eitaa logo
"سکوت اجباری"🇵🇸
539 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
663 ویدیو
2 فایل
بـــســـم رب الــشـهــ♥ـــدا و صــدیــقــین وقتی عقل عاشق شود! عشق عاقل می‌شود. و شهید می‌شوی:!)) شروط کانال برای کپی و تبادل: 👇🏻 https://eitaa.com/Anonymous_channel120 شـنـوای حـرف دل🤍 https://daigo.ir/pm/G9buOm کانال ناشناس😎 @Anonymous_channel
مشاهده در ایتا
دانلود
استادشجاعی‌میگن‌که: از کیفیت‌نماز‌ یه‌نفر میشه‌تشخیص‌داد چطورشخصیتی‌داره..! •کیفیت‌نمازت‌‌مهمه..؛ نه‌فقط‌خوندنش‌وتموم‌کردنش:)•
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 42 آرین صبر نکرد.. تا یاد ریحانه افتاد و راهی عمارت شد وقتی ورود کرد رفت سمت خدمتکار ها.. آرین: عمو رمضان.. عمو رمضان.. ( رمضان) گیر افتادم تو یک خانواده یهودی اسرائیلی از بدبختی های دیگم بود وقتی پایه خانوادم میان بود مجبور بودم کار کنم در همین فکر ها بودم که صدای آقا آرین اومد، حس میکردم با این خانواده راهش جداست ولی هرچی باشه از همین طایقه قوم الظالمین هست! رمضان: بفرمایید ارباب؟! آرین: یکی از خدمتکار ها اسمش ریحانه حسینی بود میشناسید؟! کجاست؟ آهی کشیدم و گفتم.. ارباب جسارت نباشه ولی دست از سر اون دختر بردارید به خدا دیگه جای سالمی تو بدنش نیست تازگیا مثل اینکه فهمیدن بیماری قلبی داره زیاد نمیتونه کار کنه برا همین زیادم کتک میخوره.. یهو رنگ اقا آرین پرید، منتظر نشد و دوید سمت عمارت.. (ریحانه) آروم وارد محوطه شدم تا حیاط رو جا رو بزنم تا خواستم خم بشم شخصی سریع جارو رو گرفت برگشتم سمتش باورم نمیشد بعد دو ماه.. آرین: میخوام باهاتون حرف بزنم! سرم رو انداختم پایین.. ریحانه: بفرمایید ارباب میشنوم.. آرین: انقدر به من نگید ارباب خواهش میکنم من ارباب کسی نیستم.. ریحانه خانم من دلیل جواب منفی شما رو میخوام بدونم! ریحانه: واضحه آقا آرین ازدواج من و شما پر دردسر شما خانزاده و من یک خدمتکار.. ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 43 آرین:: همین؟! به خاطر همین فاصله طبقاتی!؟ ریحانه: بله وگرنه شما هیچ مشکلی ندارید و میتونید با الناز خانم ازد... صبر نکرد و گفت:.. آرین: ریحانه خانم بدون در نظر گرفتن فاصله طبقاتی با من ا.. ازدواج میکنید؟! انگار آب سردی ریخته بودن رو سرم زبونم بند اومده بود نمیدونستم چی بگم اصلا نمیتونستم که چیزی بگم.. ریحانه: آخه خنگ خدا، نفهم باید یک فرصتی بدی خوب ایش.. یهو دیدم اقا آرین شروع به خنده کرد دوباره سوتی دادم اونم چه سوتی خوشگلی. آرین: میتونید تا امشب به من نفهم جوابتون رو بدین!؟ ریحانه: ا.. ارباب.. ببخشید.. از ترس رفتم عقب و نشستم روی زمین و سرم رو بین دستام گرفتم و منتظر ضربات شلاق شدم... کمی که گذشت اقا آرین سر به زیر نشست جلوم.. بلند شید خانم حسینی برید اتاقتون. تعجب کردم، مگه این پسر از همین خانواده نیست.. ریحانه: ار.. ارباب نمیخوایید بزنید؟!. آرین به چه دلیل بزنمتون!؟ پاشید لطفا. آروم بلند شدم و رفتم سمت آشپزخونه غذا رو که پختم رفتم اتاق و همه چی رو به اسما دوست صمیمیم گفتم:.. اسما: وای ریحانه خیلی خری دیگه مثبت بده از جهنم میری بهشت به خدا پسر خان ازت خواستگاری کرده میدونی یعنی چی.. 😍 اشک از چشمام ریخت.. آرین: اسما پسر خان خودش مشکل داره با این خانوادش به نظرت میذارن اصلا؟ اسما: بگو پس راضی هستی دیگه.. وقتی ازت خواستگاری کرده یعنی دوستت داره میفهمی؟! ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
اینقدر خوبی... که فکر میکنم نکنه همون دعاهای بین نمازای مادرم هستی:)))) ♥️
✨🌷 شھیدشدن‌دل‌میخواهد.. دلۍڪہ‌آنقدرقو؎باشدو بتواندبریده‌شود‌ازهمہ‌؎تعلقات..! دلۍڪہ‌آرام،لِہ‌شودزیرپایت‌ وشھدادلداربۍدل‌بودند..💔 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
"سکوت اجباری"🇵🇸
:))
🌱 گفتم‌خدایا: از‌بین‌اون‌همہ‌گـناهی‌کہ‌کردم کدوم‌رو‌میبخشۍ؟ گفت:ان‌اللّٰھ‌یغـفر‌الذنـوب‌جمیعـا... همشو! تو‌فقط‌بیـا!
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 44 ریحانه: نمیدونم اسما هم آره.. آرین: مثبته دیگه!؟.. با دیدن ارباب تو چهار چوب در سریع بلند شدیم. اسما: جسارت نباشه ارباب ولی بله جوابشون مثبته و.. با نیشگونی که از اسما گرفتم ساکت شد ذوق از چشمای ارباب میبارید، اومدن نشستن صندلی چوبی و خراب کنار پنجره. آرین: با یک مراسم عقد بدون سر و صدا فقط با دوستای من و شما موافقید در عوض قول میدم مراسم ازدواج جبران کنم؟! سکوت کردم دستام یخ زده بود ارباب نگران نگاهی کرد.. ریحانه: ه. هرچی شما بگین.. آرین: میخوایید اصلا به خانوادم بگم تو عمارت برگذار شه. ریحانه: وااای نه اینطوری خیلی براتون بد میشه اون وقت من چیکار کنم.. دوباره سوتی و سوتی.. ارباب سر به زیر خندید و گفت کجا و چطوری باید مراسم برگذار شه.. (سبحان) مبارکه آرین جان ولی بد دردسری می افتی.. آرین: نمیتونم دیگه طاقت ندارم. راست میگفت.. از الان طاقت نیاورده رو به شدن با یک خانواده جدید با رگه ایرانی و لبنانی و زندگی با یک خانواده اسرائیلی.. حالا هم دوست داشتن دختری که محدودیت داره. (ریحانه) لباس عروس که پوشیدم به کل عوض شدم من این بودم؟! باورم نمیشد، روزی باید صد بار خدا رو شکر میکردم مردی جلو راهم قرار داد خوی وحشی گری نداره رفتیم پایین و کنار آقا آرین نشستم که صدایی در گوشم گفت:. آرین: این تسبیح فیروزه برای شماست! البته یکیم هست اون بعدا به دستتون میرسه. آروم لبخندی زدم و تسبیح رو گرفتم بوی حرم امام رضا (ع) رو میداد در همین افکار بودم که عاقد گفت:. عروس خانم ریحانه حسینی ایا وکیلم شما را با مهریه معلومه به عقد دائم آقای آرین سجادی در بیاورم؟!. سرم رو انداختم پایین مکث کردم، موج نگرانی تو چشماش دیده شد.. آروم و مظلوم و خیلی آروم گفت:.. نمیخوایید جواب بدید؟!. با لرزش صداش مکثم رفت لبخندی زدم.. با اجازه آقا امام زمان (عج) و بزرگتر های جمع... بله. همه شروع کردن به دست زدن نوبت که به آقا آرین که رسید تعلل نکرد و بله رو گفت بعد انجام مراسمات آقا آرین برگشت سمت من.. آرین: بریم گلزار شهدا؟!. با خجالت سری تکون دادم و رفتیم گلزار ساعت ۳ شب و چیزی تا نماز صبح نمونده بود.. ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼🌼 🌼🌼🌼 🌼🌼 🌼 "سکوت اجباری" 45 نشستیم کنار شهید گمنام.. آرین: من شما رو از همین شهید خواستم که خداروشکر بهم داد بعد رو کرد سمت مزار و گفت:.. داداش شرمنده خیلی سرت غر زدم زن میخوام فکر کنم دیگه از دستم به ستوه اومدی دادی😂 داشتم به حرفش آروم میخندیدم که دستم رو گرفت، قلبم شروع به تپیدن کرد.. آرین: ریحانه تا آخر باهامی؟ زندگی من سختی زیاد داره! نگاهی به چشماش کردم، این چشمایی که رنگ اسمون بود بی قراری خاصی داشت لبخندی زدم. آرین: هستم! ♥️ آرین شیرین خندید و بلندشد. بیا چشمامون رو ببندیم بریم سمت مزار شهیدی تا ده بشمریم هرکی افتاد ازش کمک بگیریم. ریحانه: باشه. چشمام رو بستم و شمردم. اقا آرین کنار شهدای دفاع مقدس بود اما من؟! یک جای خالی و بدون شهید.. ریحانه: آرین برا من شهیدی نبود. آرین؟! من بهش گفتم آرین؟!.. آرین: ای جانم اشکال نداره عزیزم انشالله یک شهیدی میاد کمکت میکنه😂 اولین نماز صبحمون رو همراه با باران تو گلزار شهدا خوندیم میشه گفت بهترین روز زندگیم بود ولی باید برمیگشتم عمارت.. آرین گفته بود هوام رو داره. ( عمارت) لیلا: هوووی دختره گمشو حیاط برف ها رو پارو کن. ریحانه: اما خانم بیرون سرده. لیلا: خفه شو تا خفت نکردم گمشو زود باش. آروم چشمی گفتم و رفتم حیاط یک هفته گذشته بود و من چشم انتظار آرین.. محکم پارو میزدم و سرما تا مغز و استخوانم رفته بود و لباس گرمی نداشتم، داشتم پارو رو برمیگردوندم که خورد تو سر خان با ترس نگاه کرد.. ریحانه: ب. ببخشید.. عم.. دی نب.. با سیلی که خوردم شوری خون تو دهنم حس کردم این لکنت همیشه تو ترس با من همراه بود. خان: رمضااااان این دختره رو ببر تا به حسابش برسم! از سرما میلرزیدم دستم رو به دیوار تکیه دادم. خ.. خان التماستون. میکنم. ن.. نزنی... با فرود اومد شلاق روی بدنم جیغی کشیدم و ضربه و ضربه و ضربه... هرچه التماس کردم جوابی نداشت سرم دیگه طاقت نداشت این ضربه ها رو سرم به شدت درد میکرد و با هر فرود اومدن جانم در میرفت چشمام داشت رو هم میرفت فریاد آرین شنیده شد و سیاهی مطلق.. ادامه دارد.. کپی جایز نیست🛑
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ «؏ـِشق‌یَعنۍ‌استُخوان‌ویِڪ‌پِلآڪ! سآل‌هاتَنهآ؎ِتَنھآزیرِخآڪ...!ジ
『🌿🌚』 باور کن‌؛ خوب‌بودن‌سخت‌نیست ماسختمیگیریم بخندجانم با لبخند زیباترے..(;♥️′ · –·–·–·–·–·•❀•·–·–·–·–·– ·
🌪 محض‌اطلاع‌کسایی‌که‌میگن...؛ خدا‌مارو‌فراموش‌کرده... اخه‌رفیق...؛ یه‌نگاه‌بنداز...؛ اگه‌تورو‌فراموش‌کرده‌بود‌که...؛ امروز‌صبح‌بیدارت‌نمیکرد.:)!