
ـ ـ ـ ـــــ❁ــــــ ـ ـ
دلمیہآغوشگرممیخواد
ازجنسضریحاباعبدالله..(:💔
#سلطـٰانکربلا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو آقای قلب شکسته منی🥺🫀:)
#سلطـٰانکربلا
اِیخوشآنهاکِهدَمیلایِـقِدیـدارشُدَند . .
کِهبِهخـالِلَبَـتاِیدوستگِرِفتارشُدَند!(:❤️🩹"
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#منتـظرانھ
"سکوت اجباری"🇵🇸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 |فصل اول| "سکوت اجباری"182 دکتر نگاهی بین ما کرد اروم
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
|فصل اول|
"سکوت اجباری"183
عصبی بودم از حرفای سبحان که مامان دستم گرفت رو به سبحان توپید!
دختر من خودش صلاح زندگیش میدونه لازم نیست بگی!
این پسر کم دخترم رو خون به جیگر نکرده!
با دیدن اینکه چشمای آرین بازه دست مامان ول کردم سریع رفتم اتاق.
نفس بغل سبحان که با دیدن باباش جیغی کشید شروع به دست پا زدن کرد که آرین لبخندی و سبحان کنارش نشست.
دایی ی وقت بابا اذیت نکنیا!
اروم سبحان گذاشت کنار نفس که نفس سرش تو گردن آرین فرو کرد اروم گرفت لبخند دلنشینی کرد.
ج. جونم بابا..
با دیدن من جمله اش کامل نکرد خیره نگاهم کرد.
سکوتش آزارم میداد.
سبحان برای عوض کردن فضا چرخید سمتش.
زود بلند شو جناب سروان!
سرهنگ ی پرونده توپ دستت میده اونم چه پرونده کلا با بقیه پرونده ها متفاوت هست!
البته فعلا جات رو من گرفتم هر زمان بهتر شدی میگم پرونده چیه!
ولی به شرط اینکه تلاش کنی و لجبازی درنیاری واسه خوب شدن.
خندید انگشت نفس رو گرفت بوسید.
سرهنگ دل خوشی از من نداره!
سایم رو با تیر میزنه پرونده بده دستم؟!
ادامه دارد...
پ. ن: عزیزان این چند روز بحث رمان شد یک بار برای همیشه گفته بشه که حالت کلی رمان تخیلی هست و گاها از زندگی خود نویسنده واقعیت هایی بهش اضافه میشه‼️
کپی جایز نیست🛑