eitaa logo
"سکوت اجباری"🇵🇸
466 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
658 ویدیو
2 فایل
بـــســـم رب الــشـهــ♥ـــدا و صــدیــقــین وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود. و شهید می‌شوی:!)) شروط کانال برای کپی و تبادل: 👇🏻 https://eitaa.com/Anonymous_channel120 شـنـوای حـرف دل🤍 https://daigo.ir/pm/G9buOm کانال ناشناس😎 @Anonymous_channel
مشاهده در ایتا
دانلود
‹♥️🍓›› تخیَّل اَنَّ الله بِعَظِمَتِه یُحِبُّک تصور کن خدا با این همه عظمتش دوستت دارد!..:) ☁️‌⃟♥¦⇢ •• •
بسیجـی‌بابصیـرت‌اسـت اماازخـودراضـی‌نیسـت طرفدارعلـم‌اسـت ؛ امـاعلـم‌زده‌نیسـت متخلـق‌بـه‌اخـلاق‌اسلامـی‌اسـت امـاریاکـارنیسـت درکـارآبـادکـردن‌دنیاسـت اماخـوداهـل‌دنیـانیسـت ••!♥️ "" |شهید‌آرمان‌علی‌وردی🌷| •
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 26 (آرشام) وقتی این دختره از مشهد اومد قرار شد بریم شمال خان نیومد ولی ما رو به روستا دعوت کرد! وقتی رسیدیم آرین احوال پرسی کرد که رسید سمت الناز... الناز دستش رو آورد جلو.. الناز: سلام پسر عمه خسته نباشی! آرین نگاهی کرد و دست الناز خشک رو هوا بود. آرین: سلام خیلی ممنون. (ریحانه) وقتی وارد عمارت شدم نگاهی کردم.. میشناختم اینجا رو از همینجا آقا آرین من رو برداشت و برد تهران! تو همین افکار بودم با صدای سمیه خانم عمه اقا آرین سریع ظرف ها رو شستم که صدای پچ پج خدمتکار ها رو شنیدم.. +: پس فردا کلی کار داریم الان نباید خسته شیم. ×: چرا؟! آها عقد آقا آرین و الناز خانم رو میگی؟! +: اره دیگه. دستام ایستاد.. عقد آقا آرین.. این امکان نداره.. اشک هام میریختن و هعی تو ذهنم میگفتم عقد آقا آرین و الناز خانم، پوزخندی به افکارم زدم.. من یک دختری هستم که بچه کار بودم و گل میفروختم و گدایی میکردم به خاطر هزینه عمل مادرم... وقتی ۱۲ سالم شد و مادرم پول عمل نرسید فوت کرد و پدرم اول نوزادی مرد شدم کارتن خواب.. افراد خان بزرگ دلشون برام سوخت به عنوان خدمتکار بردن عمارت کار کنم و حقوق بگیرم.. آخه ریحانه تو کجات شبیه به خانواده اقا آرین هست ی نگاه به خودت و الناز کن! ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 27 ظرف ها رو میشستم که نگاهم خورد به الناز خانم.. الناز: هووی دختره! برگشتم و آروم رفتم سمتش. ریحانه: بله خا.. با سیلی که به صورتم خورد حس کردم نصف صورتم بی حس شد. الناز: وای به حالت دور بر آرینم ببینمت! هرجی بین شما بوده گذشت حالیته!؟ ریحانه: بله خ.. خانم چشم. الناز: گمشو از جلو چشمم.. وارد باغ شدم تا درخت ها رو آب بدم که شخصی جلوم ظاهر شد. آرین: خانم حسینی.. صورتتون؟! با شنیدن صداش سرم رو بردم بالا و لبخند تلخی زدم.. ریحانه: چیزی نیست ارباب کلفت کتک نخوره که به درد نمیخوره. محکم دستاش رو مشت کرد با اینکه سر به زیر بود گفت:. کی زدت؟!.. ریحانه: ارباب فردا عقدتونه.. باید استراحت کنید! از خستگی چشم هام سیاهی میرفت و سرم گیج میرفت این رو گفتم و رفتم حیاط رو جارو کنم که محکم خوردم زمین و متوجه جیز دیگه ای نشدم! کمی که گذشت صداهایی به گوشم رسید.. آرین: عزیز تورخدا حالش خوبه؟! خوب میشه؟! دارویی جیزی لازم نداره برم بگیرم. عزیز: آروم باش پسرم نترس فقط ضعیف شده. ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
⊰✾﷽✾⊱ᚒᚒᚒ ☫ ᚒᚒᚒ ولےیہ‌روزمیاد ! کہ‌توتقویم‌مینویسن .. تعطیلےرسمے=ظھورِ‌حضرتِ‌عشق(: ان‌شاءالله..♥️ 🌿🖇
••|🌿🕊|•• ‏شما‌بہ‌دُنیـٰاۍمـٰا‌نِشۅن‌دادۍیِڪ‌آدَم‌ چِقدرمیتۅنہ‌دۅست‌داشتَنۍبـٰاشہ🙂:) 💚•••|↫ ღ 💚•••|↫
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 28 آرین: این دختر همه زندگی منه عزیز جونم به جونش بسته هست. عزیز: پس آرین دختر فراری ما عاشق شده؟! آرین: ها؟! نه.. یعنی چیزه.. عزیز: خودم فهمیدم پسرم ولی الناز چی؟! فکر نکنم اجازه ازدواج با این خدمتکار رو بهت بدن! اخ آرین همیشه میری سراغ دردسر ها... ریحانه: باور نمیکردم حرف ها رو.. کاش منم میتونستم بگم.. آروم چشمام رو باز کردم که برق ذوق رو تو چشماش دیدم. آرین: خانم حسینی خوبید؟! ریحانه: ب. بله آرین: عزیز یک آیت الکرسی برام بخون که خان سرم رو نزنه😂 عزیز: زبونت رو گاز بگیر پاشو برو ببینم چیکار میکنی. ریحانه: نمیدونستم قضیه از چه قراره کمی که گذشت صدای داد بلند شد رفتم سمت در پیش بقیه خدمتکار ها نگاه کردم.. خان: خفه شو آرین.. از کی حرف من داره میره زیر پا هاااان؟! آرین: حرف شما زیر پا نمیمونه خان من علاقه ای به این خانم ندارم نمیتونم باهاش زندگی کنم نمیخوایید که حرف طلاق بیوفته بین خانواده!؟ بذارید زندگیم رو خودم انتخاب کنم! خان: پای یک دختر دیگه در میونه!؟. آرین: آره!! ریحانه: با صدای هین خدمتکار ها گفتم: ـ چی شده چرا همچین میکنید؟! خدمتکار: کسی نمیتونه از طایفه دیگه زن بگیره حالا ارباب داره سنت شکنی میکنه. با صدای وحشتناک سیلی به خودم اومدم. باورم نمیشد خان اینطوری به آقا آرین سیلی بزنه.. خان: دختر کیه؟! با تو ام! یهو الناز به من اشاره کرد.. الناز: پدربزرگ... کسی که آرین دوستش داره این دختر عوضیه! ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 29 خان: شوخی میکنی؟! الناز: آرین عاشق همبازی بچگیش شده! خان: این دختر رو زیر زمین حبسش کنید تا من با حساب این آرین برسم.. ریحانه: نفهمیدم چی شد... چی داشت دورم میگذشت.. با ترس نگاهی به اطرافم کردم.. چند روز گذشته.. جای شلاق روی بدنم تیر میکشید و توان بلند شدن نداشتم تا اینکه در باز شد و به بیرون پرت شدم و شخصی محکم از زیر روسری موهام رو کشید. الناز: ازدواج من و آرین رو انداختی عقب.. روزگار خوشی برای زندگیت نیست دختر گدا! چیزی نگفتم من دوباره برگشته بودم به عمارت دوباره همیشه کار و کتک حالا که چند ماهی گذشته بود نسبتا همه چی آروم شده بود و سعی میکردم منم فراموش کنم. ( الناز) این مدت که شر دختره کم شده بود باز آرین راضی به عقد نبود موقع شام بود و خدمتکارا میز رو میچیدن که نشستم کنار آرین و خواستم دستش رو بگیرم که بلند شد! آرین: چیزی میخوایی دختر عمه!؟ الناز: آرینم بیا این فردا پس فردا عقد کنیم دیگه چرا طفره میری ببین من خیلی دوست دارم خودت میدونی با من نباشی خان تمامی ارث رو ازت میگیره و از عمارت میری چرا پس تلاش بیخود میکنی؟! نکن دیگه من برای خودت میگم. آرین: تموم شد؟ خیلی تاثیرگذار بود! اون دختره گدا چی داره آرین؟ چی داره من رو بهش ترجیح میدی؟! یهو آرین بلند گفت: ــ انسانیت! میفهمی انسانه نه مثل تو یک حیوون تا تمامی کثافت کاریات رو جار نزدم گورت رو گم کن! ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
«🎬🔒» - - بعضۍ‌وقتا‌ نہ‌مداحۍآرومت‌میڪنہ‌ نہ‌روضـہ ... ؛ نہ‌عڪس‌ِڪربلا بعضۍوقتا‌یہ"حسین"ڪم‌دارۍ ! -باید‌برۍضریحشوبغل‌ڪنی‌تا‌آروم‌شۍ(:"💔
⧼🖤🔗⧽ - - سخت‌است‌ڪه‌دلتنگ‌شوی‌چاره‌نباشـد ای‌ڪاش‌به‌این‌حال‌ڪسی زنده‌نباشـد'!💔
یڪ‌خانمے‌توے‌پیجشون‌نوشتھ‌بودن‌ڪه‌ چادر‌مشڪے‌افسردگے‌میآره دیروز‌یه‌‌مانتو‌مشڪے؛خریده‌بود استورے‌ڪرده‌بود‌ڪه مشڪے‌رنگ‌عشقه😄 حالآ‌ما‌هیچے‌اصلا-! تڪلیف‌خودتو‌مشخص‌ڪن‌حداقل:)🍃