اِیباد،بَرآنیارِسَفَرکَردِهبِفَرما . .
بازآی،کِهدَرماندِهیِدَرمانِتوهَستیم!❤️🩹'
اَللّهُمَّعَجِّللِوَلیِّکَالفَرَج
#منتـظرانھ
از پدر شدن فقط
شیرینی لالائی گفتنش را چشید
آن هم برای عکس بچهای که
در گهواره دستش بود...🥲💔
#شھیدانہ
#شھیدحسیننیکویی
خَـندِهاَشحَـتـی
یَـهـودیراهِـدایَتمیـکُنَـد؛
مَـدَححِـیـدَر . .
راهَـمیـنجُـملِهکِفـایَـتمیـکُنَـد..🥺(:"
یٰاامَیرالمومِنینیٰاعَلیابْنِأَبیطٰالِبْ‹ع›
#شـٰاهِنجف
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
گفتم از عشق نشانی به منِ خسته بگو
کفت جز عشق حسین هر چه بینی بدلیست:)) 🥲💔
#سلطـٰانکربلا
"سکوت اجباری"🇵🇸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 |فصل اول| "سکوت اجباری"188 مدام سعی میکردم مامان رو قا
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
|فصل اول|
"سکوت اجباری"189
ترسیده خیره بهش بودم و مامان پوزخند صدا داری زد!
فکر کردی کی صدات رو روی من بلند میکنی ها؟! ـ
دخترم بفرستم خونت که بگیریش زیر مشت و لگدت؟!
اگه از اول بودم میمیردم نمیذاشتم تو بشی داماد ننگ این خونه!
ما آبرو داریم پسر!
دو تا دختر دارم ی دونه پسر!
رها هنوز از اسپانیا برنگشته که اگه برگرده من به شوهر اون یعنی داماد خودمون افتخار میکنم تا به ی معلوم الحالی مثل تو!
به خودت نگاه کن!
چی داری هوم؟!
اندازه اون یکی دامادم پول داری ریحانه خوشبخت کنی؟!
اصلا خانوادت چند ماهه نیومدن دیدنت؟!
بچت رو چی؟!
اون رو دیدن؟!
تو برای اونام ارزشی نداری آرین!
از زمانی که گیر اون خانواده یهودی افتادی تا الان!
بسته!
تمومش کن به خودت بیا بفهم نمیتونی ریحانه خوشبخت کنی!
پوریا چی کم داره که نتونه برای ریحانه خوشبختی بیاره؟!
ریحانه رو ولش کن!
بچتم بگیر بغلت برو!
سراغمون نیا!
فردا شب مهمونی من با چه رویی تویی که هیچی نداری بگم دامادمون هستی؟!
ریحانه لیاقتش بیشتر از ایناست.
قبلا رو نمیگم ولی الان همین گوشی که برای ریحانه خریدیم با پولش کل زندگی تو رو میشه خرید!
مامان حرف میزد و سر آرین پایین بود!
حرفی نمیزد!
داشتم از کرده های خودم پشیمون میشدم.. داشتم ذره ذره تحقیر شدن آرین رو میدیدم!.
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑
این دل دیگه طاقت نمیاره!!:))))❤️🩹
https://gkite.ir/es/9667352
جواب ناشناس ها👇🏻
@Anonymous_channel
توجه: حتما در ناشناس عضو بشید اگر اتفاقی برای کانال افتاد خدای ناکرده اونجا ادامه بدیم‼️
"سکوت اجباری"🇵🇸
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 |فصل اول| "سکوت اجباری"189 ترسیده خیره بهش بودم و ماما
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
|فصل اول|
"سکوت اجباری"190
(حورا)
تازه وارد ایران شده بودم!
میخواستم ایران ادامه تحصیل بدم!
داداش میدونست قراره بیام ولی نمیدونست دقیقا کی مامان و بابا و حمزه هم به خاطر شرایط لبنان نتونستن بیان و حتی نتونستن بچه آرین رو ببیند!
حدود یک ریع بود تو راه بودم و از تاکسی پیاده شدم اروم رفتم جلو و زنگ آیفون رو زدم!
کسی جواب نداد کلافه ایستاده بودم که صدای ضعیفی از پشت اومد.
حورا؟!
برگشتم و با دیدن آرین زمان برام ایستاد!
این داداش من نبود که بود؟!
موهاش ژولیده بود و چشماش قرمز بود باز نمیشد بدون اختیار رفتم سمتش بغلش کردم.
داداش!
قربونت برم چی شدی تو؟!
لبخند بی جونی زد پیشونیم بوسید و بی حرفی بردتم خونه!
با کلی اصرار همه چی تعریف کرد.
من گوش دادم.. گوش دادم ولی حواسم فقط به بغض آرین بود!
چی یه سر داداشم آورده بودن؟!
رفتم نشستم کنارش دستم روی دو طرف صورتش گذاشتم داغ بود!
حورا بمیره این روزات رو نبینه داداش.
تب کردی آرین دمای بدنت بالاست میلرزی بیا بریم یکمی بخواب.
میبینی خونه چقدر ساکته حورا؟!
اینجا اینجوری نبودا صدای خنده های بچگونه نفس می اومد صدای آهنگ خوندن ریحانه می اومد...
کاش میفهمیدم چقدر از با من بودن خجالت میکشه کاش زودتر میفهمیدم حالش از من بهم میخوره به خدا که گورم گم میکردم راحت باشه..
چقدر دیگه دم نزنم..
بی طاقت سر آرین روی شونم گذاشتم یهو بغضش ترکید صدای گریه های مردونش بلند شد!.
ادامه دارد...
کپی جایز نیست🛑