🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری" 48
ریحانه: ی. یعنی چی ولم کرد؟! اصلا کی پیش من بود که بره؟! چرا م.. اسما اتاق چرا تاریکه؟!
صدای اسما کمی گرفته شد..
اسما: ریحانه جان برای مدتی چشمات نمی بینه نگران نباش خوب نمیشه!
ریحانه: آها، بی خیال مهم نیست.
اسما: یعنی مهم نیست نمی بینی؟!
ریحانه: اوهوم اینم دردی بین تمام دردام.
( اسما)
معنی حرفاش رو میفهمیدم و نگاهی به آقا آرین کردم که آروم اشک میریخت و نگاه ریحانه میکرد، آروم ظرف غذا رو برداشت و قاشق رو برد نزدیک دهانش..
ریحانه: اسما بوی عطر اون داره میاد!!
اسما: اینجا اتاق اونه برای همین بخور..
من حرف میزدم و آقا آرین با عشق غذا میداد، به خاطر جون ریحانه آقا آرین گفتن ولش کرده در حالی که پای به پای ریحانه این چند هفته همراهش بود.
ریحانه: اسما!؟
اسما: بله؟!
ریحانه: متنفرم از آرین، متنفرم از اون نامرد!
چیزی نگفتم و نگاه آقا آرین که چشماش رو از این حرف ریحانه بست کردم.
اسما: چرا ریحانه اون همسر تو هست یادت نره!
ریحانه چیزی نگفت و شروع به هق هق کرد آروم بلند شدم و از اتاق زدم بیرون.
( ریحانه)
صدای در که اومد فهمیدم اسما رفت ولی هنوز بوی آشنایی می اومد و دست گرمی رو دستم نشست..
آرین: شرمندتم ریحانه به خدا نمیخواستم بذارم بمونی الخصوص که آرشام فهمیده من هیج وقت ولت نمیکنم اونم مجبور بودم بگم.
حرفی نزدم و ساکت شدم..
می بخشی من رو؟!
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری" 49
نمیخوایی حرف بزنی؟!
پاشو دیگه.. ریحانه جانم؟ عزیزم؟ نفسم؟!
اولین بار بود کسی انقدر با محبت با من صحبت میکرد..
ریحانه: کدوم دختر رو میگید دقیقا منم بدونم؟😅
آروم خم شد و گونم رو بوسید و گفت:..
دقیقا خود خود شما رو میگم..
عین برق گرفته ها نشستم رو تخت و زل زدم بهش من داشتم میدیدم نمیدونستم چی بگم، چی باید بگم..
آرین: ببین ریحانه تو هرکی بودی، هرکسی بودی، هرکجا بودی الان همسر منی ولاغیر! پس انقدر به خودت فشار نیار تو توی این عمارت زن من هستی کسی دیگه حق نداره باهات بد رفتاری کنه هرچند حسابی بحث کردیم سر ازدواجم تحدید های النازم نادیده بگیر لطفا قول میدم سریع میریم سر خونه زندگیمون.
لبخندی زدم..
قول دادی؟!.
قول دادم!
( لیلا)
خان کل خانواده رو با خبر کرده بود براشون حرفای من و آرشام سخت بود..!
همه چیز رو دربارش گفته بودیم که خان قهقه ای زد.
از اولم آوردن این بچه به این عمارت اشتباه بود حالا پسر ابوعمار زجر هاش شروع میشه اون خدمتکاره رو آوردید که زنش شده بود!
آرشام: آره.. خدمتکارا بــیـاریـدش!!
دختری رو دست و دهان بسته آوردن جلومون و دو زانو کوبیدنش زمین!
خان: شوهرت کجاست دختر جون؟!.
سرش رو برد بالا و با اشک نگاه کرد..
خان: کدوم گ..
صدای اشنایی رسید..
اینجا چه خبره!!
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑
به یک نسیم توان رفت تا به کرببلا
کشیده است کجا کارِ بیقراری ما
#حسینجانم♥️
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری" 50
خان: به به اصل کاریم که اضافه شد تو کی ازدواج کردی پسرم؟! میگفتی برات گلی شیرینی چیزی میاوردیم!
آرین: چه غلطی دارید میکنید!؟
خان: آروم باش پسر ابوعمار! کارمون با تو هست از امروز تو نه ارباب زاده این عمارتی نه هیچ ارث و میراثی داری و با ما هم سمتی نداری و باید بشی یکی مثل همین خدمتکار ها! فهمیدی یا بکشمش!؟
آرین نگاه چشمای پر از اشک ریحانه کرد و دستش رو مشت کرد که خان چاقو رو گذاشت زیر گلوی ریحانه و محکم کشید که گلوش خراشیده و فریادی شنیده شد!
آرین: قـــبــولــه!
آرین رفت جلو و هرچی که از ما برای خودش داشت رو تحویل داد.
خان: دست زنت رو میگیری میری انباری ته عمارت زندگی میکنی برو خدات رو هم شکر کن حداقل اسرائیل نفهمیده چه عوضی هستی!
آرین آروم دست ریحانه رو گرفت و رفت.
(ریحانه)
گلوم به شدت میسوخت وارد انباری که شدیم با انبوهی از گرد و خاک و حشرات رو به رو شدیم جیغی کشیدم که به سرفه افتادم.
آرین بی هیچ حرفی گلوم رو پانسمان کرد و من رو برد بیرون و خودش رفت تو و در رو بست و بعد دو ساعت رفت سمت ماشینش که برای خودش بود و یک بالشت و پتو آورد..!
اومد سمت من نشست و سر به زیر گفت:.
بیا تو الان کاملا تمیزه.
دستم رو روی چونش گرفتم و بلند کردم و لبخندی زدم نمیخواستم بیشتر از این شرمنده بشه.
نگاه پرتعجبی کرد که دستش رو گرفتم و رفتیم تو..!
دو هفته گذشته بود و همه با خشونت با آرین به عنوان خدمتکار رفتار میکردن.
آروم رفتم بیرون و میز صبحانه رو برای خانواده خان میچیدم آرین نمیتونست از عمارت خارج شه به دوستش سبحان هم گفته بود تا شرایطی براش محیا بشه درگیر فکر بودم که الناز اومد سمتم:.
دختره عوضی تو باعث شدی آرین به نون شبش هم محتاج باشه! کسی که هیج وقت هیج کمبودی تو زندگیش نداشت تو باعث آوارگیش شدی! میدونی طلاقت بده زندگیش دوباره میشه بهشت؟ همش به خاطر ت..
آرین: تو هیچ وقت عشق و پول رو نفهمیدی الناز..
ادامه دارد..
کپی جایز نیست 🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری"51
الناز: چون فقط پول معنا داره! عشق تو رو به این آوارگی رسوند اونم به دست این دختره ع..
آرین هجوم برد رو صورتش..
آرین: بار آخرت باشه میخوایی کلمات توهین آمیز به همسرم بزنی!
الناز پوزخندی زد و رفت.
آرین به هیچ حرفی رفت سراغ ماشین های خان و شروع به شستنشون کرد آخر شب بود که خسته میرفتم سمت انباری در رو که باز کردم با آرین که دو زانو رو زمین افتاده بود و دستش رو پهلوش بود کمی که دقت کردم دستش پر خون بود با سرعتی غیرقابل تصور دویدم سمتش!.
آرین.. آرین جان چی شده؟ چرا رنگت پریده؟ آرین من رو ببین توروخدا چی شده؟ چرا پهلوت زخمیه؟.
شروع به گریه کردم که آرین سرم رو به سینه اش تکیه داد.
آرین: چیزی نیست عزیزم قبلا وقتی رفیقم به شهادت رسید منم از ناحیه پهلو زخمی شدم.
سرم رو با اشک بردم بالا..
آرین: حالا هم بخواب!
ریحانه: بیا یک بارم تو توی بالشت و پتو بخواب اذیت میشی.
خنده پر دردی کرد.
مثلا شوهرت نظامیه ها از اون بچه ننه ها نیستم که😂
آرین؟!
جان آرین؟!
خیلی دوستت دارم:)
منم خیلی دوست دارم♡
پ. ن: «تقصیر دلم نیست، تماشای تو زیباست♥️»
ادامه دارد..
کپی جایز نیست 🛑