7.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
-خدانگهدار...
بابایبیکسم،تمومنفسم
بهتوکِیبرسم💔
#شب_قدر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
16.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
طفل را دست کسی غیر پدر نسپارند
کارِ ما را که سپردند دو دنیا به علی ...
#شب_قدر🖤
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
بهشگفتن :
+چراپلاکتودرمیاری؟
گفت: هرچیفکرمیکنم
یارایامامحسین(ع)توکربلا
پلاکنداشتن💔
+گمنامهاعاشقترن :)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[ @soko_ejbari ].....♥️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری" 88
(ریحانه)
دستم سوزش داشت ، توی سرم احساس گرما میکردم و حالت تهوع امونم رو بریده بود .. چه خبره اینجا ؟ من کجام اصن ؟
با درد زیادی چشمامو باز کردم که با منعکس شدن نور با شدت چشمامو بستم و اخم کرد .. بعد از چندبار پلک زدن عادت کردم به فضای سفید رو به روم ، نگاهی به دستم انداختم و با دیدن سرم داخل دستم آه از نهادم بلند شد .. بعد از چند مین در باز شد و پرستاری وارد شد و با دیدن چشمای بازم لبخندی زد و بعد از احوال پرسی رفت بیرون .. حالم بهتر شده بود ، زل زدم به سقف و به ذهنم فشار آوردم تا اتفاقات اخیر رو به یاد بیارم
( شهاب ، دزدیده شدنم ، مرگ اون همه بچه ، اومدن آرین ، تیرخوردن شهاب و ..)
هرچی فکر میکردم دیگه چیزی یادم نمیومد ، با باز شدن در دست از فکر کردن برداشتم و با دیدن آرین خشکم زد ..
انگار این دیدار خیلی برام مهم بود
حس : ترس . پشیمونی . دلتنگی . بغض
همه دست به دست هم داده بودن تا اشکام شروع به ریختن کنند
با هق هق های آروم آرین رو صدا زدم که با متانت و آرامش همیشگیش اومد سمتم و محکم بغلم کرد!
از جهنم به بهشت افتادن به این میگن ؟
از دود به پاکی رسیدن به این میگن ؟
از وحشت به آرامش رسیدن همین بود ؟
پس من عاشق این حس ام
عاشق این حالت و زمان ام
محکم آرین رو بغل کرده بودم ، انگار که آغوشش امن تربت و پر آرامش ترین مکان دنیا بود ..
(آرین)
دکترش میگفت به هوش اومده و بیقراری میکنه ، بعد از نمازم رفتم سمت اتاقش .. با دیدنم چشمه اشکش جوشید ، با دیدن هر قطره اشکش قلبم از درد فشرده میشد .. رفتم سمتش و بغلش کردم .. بغلش کردم و بوسیدمش .. بوسیدمش تا آروم بگیره ، تا درد نفهمه ، تا بیرحمی دنیا نبینه
انقدر دم گوشش حرف زدم که آروم شد .. لبخندی به چهره آرومش زدم و زخم گوشه لبش رو بوسیدم تا ترمیم شه و با سرخ شدن گونه هاش خنده ای کردم .. دلبر من هنوز هم همون قدر شیرین و ناب بود
بلند شدم و پتو رو روش مرتب کردم و دستش رو گرفتم
_ ریحانه نمیخوای برام حرف بزنی
- ا..از چی؟
_ از شهاب ، از این سه ماه ، میدونی من چی کشیدم ؟
- بب..ببخشید من ..
_ عزیزدلم .. نگفتم که طلب بخشش کنی ، برام بگو .. حرف بزن تا آروم بشم ، تا بفهمم دردت رو ، بگو تا ببینم چی کشیدی این مدت ..
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑
سخنی ندارم...:)))
https://daigo.ir/pm/G9buOm
جواب ناشناس ها👇🏻
@Anonymous_channel
توجه: حتما در ناشناس عضو بشید اگر اتفاقی برای کانال افتاد خدای ناکرده اونجا ادامه بدیم‼️
در شهر صدای آتش و آوار است..
برخیز، کدام خفته ای بیدار است...
ای خواب دلان ساحل آرامش..
یک شهر شکسته آن ور دیوار است.؛-)))♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
21.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
آذربایجان شرقی
تبریز، عمارت تاریخی ساعت
#life