-
عبد هر گره کوری داشته باشد
در ماه مبارک رمضان با ربّ خود
در میان بگذارد،خداوند آن
را باز میکند.پس،از ماه رمضان
غفــلت نکنید..‼️
•حاجآقامجتبیتهرانی•
#ماه_رمضان 🌙
#رمضان 🌱
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری" 68
خوش حال بودم از دیدنش دلم میخواست همین الان بپرم بغلش ولی نمیتونستم خوشحالیم رو نشون بدم..
اون با لبخند ملیحش باهام صحبت میکرد نمیشنیدم چی میگفت..!
عصبی بودم.
بغض کرده بودم.
چشمم رو محکم به هم فشرد..
صدای دلنشین آرین رو شنیدم دست هایی که روی شونه ام نشست.
با حرص دستش رو پس کشیدم و داد زدم:..
کجا بودی ها؟ نگفتی من نگرانت میشم؟ چرا انقدر عوض شدی موهات هم که لاش سفید هست کجا بودی آرین هان؟ نمیدونی چقدر دلتنگت بودم ب...
آرین بی وقفه من رو به آغوش گرمش کشید.
این آغوش گرمش رو دوست داشتم، بهم آرامش میداد هنوزم همین آرامش رو حس میکنم.
از آغوش آرین بیرون اومدم بازم به چهره ی شکسته اش نگاهی میکنم
انگار دیگه اون آرین سرحالم رو نمیدیدم.
ولی خنده هاش ...
خنده هایی که دل تنگش بودم ..
آرین با خنده بهم گفت:..
ریحانه خانم میخوای همین طور برانداز کنی جفت پا وایسم قشنگ نظاره کن.
در همین زمان فاطمه سادات وارد شد که آرین سریع سرش رو انداخت پایین و لبخندش رفت و شدید عرق کرد، مامان فاطمه اومد سمتش و از چونش گرفت و برد بالا و تو چشمای پر از غم آرین نگاه کرد و خیره به موهاش شد!
محکم آرین رو بغل کرد..!
فاطمه: خسته نباشی پسرم..
آرین همجنان تو سکوت بود.
فاطمه: حرف بزن ثامرم حرف بزن!
آرین با بغض گفت:.
حرف چی رو بزنم؟ حرف بی غیرتیم رو بزنم؟ یا حرف نامرد بودنم رو؟
فاطمه: من میفهمت پسرم همه چی رو فهمیدم تو نامرد نیستی ثامر تو عین مردی..
آرین سرش رو برگردوند که با حمزه و عمار رو به شد.
حمزه: به سلام بر آزاده ما من و تو مگه نقشه نداشتیم تیر هوایی بزنی زدی رو دستم که بی معرفت.😂
ثامر لبخند تلخی زد و چیزی نگفت..
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری" 69
همه تک تک به آغوشش کشیدن و بعد بیرون رفتن نگاهی به دیوار انداخت.
به آرین کمک کردم که روی تخت بشینه اما وقتی روی تخت مینشت یه دفعه یه آخ ریز گفت..
:نگرانش شدم چهره اش از درد جمع شده بود رفتم سمتش، حالش خوب نبود؟
پس چرا خودش رو خوب و سرحال نشون میداد؟!.
تا دستم رو سمت لباسش برده بودم با نفس نفسی که میکشید بریده بریده گفت:.
ریحانه....میشه برام ... یه کم آب بیاری ....خیلی تشنه ام..
نگاهی بهش انداختم و گفتم:
:باشه الان میارم تو حالت خوبه؟!
آرین که هیچ وقت خنده اش از روی صورتش محو نمیشد گفت:.
خوبم ..فقط خیلی تشنه ام....اگه آب بخورم ...سرحال تر میشم.
سری تکون دادم و رفتم بیرون.
( عباس)
بعد رفتن ریحانه دست آرین گرفتم که درد روی زخم هاش میره و آهی از ته دل میکشه صورتش از درد جمع میشه ولی نباید زخم هاش رو ریحانه ببینه ...نمیخواست نگرانی ریحانه رو به چشم ببینه خوب میشناختمش.
در باز شد فکر کرده بود ریحانه اومده که.زود دردش رو پنهان کرد اما..
از پس درد داشت که به زور میتونست نفس بکشه.
رفتم کنارش.
عباس :آرین ...آرین صدام رو میشنوی ؟
آرین به زور چشمش رو باز میکنه تا یه کم تکون میخوره دردش میگیره و صورتش جمع میشه کمکش میکنم تا به تخت تکیه بده ...
عباس: ماشاءالله....خوبی الان ...هنوزم درد داری آره؟
آرین نای جواب دادن نداشت و سرش رو به نشونه ی آره تکون داد.
عباس :ریحانه میدونه ؟
آرین یه دفعه چشمش رو باز میکنه و میگه:نه، نباید بدونه ....نباید حتی شاهد دیدن زخم هام باشه ...
میدونی اگه زخم های بدنم رو ببینه چه حالی میشه عباس؟! ــ
عباس :که چی؟ .باید بدونه تو این دوسال چه ضربه ای خوردی یا نه؟!
باید بدونه چرا لای موهات سفیدی هست ؟باید ....
آدین د:دایی ....دایی نه ....بدونه که چی ....بدونه که تو این دو سال زندان بودم ؟
بدونه که به دست اسرائیلی ها اسیر بودم..
چی رو بدونه؟!
صدای شکستن لیوان به گوش خورده بود یه نفر پشت در بود ....
به سمت در میرم و در رو باز میکنم با دیدن ریحانه سرش رو پایین میندازه ....
انگار همه چی رو که نباید بدونه رو فهمیده..
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼🌼
🌼🌼🌼
🌼🌼
🌼
"سکوت اجباری" 70
ریحانه با قدم های آروم وارد اتاق میشه چشم هاش پر بود از اشک!.
به آرین زل میزنه.
بغض کرده بود💔
ارین با دیدن ریحانه لبخند ملیحی زد و گفت:.
ریحانه جان ببین من خوبم خوب؟
ریحانه همین جوری بهش زل میزد به گریه افتاد حقم داشت!.
آرین :ولی من خوبم ....فقط یه کم درد دارم که خوب میشم.
ریحانه باز چیزی نگفت و سر جاش خشکش میزنه..
آرین دستش رو دراز کرد به این معنی که ریحانه به طرفش بره ولی ریحانه به حرف میاد..
بغضش رو قورت میده.
ریحانه:آرین...
جان آرین؟!
ریحانه: مطمئن باشم؟!
آرین :آره عزیزم مگه نمیبینی جلوت هستم سالم و سلامتـ
ریحانه :چرا بهم نگفتی؟!. ـچرا میخواستی ازم پنهون کنی؟
مگه تو من رو همدم نمیدونی؟
مگه تو من رو ..
چرا نگفتی دو سال زجر کشیدی، چرا آریـــــن چرا؟..
چرا نگفتی این همه مدت درد کشیدی؟!
آرین آروم ریحانه رو بغل کرد سرش به سینه اش تکیه داد.
میخواستی چطوری بهت بگم ریحانه؟ میگفتم که مثل الانت اذیت بشی من از همین میترسیدم وگرنه تو تنها همدم من هستی!
تو جون من هستی ریحانه زندگیم!
یهو صدایی اومد.
فاطمه سادات :سلام آقا شهاب خوش آمدید!
شهاب با غروری که داشت که گفت:..
:سلام ...خیلی ممنون .
خب خانم عیسی حمید ریحانه کجاست گفتید بعد اومدنش تکلیف طلاق روشن میشه میخوام اون دختر چموش رو ببینمش ....کجاست؟!
عباس :خیلی میبخشید شما ؟
شهاب :من شهابم عموی ریحانه...
ادامه دارد..
کپی جایز نیست🛑
°•| 🌿🌸
#به_خودت_بیا
ڪاش انقدرڪه مزارشهداروبراےخودنمایےخودمون کردیم #آتلیه عڪاسے
همونقدرم به حرفاے شهدامون گوش میدادیم تابراے #خداخودنمایے کنیم...
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️
••|🌿🕊|••
!'_اگرکسیصدایِرهبرِخودرانشنود،
بہطوریقینصدایِامامزمـان‹عج›
خودراهمنمۍشنود...
وامروزخطقرمزبایدتوجهِتمامو
اطاعتازولیِخودرهبرینظامباشد:)!
-حاجقاسمسلیمانی
💚•••|↫ #شهـღـیدانهـ
💚•••|↫ #لبيڪیامہدےعج
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️
-
السلامُعـلَیــڪ
یاابٰاصٰالِـحَالمَھدے... ♥️
#امام_زمان 💛
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️
حــاجحسینیکتامیگھ :
اگہمیخوایییہروزۍدورتابوتت
بگردن؛
امروزبایددورامامزمانبگردی !:)
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️
شنیدۍ میگویند خاک حرف میزنہ
این خاڪ نیز حرف میزنہ💔
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️
از ابراهیم پرسیدم :
آروزیِ شما شھادته درسته؟
خندید و گفت: شھادت ذرهای از آرزویِ من است
من میخواهم چیزی از من نماند مثلِ ارباب بیکفن
قطعه قطعه شوم اصلا دوست ندارم
جنازهام برگردد دلم میخواهد گمنام بمانم
چون مادر سادات قبر ندارد
نمیخواهم مزار داشته باشیم ...💔🕊
#شهیدابراهیمهادۍ
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
[@soko_ejbari].....♥️